#شھیدانہ🕊
+بہرفیقشپشتتلفنگفت:
ذڪـࢪ‹الھۍبہرقیھۜ›بگـو
مشکلـتحلمیشـھ..🖐🏼
رفیقشیڪتسبیحبࢪداشت
بهدهتانࢪسیده؛دوستاشزنگزدن
وگفتن:سفࢪڪࢪبلاشجورشدھ..💔!'
#شهیدحسینمعزغلامی🪴
🌷🌷🌹🌷🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
مستان
همـــہ افتــــاده و
ساقـــــے نمانده!
یڪ گل بـــراے #باغبان باقــــے نمانده...
#قتلگاه_شهداے_ڪربلاے5
☘☘
"شهــ گمنام ــیـد"
سربنـد #يا_حسينت نشان از عشقی کهن دارد...
عشقی که تمام مبتلايان را نيازمند شفا میکند شفايی از جنس #شهـادت...
#شهید_مدافع_حرم
#احمد_محمد_مشلب
☘☘☘
"شهــ گمنام ــیـد"
💚و مادری که
مُـدام ذکـر لبـش ایناست:
رفته بــودی که زود بــرگردی
چقـدر طـول کشیـد...💔😔
#حاجاحمدچهحرفایےبرایگفتنداشت
#حاج_احمد_متوسلیان🌷
#مادران_چشم_به_راه😭
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✾🌸✾═┅┄
#فقط_به_عشق_علی
مثل آنها زندگی کنیم
شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که امام حسین را در عملیات والفجر دید....🌷
دقایقے قبل از عملیات والفجر ۸ ، علےاصغر چهرهاے متفڪرانہ بہ خـود گرفتہ بود. وقتے قایق ها بہ سمت فاو حرڪت ڪردند، در میان تلاطم خروشان ارونـد، علےاصغر ناگهان از جا برخاست و گفت :
« بچهها !بہ خدا سوگند من کربلا را مےبینم... آقا اباعبـدالله را مےبینم... بچهها بلنـد شوید ڪربلا را ببینید »
از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش کہ تمـام شد، گلولـہاے آمد و درست نشست روی پیشانےاش ،آرام وسط قایق زانو زد، خشڪمان زده بود. بہ صورتش خیره شدم، چون قرص ماه مےدرخشید و خون، موهایش را خضاب کرده بود و با مو و محاسنے خضاب شده رهسپار دیدار معبود و اربابش سیدالشهدا (ع) شد.
✍ راوی : سید حبیب حسینی
( همرزم شهـید)
🔻ولادت : ۱۳۴۱ قائمشهر
🔻شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
🔺عملیات والفجر ۸
🔻فرمانده گردان امام محمدباقر(ع)
🔺لشکر ویژه ۲۵ ڪربلا
#شهیدسردارعلےاصغرخنکدار
شهــ گمنام ــیـد"
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند.
کاری از دستشان برنمی آمد.
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📚 حدیث خوبان ص۲۵۴
"شهــ گمنام ــیـد"
#آن_روز_شوم....
🌷ساعت 12 ظهر به خانه رفتم و بعد از صرف ناهار و خواندن نماز از خانه بیرون زدم، استرس داشتم و گویی میدانستم اتفاقی قرار است بیافتد، قصد کردم به خانه برگردم که پشیمان شدم، ماشین روشن کردم و رفتم. مشغول مسافرکشی بودم که صدای آژیر خطر بلند شد، ماشین را متوقف کردم و با مسافران در گوشهای پناه گرفتیم، 4 هواپیما را دیدم که در آسمان شهر ظاهر شدند، اول دیوار صوتی را شکستند، مردم سراسیمه این طرف و آن طرف میدویدند. هواپیماها شروع به بمباران کردند.
🌷تقریباً همه نقاط متراکم و پرجمعیت شهر را بمباران کردند. بمباران که تمام شد به طرف منزل حرکت کردم. از دهها متر آنطرفتر دیگر نمیتوانستم با ماشین جلو بروم همهجا ویران شده بود؛ پیاده راهم را ادامه دادم نزدیک که رسیدم دیدم یکی از بمبها مستقیماً به خانه ما خورده است، هراسان و گریان بهدنبال همسر و فرزندانم میگشتم و بلند آنها را صدا میزدم اما نه جوابی از آنها بود و نه اثری. لودر شهرداری را دیدم که مشغول کنار زدن آوار بود، همانطور که بهت زده به محل نگاه میکردم جنازه....
