eitaa logo
بی نهایت
70.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
801 ویدیو
50 فایل
رویداد مجازی بینهایت (ویژه دهه هشتادیا) : Bn.javanan.org *** ما مسافر سَفَر بی نهایتیم... instagram.com/binahayat_ir t.me/binahayat_ir shad.ir/binahayat_show _____ ارتباط با ما: @binahayat_admin موسسه جوانان آستان قدس رضوی
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6050977366597963633.mp3
3.3M
واسه چی باید نماز رو به عربی بخونیم؟ هر ملیت مسلمونی به زبون خودش با خدا حرف بزنه! خدا که متوجه میشه...اصل هم که حرف زدن با خداست! ها ؟🙄 @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جبرانِ‌همه‌نداشته‌ها! تجربهٔ دلنشین بینهایتی‌های مشهدی رو در روز میلاد امام رضا علیه‌السلام ، فقط! 🙃 پویش اجتماعی بچه‌های بینهایته که تاحالا در ۵تا حرکتش بیش از یک میلیارد ریال کار خیریه‌ای-اجتماعی مث آزادکردن زندانی، نذر قربانی و... انجام داده ! ‌ ♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ ‌‌یه چیزایی هست که پنهون شده از چشم‌مون؛ اون‌قدر که وقتی می‌بینیم، باورمون نمی‌شه! یه همراه تازه این‌جاست که تماشایی‌ترین دیدنی‌های چهارگوشه‌ی سرزمین‌مونو نشونـمون بده؛ ! ♾ @binahayat_ir
4_5778238340482469530.mp3
3.13M
جـزئـیـات مهمه!🤏 بشنوید چندتا نکته‌ی ظریف و راهـگشا رو برای شکست‌دادن حواس‌پرتی💪
‌ ‌ ✨ یه روز خـاص! 🤔 می‌دونی قصه‌شو؟ 😉 @binahayat_ir
‌ ‌‌دلبسته‌ی کفش‌هایش بود. کفش‌هایی که یادگار سال‌های نوجوانی‌اش بودند. دلش نمی‌آمد دورشان بیندازد. هنوز همان‌ها را می‌پوشید. اما کفش‌ها تنگ بودند و پایش را می‌زدند. قدم از قدم اگر برمی‌داشت، تاولی تازه نصیبش می‌شد. ‌سعی می‌کرد کمتر راه برود... که رفتن دردناک بود. ‌می‌نشست و زانوانش را بغل می‌گرفت و می‌گفت: خانه کوچک است و شهر کوچک و دنيا کوچک. می‌نشست و می‌گفت: زندگی بوی ملالت می‌دهد و تکرار. می‌نشست و می‌گفت: خوشبختی، تنها یک دروغ قدیمی‌ست. ‌او نشسته بود و می‌گفت که پارسایی از کنار او رد شد. پارسا پابرهنه بود و بی پای‌افزار. او را که دید، لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی! زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیباترین خطر، از دست دادن. ‌تا تو به این کفش‌های تنگ آویخته‌ای، دنیا کوچک است و زندگی ملال‌آور. جرأت کن و کفش تازه به پا کن! شجاع باش و باور کن که بزرگ‌تر شده‌ای. ‌اما او رو به پارسا کرد و به‌مسخره گفت: اگر راست می‌گویی، پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی‌کنی تا پابرهنه نباشی؟! ‌پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد: من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افزاری بود. هر بار که از سفر برگشتم، پای‌افزار پیشینم تنگ شده‌بود و هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده‌ام. هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای‌افزار را دور انداختم، تا فهمیدم بزرگ‌شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت. حالا "پابرهنگی" پای‌افزار من است؛ زیرا هیچ پای‌افزاری دیگر اندازه‌ی من نیست. ✍🏼 عرفان نظرآهاری ♾ @binahayat_ir
