آره راست میگی، هیچی نمیگم، همیشه خسته م، دلقک بازی درمیارم خودمو احمق و بی تفاوت نشون میدم، ولی راستش، بیشتر از دوستات راجع بهت و آدمای دیگه میدونم.
خیلی باهوش تر از اون چیزیم که فکر میکنی، اونقدری که با احمق بازیهام بخندونمت.
هرچی بیشتر می گذره، بیشتر می فهمم هالیوود چقدر کثیفه وحشتناکه، وحشتناک.
خاطرات لعنتی را در ژرفنای اقیانوس ذهنم، غرق کردم تا دوباره هیچوقت، پژواک صدای آن واژگان آزرده رنگ، برایم تداعی نشود.
اما در آسمان، در زمین، در کلاس درس و در واژگان، همه چیز منتهی میشد به آن خاطراتی که نمیسوختند.
و روزی، واژگان برایم نوشتند که این خاطرات ناگریز، تنها داراییِ تو هستند.
داراییای که فقط مکتوب میشدند و تا رنجِ استخوانم را میشکافتند و میسُفتند.
-آگاتایسابق؛بیستوپنجمآذرماههزاروچهارصدوسه