🌷....جنازه پسرم «فواد» را دیدم که با تیغه لودر بالا آمد، خودم را جلو لودر پرت کردم، مردم به کمکم آمدند دستم را گرفتند و به گوشهای بردند، جنازه همه اعضای خانوادهام را یکی یکی از زیر خروارها خاک بیرون کشیدند و من همانجا نظارهگر بودم؛ همسرم «حبیبه»، دخترم «فرانک» و پسرانم «فرید»، «فرامرز»، «فواد» و «فرشاد» همه با هم به شهادت رسیده بودند. تنها چیزی که از وسایل خانه باقی مانده بود، عروسک پلاستیکی دختر نازنینم بود.
راوی: آقای منصور دانانیائی، راننده تاکسی
🔰 این تنها یک تراژدی یک قصه پر غصه مردمان سنندج در 28 دیماه سال 1365 است، روایتهایی سراسر آکنده از اشک و آه که قلب ایران، کردستان را خراش داد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید سلیمانی: مسجد هم مدافع فرهنگی تربیت میکند، هم برای ایثار و فداکاری تربیت میکند.
🔺به مناسبت روز جهانی مسجد
"شهــ گمنام ــیـد"
✍خاطره ای از سردار سلیمانی :
در حاشیه "خور عبدالله"مشغول صرف شام بودیم.حاج قاسم به اتفاق برادر فارسی تشریف اوردند.از قرارگاه خبر آوردند نیروها را برای عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمن قصد دارد منطقه را بمباران شیمیایی کند.
حاج قاسم تذکرات لازم را دادند.به بچه ها گفتند حالا برای نزول باران دعا توسل برگزار کنید ،فردا هوا بارانی شود و هواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات بچه ها خط را نورانی کرد. هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطرههای شفاف باران را چهره های خود حس می کردیم. حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بود با خود می گفت:خدایا این دعای کدام بسیجی عارف بود که مستجاب شد؟!
📚منبع کتاب؛ اقتدا به عاشوراییان
"شهــ گمنام ــیـد"
♦️خاطرات اسارت برادر آزاده
حاج صادق مهماندوست
🔹(2) شکنجه های پنکه ای
یکی از شیوه های سربازان عراقی برای گرفتن اعتراف از اسرا ، علاوه بر کتک زدن با انواع شیلنگ و کابل و یا حبس در اتاق های کوچک و مرطوب و... استفاده از پنکه های سقفی بود ،
دراین شیوه غیر انسانی ، فرد مورد نظر را به داخل اتاقی که دارای پنکه سقفی بود ، می بردند و پس از بستن دست های وی از پشت ، او را از ناحیه پا و به شکل وارونه به پنکه می بستند و او را در حالی که سر و ته قرار داشت مورد شکنجه قرار می دادند
سپس با روشن کردن پنکه و چرخش آن موجب آزار بیشتر وی می شدند تا اینکه بتوانند به این شیوه ، اعترافاتی را در خصوص عملکرد اسرا در آسایشگاه ها و دیگر زمینه ها از او بگیرند ، البته تحمل آن همه فشار و استرس و شکنجه و عدم اقرار به خواسته بعثی ها نیز امری سخت بود که عنایات الهی همیشه مددکار بچه ها می شد.
"شهــ گمنام ــیـد"
بچه ها میگفتند :
ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟
بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند .
مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبد الحسین برونسی بوده است .
🌷شهيد سردار عبدالحسين برونسی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میزان فرصتی که در بحرانهاست در خود فرصتها نیست
🔸شهید حاج قاسم سلیمانی: با تجربه این را میگویم که میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد در خود فرصتها نیست. اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم.
"شهــ گمنام ــیـد"
#اهـمـیـت_نـمـاز 🕋
◽️شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود.
◽️سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
◽️آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
﷽ 🕊🖤 🕊﷽
🔹دوستانش مزاح كردند كه شهيد شوے بايد با بيل جنازهات را جمع كنيم، آنقدر كه اين طرف و آن طرف میروی.گفت بيل هم لازمتان نمیشود❗️
به همسرش هم گفت كه اگر شهيد شوم، پيكرے نخواهم داشت🖤
پيشبينے محمود رادمهر درست بود.در خانطومان شهيد شد، اما هيچوقت پيكر مطهرش پیدا نشد🥀
🔸امنيت_اتفاقی_نيست❗️
یاد شهدا با ذڪر صلوات🌺
"شهــ گمنام ــیـد"
#سیـــــره_شهـــــداء⚡️
ای عشق تــو را دارم و دارای جهانم ...
