44.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگو با همسر شهید مدافع حرم، سجاد طاهر نیا رضوان الله علیه در برنامه نیمه پنهان ماه...
"اللهم ارزقنا شهادة"
سجاد طاهرنیا با همسرش در سال 1387 ازدواج میکنند و سجاد در سال 1394 در سوریه به شهادت میرسه.
سجاد وقتی داشت میرفت سوریه یه فاطمه رقیۀ چهارساله داشت و محمدحسینش میخواست به دنیا بیاد؛ اما سجاد باید میرفت.
پنج ساعت بود که اعزام شده بود و هفت روز به محرم مونده بود که محمد حسین به دنیا اومد.
روز تاسوعا بود و محمد حسین 16 روزش بود که سجاد پر کشید و رفت.
مادر فاطمه رقیه و محمد حسین دو سال بعد از پرکشیدن پدرشون، بیمار میشه و شش سال با این بیماری میجنگه؛ اما دیروز خدا تقدیرش رو برای رفتن امضا میکنه و اونم آسمونی میشه و مهمون سجاد.
بنده عباسی ولدی هستم. خیلی از شماها با مباحث و کتابهای بنده انس دارید؛ اما امروز میخوام ببرمتون تو یه عالم متفاوت. میخوام دعوتتون کنم با همدیگه بریم سر کلاس درس یه همسر شهید بشینیم که اگر چه قبل از 40 سالگی آسمونی شد و هیچ وقت هیچ ادعایی نداشت؛ اما میتونه معلم همۀ ما بشه.
میخوام از اوج شروع کنم. کمی باید از دودوتا چهارتاهای دنیا فاصله بگیریم. بعضی از این حرفها تو عالم زمین قابل فهم نیست. باید تو حال و هوای آسمون نفس کشید، تا فهمید.
آمادهاید؟
یکی از دوستان صمیمیشون که ایشون هم همسر شهید مدافع حرم هستند میگفتند:
«به من میگفت میدونم این مریضیم به خاطر دعاییه که کردم و چیزیه که از خدا خواستم؟»
می دونید چه دعایی کرده بود؟
قبلش بذارید یه نکته بگم:
اهل بیت علیهم السلام به ما یاد دادن که تو معنویت به کم قانع نباشید. مقامهای بلند بالا از خدا بخوایید.
این قسمت از زیارت عاشورا رو یادتون هست؟
فَأَسْأَلُ اللّٰهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ، وَمَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ، وَرَزَقَنِي الْبَراءَةَ مِنْ أَعْدائِكُمْ، أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، وَأَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، وَأَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ، وَأَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثارِي مَعَ إِمامٍ هُدىً ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ؛
پس درخواست میکنم از خدایی که مرا گرامی داشت به معرفت شما و معرفت دوستان شما، و بیزارى از دشمنان شما را روزى من فرمود که مرا در دنیا و آخرت با شما قرار دهد و استوار و بیلغزش کند گامهای مرا، با صدق و صفا در حضور شما.و باز از خدا درخواست میکنم مرا برساند به آن جایگاه پسندیده و پایگاه ستودنی که خاص شماست و نصیبم کند خونخواهی شما را در رکاب امامی که از رگ و ریشۀ شماست و خداوند، راهنمای اوست و ظهور کرده است که حق را آشکارا و بی ترس و تقیه، میگوید و به مردمان میرساند.
حالا بگم دعای از ته دل خانم شهید طاهرنیا چی بود؟
دعای همسر شهید طاهرنیا این بود: خدایا من رو تو قیامت همخونۀ حضرت زهرا سلام الله علیها کن.
به دوستشون تأکید میکردند که همسایه نه، همخونه. میگفتند میخوام تو قیامت هم کنیز حضرت زهرا سلام الله باشم.
أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ
مقام محمود مقام شفاعته. تو زیارت عاشورا ما از خدا میخوایم که ما رو به این مقام برسونه: وَأَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ
اسم همسر شهیدشون سجاد بود. دوستشون از قول ایشون نقل میکردن که می گفتن: نمیخوام همیشه آویزون آقا سجاد باشم، میخوام به جایی برسم که من دست سجاد رو تو قیامت بگیرم.
می فهمیمم این حرفها رو؟
می تونیم دغدغههامون رو با این دغدغهها کنار هم بذاریم و خجالت نکشیم؟
راستی ما به چی فکر میکنیم؟
آرزوهای ما چه چیزهایی هست؟
رومون میشه آرزوهامون رو کنار این آرزو بذاریم؟
همسر شهید طاهرنیا عجیب و غریب به یاد امام زمان علیه السلام بود. نه از این یادکردنهای کلیشهای؛ نه. واقعا هم خودش غرق یاد امام زمان علیه السلام بود و هم بقیه رو به یاد امام زمان علیه السلام مینداخت. همون چیزی که بین ماها کمه. حالا میخوام بعضی از پیامایی که بین ایشون و یکی از صمیمیترین دوستاش رد و بدل شده رو براتون بفرستم. این پیامها رو دوستشون در اختیارمون گذاشتن. اگه اشکمون جاری شد و حسرت خوردیم، حتما دعا کنیم. مطمئن باشید که خدا دوست داره همهمون این طوری بشیم و بیشک کمکمون میکنه.
این حدیث رو بخونید، بعدش حرف دارم:
رُمیله از یاران امیر المؤمنین علی علیه السلام میگوید: در زمان حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام چند روزی تب تندی داشتم. در روز جمعه احساس کردم تبم پایین آمده است. با خود گفتم: کاری بهتر از این نمیشناسم که آبی به صورتم بزنم و پشت سر امیر مؤمنان علی علیه السلام نماز بخوانم. چنین کردم و به مسجد آمدم. هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام بالای منبر رفت، تبم برگشت. وقتی سخنان آن حضرت تمام شد و به دار الاماره بازگشت، من هم با ایشان وارد شدم. حضرت فرمود: ای رمیله! میدیدم که به خود میپیچیدی.
عرض کردم: «بله» و داستان خود را بازگو کردم و این که چه چیز باعث شد که به نماز بروم.
حضرت فرمود: رمیله! هیچ مؤمنی مریض نمیشود مگر این که ما هم به بیماری او، بیمار میشویم! و هیچ مؤمنی غمگین نمیشود، مگر این که ما به غم او محزون میشویم! و هیچ مؤمنی دعا نمیکند، مگر این که ما به دعای او آمین میگوییم و ساکت نمیشود مگر این که برایش دعا میکنیم.
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! فدایت شوم، این حالت شما مربوط به کسانی است که در این محل و در پیرامون شمایند. آیا شما کسانی را هم که در اطراف زمین هستند میبینید؟
حضرت فرمود: ای رمیله! هیچ مؤمنی در شرق زمین و غرب آن نیست که از نگاه ما پنهان باشد.
(بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص 259)
خوندید؟ حالا آمادهاید که یه پیام خیلی عجیب و غریب براتون بفرستم؟ هر کدوم از این پیامها معنای دقیق اون چیزیه که مدتها ازش حرف زدم: ما باید عالممون رو عوض کنیم. در عالمی که توش هستیم، خیلی از مفاهیم معنوی معنا نداره و فقط در حد شعار باقی میمونه.
به پیامی که میفرستم خوب دقت کنید. این پیام کسیه که شش سال درگیر سرطان بوده. زجر کشیده. به مریضی و به خوب شدنش از زاویۀ امام نگاه می کنه.👇👇