eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
15هزار ویدیو
136 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
تو بالا رفته‌ای من در زمینم برادر، رو سیاهم شرمگین... @bicimchi1
لذت این نان، به دو دنیا نمےدهند.. ڪه قوتِ راهِ معراج‌شان بود؛ آنها ڪه شدند.. @bicimchi1
🌷تا چند قدمی شهادت🌷 یه روز به کردستان عراق رفتیم. مردم به خاطر حضور داعش خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در یکی از خانه‌ها مستقر شدیم و صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه حاج قاسم دوربین را برداشت و روی پشت‌بام یکی از خانه‌ها شروع به شناسایی منطقه کرد. چشمم به یک بلوک افتاد آن را برداشتم تا بگذارم لب پشت‌بام که تک‌تیراندازهای داعش حاجی را نزنند، تا آن را برداشتم یک گلوله خورد وسط بلوک و پاشیده شد روی سر من و حاجی. به پشت‌بام یک خانه‌ی دیگر رفتیم، آن‌جا هم یک تیر از کنار گوش حاجی رد شد و به دیوار خورد. حاجی می‌خواست تجدید وضو کند، گفتم: بریم بغداد گفت: تا بغداد 180 کیلومتر راه است همین‌جا تجدید وضو می‌کنیم. وارد خانه‌ای شدیم و حاجی به دسشویی رفت من خیلی نگران بودم وقتی آمد بیرون گفتم از این‌جا بریم. گفت: حسین تو امروز چطورت شده؟ گفتم: بریم بریم. گفت: بذار جورابامو بپوشم گفتم: تو ماشین بپوش. با زحمت حاجی را سوار ماشین کردم و حرکت کردیم. صد متر که فاصله گرفتیم خانه را زدند طوری که رفت روی هوا. مورد چهارم؛ سوار ماشین بودیم که بچه ها داد زدند وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودند توی جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مانده بود که ماشین ما در اثر اصابت با آن بمب منفجر شود. 🔸راوی:سردارحسنی سعدی به نقل از شهید پورجعفری @bicimchi1
. 🔹حاج احمد با دوستان  دو نوع برخورد داشت: یکی حین مأموریت و یکی بیرون از منطقه مأموریت. زمان مأموریت و انجام وظیفه ظاهراً خیلی خشن و با ابهّت برخورد می‌کرد؛ به شکلی که نزدیک ترین بچه ها به او، جرئت نمی کردند کوچکترین خنده ای بر لب بیاورند و با او یا با همدیگر شوخی کنند. بچه ها ترس داشتند از اینکه عملیاتی اگر موفق نبود و یا عده زیادی از بچه ها به شهادت می رسیدند، دور و اطراف حاج احمد پیدایشان بشود؛ ولی همین حاج احمد وقتی که از منطقه خارج می شدیم و به مرخصی می آمدیم، آدم دیگری بود. هیچ کس نمی توانست تشخیص بدهد که ایشان همان حاج احمد منطقه است. با بچه ها می گفت و می خندید و شوخی می کرد. از این لحاظ شخصیت عجیبی بود 📚نبرد درالوک @bicimchi1
🌷تا چند قدمی شهادت🌷 یه روز به کردستان عراق رفتیم. مردم به خاطر حضور داعش خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در یکی از خانه‌ها مستقر شدیم و صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه حاج قاسم دوربین را برداشت و روی پشت‌بام یکی از خانه‌ها شروع به شناسایی منطقه کرد. چشمم به یک بلوک افتاد آن را برداشتم تا بگذارم لب پشت‌بام که تک‌تیراندازهای داعش حاجی را نزنند، تا آن را برداشتم یک گلوله خورد وسط بلوک و پاشیده شد روی سر من و حاجی. به پشت‌بام یک خانه‌ی دیگر رفتیم، آن‌جا هم یک تیر از کنار گوش حاجی رد شد و به دیوار خورد. حاجی می‌خواست تجدید وضو کند، گفتم: بریم بغداد گفت: تا بغداد 180 کیلومتر راه است همین‌جا تجدید وضو می‌کنیم. وارد خانه‌ای شدیم و حاجی به دسشویی رفت من خیلی نگران بودم وقتی آمد بیرون گفتم از این‌جا بریم. گفت: حسین تو امروز چطورت شده؟ گفتم: بریم بریم. گفت: بذار جورابامو بپوشم گفتم: تو ماشین بپوش. با زحمت حاجی را سوار ماشین کردم و حرکت کردیم. صد متر که فاصله گرفتیم خانه را زدند طوری که رفت روی هوا. مورد چهارم؛ سوار ماشین بودیم که بچه ها داد زدند وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودند توی جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مانده بود که ماشین ما در اثر اصابت با آن بمب منفجر شود. 🔸راوی:سردارحسنی سعدی به نقل از شهید پورجعفری @bicimchi1
اگر جنازه من دست راست آن روے سینہ بود منظورش این است ڪہ من امام حسین"ع"یا امام زمان"عج" را دیده ام و سلام هم ڪردم ڪہ آرزوی بنده برآورده شده است. @bicimchi1
فرازی از شهید: پدرومادرم اگر شهادت نصیبم شد بدانید که پیروز شده ام و شما هم پیش خدا و حضرت زهرا(س)رو سفید می شوید و از دوستان آشنایان میخواهم که مرا دعا کنند. @Bicimchi1
‍ زیباترین تصویر از در شعر رضا برجی: حاج احمد متوسلیان یک بسیجیِ شاعر بود و زندگی‌اش شعر بلندی بود که در قافیه فلسطین تمام شد، او آنقدر بزرگ بود که همه‌اش سهم ما نمی‌شد، خدا قدری از بزرگی‌اش را به همسایگان مدیترانه هدیه داد تا سرزمین‌شان را تطهیر کنند، تا سربلندی را بیاموزند و از شهادت طفره نروند و با عاشقی کنار بیایند. @Bi‌cimchi1
اگرچه بیماری و یا بهانه‌گیری بچه‌ها برای پدر و هم‌چنین اداره امور زندگی در روز‌هایی که کمال در ماموریت بود، سخت‌ترین لحظات زندگی محسوب می‌شد، اما اگر به گذشته برگردم و از تمام این سختی‌ها آگاه باشم، بازهم او را انتخاب می‌کنم. چرا که معیار من برای ازدواج مفهوم دیگری دارد. به نقل از همسر شهید مدافع حرم #کمال_شیرخانی @bicimchi1
فرازی از شهید: وصیت من نسبت به پدر و مادرم و برادرانم این است اگرچه سن کم دارم ولی دل قوی همانند قاسم ابن الحسن تنها یادگار پدرش عزم راسخ برای یاری ادامه سالار شهیدان کربلا فرمان خمینی از نسل زهرای اطهرلبیک گویان عازم جبهه حق علیه باطل شدم. @Bicimchi1
پیش بینی حاج احمد در مورد خودش: مطمئن باشید اگه قرار باشه برای من اتفاقی بیفته،تو جبهه جنگ با اسرائیل میافته. @Bicimchi1