یادم نمیآید در طول زندگیمان باهم دعوا کرده باشیم، حتی بعضی وقتها دوست داشتم خودم کاری کنم که عصبانی شود، اما او نمیشد، میپرسیدم:
اصلا تو عصبانی نمیشوی؟ بعد این آیه را برایم میخواند:
«اشداء علی الکفار رحماء بینهم»
یعنی خدا در قرآن میگوید با کفار خشونت داشته باشید اما با اطرافیانتان با مهربانی و لطافت برخورد کنید.
🌷شهید مهدی باکری🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ڪلیپــــ شبانه*☄️🎻🖤
*♥️گروهے خوشبختـــ و چه گروه خوشبختے*
*🔥گروهے بدبختـــ و چه گروه بدبختے*
*ڪلیپ تصویری،معناے زیباے سوره واقعه*💜💚
*✨سوره مبارڪه واقعه، آیه ۴ تا ۲۶*✨
"شهــ گمنام ــیـد"
"شهــ گمنام ــیـد"
سرم فدای حسین🥀
پرستوی 🕊 تشنه لب فکه🥀
#شهید_امیر_اربابی
#دفاع_مقدس
#شادی_روحش_صلوات..
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘معجزه شهدای گمنام⚘
◽️وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
◽️ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰِ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
◽️ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...😭
#شهيدحسين_خرازى🕊⚘
"شهــ گمنام ــیـد"
♦️خاطرات اسارت برادر آزاده
حاج صادق مهماندوست
🔹(3) تنوع شلاق ها
از ابزارهای شکنجه بچه ها توسط سربازان بعثی و اذیت و آزار آن ها می توان به کتک زدن با انواع شیلنگ ها ، کابل ها و دیگر وسایل اشاره کرد که تنوع رنگ شیلنگ های در دست سربازان و یا چند لایه بودن کابل های برق تابیده شده در اختیار مزدوران بعثی ، خود داستان هایی مفصل دارد .
مثلاً برخی سربازها به نوع کابل و رنگ شیلنگ شان شناخته می شدند ، ناگفته نماند که هر سربازی که در اردوگاه حضور پیدا می کرد ، حتماً یکی از ابزار کتک زدن بچه ها را در اختیار داشت . مثلاً سربازی به نام احمد « معروف به احمد سوزنی » که به شیلنگ زرد رنگ و ضخیم خودش اشتهار داشت و یا مصطفی که با کابلی دو لایه در اردوگاه عرض اندام می کرد و با نواختن آن بر بدن بچه ها خطوط و جراحتی را بر پیکر آنان ایجاد می نمود.
💠🌹💠
"شهــ گمنام ــیـد"
#عاشقانههای_شهداء💛
✏️همســـــر شهید:
توی وصیت نامه اش برایم نوشته بود:
اگر بهشت نصیبم شد؛ منتظرت میمانم باهم برویم💛
شهید اسماعیل دقایقی💛✨
"شهــ گمنام ــیـد"
🌷💔
به خاطر شهادت همسرم
گریه نمی کنم
ولے
به خاطر
وضعیت #حجاب جامعه
ناراحتم و گریه می کنم...
🌷💔
همسر.شهید.مدافع.حرم
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دختربچهای که تعزیه را بهم ریخت!
روز عاشورا هنگام مراسم تعزیهخوانی، شبیهخوان شمر با اتفاق غیرمنتظرهای مواجه شد...
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داماد شیعه اهل عربستان
در مراسم عروسی خود در عربستان پر از وهابی
از شرکت کنندگان در خواست میکند رو به سمت حرم سید الشهداء سلام دهند. کاش ما هم در عروسی هامون شیعه بودیم.
"شهــ گمنام ــیـد"
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
با سید آمـدیم مرخصی...خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود.
وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان...
انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند.
سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود.
شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری.
ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت.
سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان.
پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت...
بعد از #شهـادت سید بود.
از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود #کوچه_شهید سید عبدالحـسین ولے پور!
#شهید_سیدعبدالحسین_ولیپور♥️🕊
.
"شهــ گمنام ــیـد"