من از مدرسه بدم میاد ولی، عاشقشم. (دیوید کوشنر عزیز، daylight(اگر آهنگشو گوش کرده باشید می فهمید چی میگم)).
انجمن بیکاران کتابخون🇵🇸؛
تقابل دو یا چند نفر، گروه و ملت؛ جنگ. گذشته خوب می داند چه می گویم. همه چیز، بر روی صفحات تاریخ نگاش
کلمات، فقط چند حرف متصل به همدیگر نیستند. هر کلمه، داستانی دارد. پیشینه ای که هیچوقت به آن توجه نشده است. آنها مملؤ از هرچیزی میتوانند باشند. میتوانند عشق باشد، نفرت باشند... میتوانند مالامال از احساس یا منطق باشند. آنها فقط وسیله ای برای ارتباط برقرار کردن نیستند. خودشان حرف میزدند. میتوانند مانعی شوند برای عشق و دلیلی برای منطق. درواقع، کلماتی که ما نادیده میگیریمشان، زندگی مارا به دست گرفته اند. هرچند که فکر میکنم، آنها نمیتوانند مانع حقیقت شوند، شاید بتوانند مدتی جهان و ذره ذره ی آن را فریب بدهند، اما هیچوقت نخواهد توانست مانع حقیقتی شوند که ما آن را دروغ میپنداریم. حقیقتی که پژواک صدایش، تا مدتهای خیلی طولانی و شاید تا همیشه، تاریخ را متحیر خواهد کرد.
_آگاتای سابق، یکی از نخستین روزهای ۱۴۰۱