شاغل سپاه بود، ماهی ۲ هزار و ۵۰۰ تومان حقوق میدادند، اما نمیگرفت و میگفت: پدرم بنا است و وضع مالیمان خوب است، پول را بدهید به آنهایی که نیاز دارند، وقتی جبهه میرفت، ساکش را پر از خوراکی میکرد و برای بچههای جبهه میبرد، وقتی هم که از جبهه برمیگشت، روزههایی که نمیتوانست در جبهه بگیرد را میگرفت.
🌷شهید محمد جعفرینیا🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود. در این جا گوشه هایی از این تابلو نوشته ها را که بیانگر روحیه رزمندگان سرافراز اسلام در آن شرایط سخت است را با هم می خوانیم:
۱-لبخندهای شما را خریداریم.
۲- لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.
۳- ورود برادر ترکش به منطقه ممنوع
۴- لطفا وارد میدان مین نشوید.
۵- مرگ بر هزاردام این که صدام است.
۶- مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)
۷- مشک آهنی (تانکر آب نوشته)
۸- من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)
۹- من مرد جنگم (الکی من خالی بندم)
۱۰-مواظب باش ترکش کمپوت نخوری (تابلویی بود جلوی در تدارکات در منطقه)
"شهــ گمنام ــیـد"
آقا روحالله همیشه از مهمانیهایے ڪه مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و اطعام میداد، با شور و حال خاصے تعریف میڪرد .
هر سال عید غدیر مقید بود به خاله و داییهایش ڪه سید بودند سر بزند و یا تلفن ڪند و عید را به آنها تبریک بگوید...
بخشی از ڪتاب دلتنگ نباش :
آقاروحالله گفت: خیلے قدر خونوادهت رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه سفره جمع میشدیم . با اینڪه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میڪرد دور هم .
زینب با اشتیاق به حرفهایش گوش میداد .
چون مامانم سید بود، همیشه عید غدیر غذا درست میڪرد، همه رو دعوت میڪرد .
عےد غدیر همیشه مهمون داشتیم .
همه خونۀ ما جمع میشدن .
مامانم میگفت: عید غدیر ثواب داره به دیگران غذا بدے .
🌷شهےد #روح_الله_قربانی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
✍ #برگی_از_خاطرات
شهردار ڪه بود ، به ڪار گزيني گفته بود از حقوقش بگذارند روي پول ڪارگرهاي دفتر.
بي سرو صدا ، طوري ڪه خودشان نفهمند.
🖋 منبع؛ خبرگذارے دفاع مقدس
#شهید_مهدی_باڪری🌹
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
عید غدیر که میشد برای بچههایش بهترین هدیه را میگرفت، یعنی بهترین هدیهای که میخواست در طول سال به فرزندانش بدهد را در این ایام تهیه میکرد و به عنوان هدیه عید غدیر به آنها میداد، میگفت این کار سبب میشود بچهها این روز را بالاترین عید بدانند و در این روز خیلی خوشحال باشن، آخرین عید غدیر برای پسرش دوچرخه خرید.
سفارش داده بود برایش انگشتر عقیقی بسازند که روی رکابش این جمله به طور قرینه حکاکی شده باشد: «علی مع الحق و الحق مع علی» برای به دست کردن این انگشتر همیشه با وضو بود، این انگشتر تا لحظه آخر همراهش بود.
🌷شهید جواد اللهکرم🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
🤲اللهم الرزقنا توفیق الپارتی🤲
🍩وقتی آشپز👨🍳 مراعات حال برادران سنگین وزن، هیكلی تداركاتی را میكرد💪
و غذایشان را یك كم چربتر میكشید، 🍗🍖😋
🍪یا میوه درشتتری برایشان میگذاشت،🍎🥲
🍩هر كس این صحنه را میدید، به تنهایی یا دسته جمعی و با صدای بلند🗣 و شمرده شمرده شروع میكردند به گفتن:
🍪 «اللهم الرزقنا🤲 توفیق الپارتی فی الدنیا و الاخره!» 🥺😐😅
🍩یعنی دارید پارتی بازی میكنید حواستان جمع باشد.!😏😅
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تو مکن تهدیدم از کشتن...
