خاطرات لعنتی را در ژرفنای اقیانوس ذهنم، غرق کردم تا دوباره هیچوقت، پژواک صدای آن واژگان آزرده رنگ، برایم تداعی نشود.
اما در آسمان، در زمین، در کلاس درس و در واژگان، همه چیز منتهی میشد به آن خاطراتی که نمیسوختند.
و روزی، واژگان برایم نوشتند که این خاطرات ناگریز، تنها داراییِ تو هستند.
داراییای که فقط مکتوب میشدند و تا رنجِ استخوانم را میشکافتند و میسُفتند.
-آگاتایسابق؛بیستوپنجمآذرماههزاروچهارصدوسه