«در دقایقی از تاریخ برای یک ملت، زندگی جنگ است و جنگ، تمامی زندگی در چنین دقایقی...
ملتْ غذای جنگ می پزد،
سرایِ جنگ میسازد،
جامه جنگ میدوزد،
خوابِ جنگ میبیند،
و صبورانه، ساحرانه و سنگی میجنگد....
و خوشا به حال ملتی که میداند برای چه باید جنگید و جان سپرد و جاودانه شد»
نادر ابراهیمی؛ با سرودخوانِ جنگ در خِطّهی نام و ننگ
#گلزار_شهدا
#بهشت_زهرا_تهران
شب خوش
@bicimchi1
عکس متعلق به روز تشییع جنازه پاسدار وبهیار #شهیدنادعلی_علیجانزاده از روستای قراخیل شهرستان قائمشهر اسفندماه۶۱ هست....
از ایشون ۳ دختر به یادگار مانده است که دختری که در عکس مشاهده میکنید دختر بزرگ شهید است
و نکته مهم این عکس پسر جوانی که مشخص شده است برادر کوچک شهید طلبه #شهیدمحمدحسن_علیجانراده و۸سال مفقودالاثر بودند ...
پ ن: اطلاعات عکس از طریق برادرزاده شهید در اختیار کانال قرار داده شده است...
@Bicimchi1
#چشم_شیدایی
من از چشمـان تــو چیـزی نمیخـواهم بہ جـز گاهـی نگاهـی....
در بین بچههای رزمنده مخصوصاً رزمندههای حزبالله لبنان اصطلاح
«چشم شیدایی» معروف بود یعنی کسی که چشمهایش داد میزند #شهیــد خواهد شد...
علی الهادی چنین چشمهایی داشت
راوے: مصطفی حسن زاده دوست ایرانی شهید علی الهادی
احمد الحسین شهید ۱۷ ساله لبنان
@bicimchi1
وقتی پدرم به شهادت رسید، من پنج سال داشتم و خاطره زیادی از پدرم ندارم؛ اما مادرم برایم تعریف میکرد: «پدرت به اسلام و انقلاب علاقه شدیدی داشت و همیشه آرزو میکرد در این راه به شهادت برسد. مدام میگفت: «من حاضرم جان و مالم را فدای امامخمینی(ره) و انقلاب کنم.»
هر بار کاروانی به جبهه اعزام میشد، پدرت نیز با آنها همراه میشد و بعدا با فرستادن نامه، ما را از رفتنش باخبر میکرد. به من سفارش میکرد که اگر شهید شد، زینب وار مقاوم باشم و همواره حجاب اسلامی را رعایت کنم.
در خانه هم از حال و هوای جبهه غافل نبود و با شور و حالی خاص از امدادهای غیبی که در جبهههای جنگ روی میداد، سخن میگفت. هر وقت خبر شهادت کسی را میشنید، اشک در چشمانش حلقه میزد و از اینکه شهادت نصیب او نشده بود، ناراحت میشد...
به روایت از خاطرات لیلی، فرزند #شهیدحسین_کرمعلی_نیا
@Bicimchi1