➕ دستنوشته حاج قاسم سلیمانی: من بدنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارشم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 #هنوز_سالم_است #قسمت_ششم کمی پایین تر،دوباره مأمور ها
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_هفتم
آموزش چند روز دیگر شروع می شد. باید راهی تهران می شدند؛ پادگان "21 حمزه سیدالشهداء علیه السلام". آن قدر ذوق و شوق داشت که همان شب وسایلش را آماده کرد و توی ساک گذاشت؛ یک دست بلوز و شلوار، یک جفت جوراب، حوله، مسواک، یک چاقو و چند کتاب.
فکر پادگان و آموزش یک لحظه رهایش نمی کرد. تصویرها یکی یکی توی ذهنش نقش می بستند و پاک می شدند.
بالاخره روز اعزام فرارسید. دل توی دلش نبود. با غرور خاصی از اهل خانه خداحافظی کرد، روی مادر را بوسید و گفت: "غصه نخوری ها مادر؟! زود برمی گردم. فقط می روم تهران، آموزش."
مادر قرآن را بالا آورد:
- به خدا سپردمت پسرم!
محمدرضا از زیر قرآن رد شد. سر بلند کرد، آن را بوسید و به پیشانی چسباند.
- یادت نرود دعایم کنی مادر.
این را گفت و راه افتاد.
پای اتوبوس ها شلوغ بود. با آن سن و سال و قدوقواره توی چشم بود، اما به روی خودش نمی آورد. هنوز دل شوره داشت. وقتی اتوبوس راه افتاد و صدای صلوات جمعیت بلند شد، آرام گرفت.
تا تهران ساکت بود و چشمش به بیابان. انگار راه کش آمده بود و تمام نمی شد. از شوق خوابش نمی برد. بچه ها می گفتند و می خندیدند و از سروکول اتوبوس بالا می رفتند، ولی چشم محمدرضا به جاده بود. بالاخره رسیدند. وقتی تابلوی پادگان 21 حمزه سیدالشهداء علیه السلام را دید، گُل از گُلش شکفت.
پادگان حمزه با آن درختان صنوبر و چنار و زمین وسیعش، دست راست هم ساختمانی قرار داشت که محل استقرار آن ها بود. زمین صبحگاه تا انتهای پادگان کشیده شده بود. همه با کنجکاوی اطراف را نگاه می کردند.
کسی با لباس پلنگی جلو آمد، همه به ترتیب ایستادند و با اجازه ی او نشستند. فرمانده خود را معرفی و شروع به صحبت کرد. از مدت آموزش گفت که 45 روز است و از برنامه هایی که باید در آن مدت پشت سر می گذاشتند. از قوانین و مقررات پادگان گفت و از عنایت خدا که شامل حال آن ها شده بود و از این که آن ها انتخاب شده بودند تا نامشان در پرونده ی درخشان مجاهدان فی سبیل الله ثبت شود.
"شهــ گمنام ــیـد"
🕊•⸤#خداےخوبِابراھیم ⸣
نمازشب . . .🌿!
🔸مدتی بود که ابراهیم در محل سپاه گیلان غرب
در کنار رفقا نمیخوابید!
دیده بودم که به آشپزخانه شپاه میرفت و
در اتاق پیرمردهای آشپز میخوابید .
🔸بعدها فهمیدم که این بندگان خدا نیمههای شب
یلند میشوند و مشغول عبادت و نمازشب و
قرآن هستند و ابراهیم هم شبها را با آن ها
مشغول عبادت میشود .
برای اینکه در حضور رفقایش ریا نشود به آنجا میرود .
🔸وَ مِنَ الَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةِ لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَك
رَبُّكَ مَقامً مَحمُوداً
و پاسی از شب را ( از خواب برخیز و )
قرآن ( و نماز ) بخوان!
🔸این یک وظیفه اضافی برای توست .
امیداست پروردگارت تو را به مقامی درخور ستایش برانگیزد!
{سورهاسرا،آیه۷۹}
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپ شبانه☄️🎻💜
🌱✨خدایا دوستتــــــــــ داریمــــــC᭄
"شهــ گمنام ــیـد"
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
به روایت حاج قاسم سلیمانی ...
"شهــ گمنام ــیـد"