‌ ‌می‌خواستم تو را خورشـید بنامم، از روشـناییِ منـتـشرت؛ ‌دیدم که خورشـید، سکـه‌ی صـدقه‌ای‌ست که تـو هر صبـح از جـیب شرقی‌ات درمی‌آوری، دور سر عالـم می‌چرخانی و در صنـدوق مـغـرب می‌اندازی. و بدین‌سان اسـتواری جهان را تضـمـین می‌کنی. ‌ ‌می‌خواستم نام تو را ابـر بگذارم، از شدت کرامـتت؛ ‌دیدم که ابـر، دستـمالی‌ست که تـو با آن، عرق‌های آسـمانی‌ات را از جبـین می‌ستری و بر پیـشانیِ زمـین‌های تب‌دار می‌گـذاری. ‌می‌خواستم تو را آسـمان بخوانم، از وسعـتِ آبیِ نـگاهت؛ دیدم که آسـمان، سـجّاده‌ی کوچکی‌ست که تـو برای عبادتِ مدامت، زیر پا می‌افـکنی. ‌می‌خواستم تو را نسـیم لـقب دهم، از لطافت و مهـربانی‌ات؛ ‌دیدم که نسـیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتـگان تنـفس می‌کنی. ‌به این‌جا رسیدم که: ‌زیباترین و زیبـنده‌ترین نام، هـمان است که خدا برای تو برگـزیده‌است؛ ای کریم‌ترین بخشـنده‌ی کائنات... ای جـواد! 🖤 ‌✍🏼 سیّدمهدی شجاعی ♾️ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ ‌🌌 یادته بعضی شبا زیر آسمون می‌خوابیدیم، ستاره‌ها رو می‌شمردیم؟ ‌از وقتی زیر سقف خوابیدیم...   🥲 ♾️ @binahayat_ir
بی نهایت
‌ #ردپای_عاشق‌ها ♾ @binahayat_ir ‌
‌ ‌‌ می‌گویند از دوسـت و آشـنا تا شاگـرد و هم‌رزمـت دوسـت داشـتند شـبیه تـو باشـند. شـبیه تو، لب خط مقـدم، بی‌هـراس و تمام‌قد راه بروند، شـبیه تو ساده و آراسـته بپوشـند، شـبیه تو مؤدب نمـاز بخوانند، شـبیه تو نیمه‌شب‌ها به مناجات برخـیزند، شـبیه تو جانانه بجنـگـند، حتیٰ شـبیه تو واژه‌ای را اشـتباه تلفـظ کنند! شـبیه تو "زندگی" کنند... ‌و من فـکر می‌کنم: خب، اصـلاً چطور می‌شود کـسی نخـواهد که شبیهـت باشد؟! مگـر می‌شود مصطـفای مـهربانِ صـبورِ دانشـمندِ نویسـنده‌ی نقـاشِ عـکاسِ خـلاقِ قـهرمانِ شگـفت‌انـگیز را با تمام قـلب دوسـت نداشت و با دیدن عکـسش از ته دل لبـخند نزد؟ ‌آن‌وقت، صدای آسـمانی تو در ذهـنم طـنین می‌اندازد؛ لحنِ عاشـقانه‌ی محـزونِ راز و نیازهایت، صلابتِ شکوهـمندِ سخـنرانی‌ها و مـصاحبه‌هایت... و حرفـم را پس می‌گـیرم. آن صفـت‌ها که گـفتم را، و هـزار زیباییِ دیگرت را که نگـفتم. به قول رفیقـت، این‌ها، همه، تو هستی و این‌ها، همه‌ی تو نیست... همه‌ی تو، عـشـق است... عشق بود که مثل خون در رگ‌های پیکـره‌ی خوبی‌هایت به راه افتاد، حـیاتِ حقـیقی بخشید و از تو شهـید دکـتر مصـطفیٰ چـمران ساخت... ‌قلبت، که زنده‌ی جاوید است و تا ابـد می‌تـپد، قلبی‌ست از ابریـشم و حـریر و آیـینه و بالِ پـروانه؛ نازک‌تر از آن گلـبرگ آفـتاب‌گـردانی که طعـم نوازشت را چشید... دلت نمی‌آید نه بگویی فـرمانده، من چـمرانِ خمـینی را خوب شناخـته‌ام...! بیا و به ما هم از آن عاشـقی‌های بی‌هـمتا یاد بده؛ آن عاشـقِ خدا بودنِ پرشـور و حرارتت که آرام و قرار برایت نمی‌گـذاشت، که خواب را از چشـمت می‌گرفت و ترس را از دلت، که آخرش هم به معـشـوق رساندت... هـنوز دانش‌آموز بودی که مـعلّمی پیشه‌ات شد و در تهران و لـبنان و آمریکا و اهـواز و سوسنـگرد پیـشه‌ات ماند، مگـر نه؟ بیا و ما شاگردهای بازیـگوش را سر کلاست بنـشان، ما را هم با آن «عزیزجان!»های شـیرینت صدا بزن، و دو قدم عاشـقی‌کردن یادمان بده مردِ خدا... می‌شـود؟ ! ♾ @binahayat_ir