درسوگ شهیدان حماسه
پانزده خرداد قم
نیمه خرداد روز اضطراب
حمله بر طلابِ حوزه التهاب
قم حماسه لاله پرپر شد زکین
بر شهیدانش هزاران آفرین
خون وآتش سرب داغ وسینه ها
از عدالت سر بریدن کینه ها
کشتن مردان حق روز عزا
روز نامردی و فتنه بس جفا
بی سلاح و دست خالی بی گناه
یورش ظالم به جمعی.بی پناه
لاله پرپر شد پس از این ماجرا
لعنت حق بر تمام اشقیا
حال جمعی برشهیدان پل زدند
از چه باملت کنون دشمن شدند
آبروی دین و قرآن برده اند
نان از خون شهیدان خورده اند
پس چه شد اهداف پاک انقلاب
چهره اسلامی وشیطان در نقاب
ما خجالت میکشیم مردان عشق
تا ابد پاینده اید یاران عشق
در عوض ما پیرو خون شما
انقلاب ما نگهدارد خدا
مهدی زهرا به داد ما برس
کشور قرآن شده بی هم نفس
(بیقرارم ) از سپاهانم درود
شعرمن ازغم در این ماتم سرود
بیقرار اصفهانی
هرشب با بیقراراصفهانی
(پند حکایت شماره ۸۶ )
یاد شهید همت گرامی
عشق اینگونه است(شهید همت)
معجزه ( امام حسین علیه)
################
مادری بُد روزگاری باردار
باتو گویم خاطراتش یادگار
گفت و با شوهر ترا دارم سخن
کربلا با من بیا همراه من
شوهرش گفتا بود مشکل ترا
میشود بر تو از این مطلب جفا
زن بگفتا گوش کن حرف مرا
تا شوم در زندگی حاجت روا
کودکم خواهم کنم وقف حسین
تا شود خادم به شاه عالمین
کربلا رفتند هر دو آن زمان
خدمت مولا امام مهربان
مادر قصه بشد حالش خراب
رفته هردو پیش دکتر با شتاب
آن طبیب گفتا به مادر آشکار
کودکت گشته تلف ای دل فکار
بستری باید بگردی زودِ زود
چاره ای جز این ترا هرگز نبود
زن بشد گریان و گفتش همسرم
قبل آن من را ببر سوی حرم
رفت آن بانو ولی با چشم تر
در حرم بنشست آنجا تا سحر
خواب او را در ربود بی اختیار
رفته او رااز کف اش صبر و قرار
عالم رویا شنیدش زمزمه
کودکی داده به دستش فاطمه
گفت و بر مادر امانت بر شما
مدتی دیگر بیاید پیش ما
شد برون از خواب آنجا ناگهان
حس خوبی دروجودش شدعیان
گوئیا کودک تقلا می کند
زنده بودن را تمنا می کند
سوی دکتر شد شتابان با امید
نور حق در جسم و جان او دمید
خواست از دکتر نماید بررسی
مانده بود در غصه و دلواپسی
بعد از آن دکتر بگفتش دخترم
معجزه گشته تعجب می برم
کودکت باشد سلامت در برت
از خدا خواهم که گردد یاورت
پس خدا دادش پسر بعد از سفر
مرد میدان عمل گاه خطر
بیست سالی چون گذشت ازماجرا
آن جوان شد عاشق کرب و بلا
قهرمان جبهه ها شد آن پسر
افتخار مادرش بود و پدر
حامی قرآن و دین یار وطن
در خط و فرمان شاه ذوالمنن
او بود سردار ایران شد شهید
در ره اسلام و قرآن مجید
نامش(ابراهیم)وکنیه(همت)است
او جواهر باشد و بی قیمت است
رفته و یادش بمانده یادگار
وصف اوگفته به شعرش (بیقرار)
بیقرار اصفهانی
التماس دعا
داستان از زبان پدر و مادر
شهید همت
May 11
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۸۷)
چوب خط زندگی
###############
چوب خط زندگی دارد به پایان میرسد
پیر هستی یا جوان دانی که مهمان میرسد
این عجل پشت در و شاید بیاید پیش ما
میرسد پیک رحیل سوگ عزیزان میرسد
در گلستانی ومشغول طرب غافل ز خود
این بهار هم میرود دانی زمستان میرسد
دل براین دنیاچرابندی که آهی بیش نیست
این نفس یکباره میگیرد به پایان میرسد
ای که در کشتی نشستی بی خبر از ساحلی
میرسد ابر سیه هنگام طوفان میرسد
بی خبر از حال خود سرگرم دنیای دنی
ناگهان باید روی و ترک یاران میرسد
سرخوش وسرمست آرامش تُرا باشدهمی
فاش میگویم به تو یکباره بحران میرسد
پس بیا با دست خود بنما کرم بر دیگران
چونکه این عمرگران ناگه به پایان میرسد
(بیقرارا ) خواب غفلت رفته ای بیدار شو
چونکه هنگام حساب وپای میزان میرسد
بیقرار اصفهانی
یا علی مدد
هرشب با بیقرار اصفهانی
(پند حکایت شماره ۸۸ )
خبر چین مباش
گاو میرزا
################
گاو میرزا شد مریض از پا نشست
دل ز آ ذوقه از آن مرتع گسست
یک دو روزی او بدین منوال بود
ضعف او افزون و بس بد حال بود
شد از این حالت دل میرزا به تنگ
دکتری آورد پیش اش بی درنگ
آن پزشکِ دام آمد در محل
تا دهد دارو و بنماید عمل
گفت بر میرزا به آن دادم دوا
سر بریدن غیر از این باشد روا
بره ای بشنید خود گفتارشان
شد فضولِ انجمن در کارشان
نزد گاو گفتش خبر آن بی خرد
گر نجُنبی کارد جانت می درد
تا سه روز هر روز داد او راخبر
تا فضولیش بداد آخر ثمر
روز سوم گاو آمد روی پا
شد مریضی از تنش آخر جدا
شادی بسیار بر میرزا رسید
سوی چاقو با شتابی او دوید
گفت باید خلق مهمانی کنم
بره باید زود قربانی کنم
بره ی بیچاره در دامش فتاد
بر سر نَمامیَش او جان بداد
کار مردم را تفحص کم نما
تا شوی از شر و آسیبش رها
(بیقرارا) پند تو آری بجاست
هرکه نشنیداست گویم درخطاست
بیقرار اصفهانی
(نمامی). یعنی فضولی