#ســــــلامبرشهــــــدا😍
صبح ڪه
مےشود...
باز ڪبوتر
دلمان پر مےڪشد...
#بہیادشما...
بہ یادمان باشید...
گرداب دنیا
دارد غرقمان مےکند..
#شهیدابراهیمنجاتی
#شهیدبهمننیری
یادگارجنگحاجحمیدزارعی
#روحـــــشونشادیادشونباصــــلوات🌹
#روزتونمتبرکبهدعایشهـدا🌞
☜#شهیدابراهیمنجاتی☞
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 من می تونم مراقب خودم باشم ! هومن خیلی مسلط گفت: - اصلا نمی خوام در این مورد بح
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
چرا؟؟؟؟
ای بابا! بچه از کجا می دانست؟ تا همین جا هم خیلی تیز بود که جواب داده بود. هر چند زیاد هم منتظر جواب نبود، انگار از خودش پرسیده باشد. آسانسور ایستاد. پیاده شدند. طاها گفت: -مامان زیاد لواشک نمی خوره! هومن متعجب از این حرف بی ربط بچه گفت:
منظورت چیه، طاها؟ طاها با یادآوری خاطره ای، کمی ناراحت گفت: ۲
من زیاد لواشک خورده بودم. هم سرم اوف شده بود، هم شکمم. هومن یک مرتبه خندید. چه قدر این بچه بامزه بود. وارد سالن شده بودند. تقریبا همه داشتند صبحانه شان را تمام می کردند، ولی چند نفری هم تازه وارد شده بودند. به هر حال وقت پایان نیافته بود. به طرف میز سلف سرویس رفت و از هر چه که دم دستش بود برداشت. پنیر، مربا، کره، نان، شیر، تخم مرغ هم که تمام شده بود. آخر وقت بود خب! طاها هم برای خودش برمی داشت. پشت میزی نشستند و هومن گفت:
نباید زیاد لواشک بخوری! خب بعد چی شد؟ طاها لب برچید و گفت: -مامان بردم دکتر.
و با اخم تاکید کرد: -من دکترا رو دوس ندارم! هومن دوباره خندید. خدا به دادش برسد. خب على الحساب این کوچولو نباید شغلش را بفهمد. در حینی که برای طاها لقمه می گرفت، پرسید:
چرا؟! طاها حق به جانب گفت:
چون آمپول می زنند؟ هومن تبسمی کرد و گفت:
-دکترا که آمپول نمی زنند؟ طاها با لپی پر گفت: -اگه اونا تو اون دفتر ننویسند پرستارا نمی زنند که! هو من با حوصله برایش توضیح داد: -دکترها بچه ها رو دوس دارند. برای این که حالشون خوب بشه، مجبورند براش داروهایی که لازمه بدن. گاهی هم آمپول. | بچه از این حرف خوشش نیامد، کودکانه گفت:
نمی خوام! من همه شربتام رو می خورم ، مامان رو اذیت نمی کنم، ولی اون دکتره برام از اون آمپول گنده ها نوشت. از اونا که این جا می زنند. و به بازویش اشاره کرد و گفت:
-اسمش، اسمش یادم رفته. اسمش چیه؟! هومن لبخندی زد و گفت :
-سرم، اسمش سرمه! - آره، همون. مهربان دستی به سرش کشید و شیر را دستش داد و گفت:
بخور.
خود نیز مشغول بود. کمی بعد گفت: -طاها؟ مامان صبحونه چی دوس داره؟ طاها طوری که انگار حرف خیلی مهمی می زند گفت: -من همه چیز دوس دارم، ولی مامان کره مربا نمی خوره، دوست نداره! به من می گه همه چی دوس داره، ولی هیچ وقت از اونا نمی خوره. فقط نون و پنیر می خوره. من می دونم کره مربا دوس نداره، خودم فهمیدم! | از حرف زدن این بچه خوشش می آمد. خیلی سعی می کرد با آن صدای بچگانه، عین بزرگ ترها حرف بزند. مدت کوتاهی در سکوت صبحانه خوردند، ولی یک مرتبه بدون مقدمه گفت: -عمو؟ این جا مسافرته؟! | هومن چینی به پیشانی انداخت و گفت:
بله! همه اومدیم مسافرت.
طاها خیلی جدی گفت:___
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
#طنزجبهه
🦋یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می خواند.
😁 کلاه معروفش هم سرش بود و چشم هایش بسته.
توی عالم خودش تسبیح به دست می گفت: «الهی العفو» را با صدای بلند می گفت، سیصد تا الهی العفو باید می گفت.📿
متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده چند دقیقه ای می شد از صدای او بیدار شده و کلافه است. 😖
یک دفعه از جا بلند شد پتو را انداخت روی سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور میزد او را بخواباند، 😅
حالا کسی که این کار را می کرد خودش نماز شب خوان بود اما دیگر کلافه شده بود.
😄
اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می گوید: «آخه لامصب بگیر بخواب این قدر شبها بیدار میشوی می گویی الهی علف..🌿 الهی علف🌿،
مستجاب الدعوه هم که هستی، ✨
همه غذای ما شده علف، علفی نیست که عراقی ها به خورد ما ندهند.🤣
چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو😁
با شنیدن حرف هایش از خنده روده بر شدم. 🤣
واقعا هم همین طور - بود، چند روزی میشد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم، پر از ساقه ها و آشغال سبزی های بازار بود.
😁🥗🍲
از آن شب به بعد این شده بود سوژه خنده بچه ها و برای هم تعریف می کردند.😂😂😂✌
.
"شهــ گمنام ــیـد"
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حسین پورجعفری در حرم امام علی ( علیه السلام)
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گلایه شدیداللحن حاج قاسم سلیمانی: نباید سپاه را مورد حمله قرار دهیم. من را هدف قرار دهید، نه سپاه را...
"شهــ گمنام ــیـد"
📕برشی از کتاب #یادت_باشد
کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!
📕کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید.
🕊🌹شهید مدافع حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷شادی روح شهدا صلوات 🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
#کلام_شهید ❤️
فقطیکبارکافیستازتَهدلخداراصداکنی
دیگرمالِخودتاننیستیدومالِاومیشوید.
#شهیدامیرحاجامینی🍃
"شهــ گمنام ــیـد"
متعقد بود میزان رفاقت ما با افراد بستگی به ارادت انها به امام دارد
#همت را میگویم حاج #ابراهیم...❤️
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#یادش_باصلوات
"شهــ گمنام ــیـد"