⭕️ احتمال نقشآفرینی یک پایگاه مرموز انگلیسی در ترور سردار سلیمانی
💢 فعالان اجتماعی در انگلیس از مقامهای دولت این کشور خواستهاند درباره احتمال نقشآفرینی یکی از پایگاههای هوایی نیروی سلطنتی انگلیس در عملیات ترور سردار «قاسم سلیمانی»، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توضیح دهند.
"شهــ گمنام ــیـد"
.
#معجزه_شهداوتفحص
✅سیدرضا
چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود.
شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
⭕️خاطره بسیار جالب از شهید مهدی باکری
"شهــ گمنام ــیـد"
سلام می دهم از بام خانه سمت حرم
ببخش نوکرتان را بضاعتش این است ..
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ای شهید که بر قلههای عشق نشستهای
میشود در دعاهایت، یادم کنی؟!
.
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
"شهــ گمنام ــیـد"
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
موقــع انتخـابـات ،
مسـئول صـندوق بـودم .
آقا مهـدی را توی صـف دیـدم ،
تازه فرمـانده لشـکـر شده بود .
به احترامش بلند شـدم،
گفتـم بیاید جلوی صف .
نیــامــد!
ایســتاد تا نوبتـش شـد ...
موقع رفتن ، تا دم در دنبالش رفتـم.
پـرسـیدم :
" وسـیله دارین ؟ "
گفت :
" آره .. ! "
هرچه نـگاه کردم ،
ماشـینی آن دور و بر نـدیـدم!
رفت طرف یک مـوتـور گازی!
موقع سـوار شدن ، با لبخـند گفـت :
" مـال خودم نیـس ،
از ـبرادرم قرض گرفتــم .. ! "
«شهید مهدی زین الدین
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #اینفوموشن / آشنایی با امیرسرتیپ دوم منوچهر محققی؛ خلبان رکورددار پرواز با جنگنده فانتوم که به یاران شهیدش پیوست
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺همسایه آقا ،بچه محل رهبری ... معروف به ابو امیر...
🔹تک پسر خانواده ....
🔹شباهت ظاهریش به شهید علی صیاد شیرازی باعث ارتباط قلبی او با آن شهید عزیز شده بود...
🔹شهیدجاوید الاثر مدافع حرم علی آقا عبداللهی
🔹در ۹۴/۱۰/۲۳ و ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان در 25 سالگی آسمانی شد...
🔹به عنوان افسر مخابرات رفت سوریه ولی تاب ماندن در پشت خط را نداشت ...
🔹در همان مدت کم شجاعتش زبانزد شده بود...
🔹زمستان در هوای ۸ درجه زیر صفر، ۴۰۰ متر جاده صعبالعبور را سینهخیز تا دل تکفیریها میرود تا جاده را شناسایی کند...
شهدا را یاد کنیم با صلوات...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
"شهــ گمنام ــیـد"
*عراقی .... عراقی*
شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند.
ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند.
دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند.
به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود 20 متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت 11/5 شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم.
صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود.
از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد:
«احیا...احیا...».
همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات میخواستند
اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند.
ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند.خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند.
با زحمت دست هایم را باز کردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج).
در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت:
«عراقی... عراقی...».
همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت:
«بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»!
لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... .
از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهیددستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی.
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل!
با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... .
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
راوی: سردارعبدالله عراقی
🌷 *شهدا در قهقهه مستانه اشان عندربهم یرزقونند.*
"شهــ گمنام ــیـد"
°•🌻•°
درفرقتتوعمرعزیزمبهسرآمد..
برآرزوےآنکهتوروزےبهمنآیۍ(:♥️
#یاایهاالعزیز🌱
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من به عنوان فرمانده در درون یک جامعه ای ، من فاقد معنویت باشم، انتظار داشته باشم جامعه دارای معنویت باشد؟
اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوکِهِم، مردم تبعیت میکنند؛ تابعیت میکنند از رهبران خودشان، رهبران فقط رهبری در بالا نیست. همه ی سطوح ما به نوعی نقش رهبری داریم در جامعه خودمان.
"شهــ گمنام ــیـد"