یک یا علی گفت و با دو دست سنگین ترین وزنه را بالا آورد، آورد روی سرش بی نقص، حتی یک چروک هم تو صورتش نیفتاد یک فریاد هم نزد. خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان. یک دنیا دید که تو به تنهایی یک کوه را روی سر بردی.
ام لیلا؛ نجمه و ام البنین سه چراغ سفید را برای تو زدند که مهر تایید شود بر قهرمانی ات.
حالا همه ی تلویزیون ها باید "وطنم ای شکوه دوران ها را" را پخش کنند و نام تو را به عنوان قوی ترین مادر دنیا زیر نویس کنند و بنویسند بعد از حماسه ی ام وهب در کربلا چشممان به تو روشن...
پ ن: لا یوم کیومک یا اباعبدالله ... #مجید_قربانخانی
نوشته حامد حکیمی
@Bicimchi1
هدایت شده از بیسیمچی
یک یا علی گفت و با دو دست سنگین ترین وزنه را بالا آورد، آورد روی سرش بی نقص، حتی یک چروک هم تو صورتش نیفتاد یک فریاد هم نزد. خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان. یک دنیا دید که تو به تنهایی یک کوه را روی سر بردی.
ام لیلا؛ نجمه و ام البنین سه چراغ سفید را برای تو زدند که مهر تایید شود بر قهرمانی ات.
حالا همه ی تلویزیون ها باید "وطنم ای شکوه دوران ها را" را پخش کنند و نام تو را به عنوان قوی ترین مادر دنیا زیر نویس کنند و بنویسند بعد از حماسه ی ام وهب در کربلا چشممان به تو روشن...
پ ن: لا یوم کیومک یا اباعبدالله ... #مجید_قربانخانی
نوشته حامد حکیمی
@Bicimchi1
حرف شهادت که پیش میآمد، یکی میگفت: «اگر من شهید شوم، نگران نماز و روزههایم که قضا شدهاند هستم و یا نگران سرپرستی خانوادهام هستم.» دیگری میگفت: «من سیلی به گوش یک نفر زدم، کاش بودم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم.»
نوبت معاون گردان رسید. همه گفتند: «تو چی؟ چیزی برای گفتن نداری؟»
پاسخ داد: «اگر من شهید بشوم، فقط غصهی ۳۵ روز مرخصی را که نرفتهام میخورم.»
از آن میان یکی پرید و قلم و کاغذی آورد و گفت: «بنویس که بدهند به من. قول میدهم این فداکاری را بکنم و به جای تو به مرخصی بروم.»
فرهنگ جبهه (شوخ طبعی ها)
ج 2، ص۸۶
#خلاقیت_در_جبهه
@bicimchi1
دست تقدیر چنان کن پس از دادن جان
در جوار حرم یار، همه خاک شویم
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_ایمانی
#خادم_حضرت_معصومه_سلام_الله
@bicimchi1
به یاد شهدای گمنام عشایر
به یاد ستارگان آسمان شهادت
پاسدار پرافتخار سپاه اسلام
#شهید_غلام_منوچهری
متولد روستای خوشینان کرمانشاه
از دلاوران گردان ضربت حضرت محمّد رسول الله صلوات الله علیه و آله
شهادت: ۱۳۶۳/۸/۱۶ کامیاران
درگیری با ضدانقلاب جنایتکار
سیّدنا و قائدنا حضرت امام خامنه ای روحی له الفداء: « عشایر ما، مردمانی صادق و بااخلاص و راستگو و شجاع و دور از نیرنگ و خدعه هستند این خصوصیات، سرمایه مهمی برای کشور محسوب می شود در ماههای اوّل جنگ تحمیلی که روزهای غربت جبههها بود مشاهده می کردم که عشایر با همان تفنگ های خودشان که خیلی هم ساده و ابتدایی بود یا با سلاحی که به آنها داده میشد، میآمدند بخش مهمی از جبهه جنگ را اینها پُر کردند و با شجاعتشان، به همه روحیه دادند در مناطق مرزی، #عشایر بومی ما مثل کوه در مقابل دشمن میایستادند و زمین و رودخانهای را که اشغالگران تصرف کرده بودند، پس می گرفتند یا مانع دستاندازی و تصرف مجدد دشمن می شدند امام عزیز که حقیقتاً قلب او در مواردی ملهم به الهامات غیبی الهی بود و گویی کلماتش متّکی به وحی است، در یک جمله فرمود: عشایر ذخایر انقلابند»
@bicimchi1
در نگاهت چیزیست
کہ نمیدانم چیست...
مثل #آرامش بعد از یک غم
مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوے نم بعداز #باران
در نگاهت چیزیست
کہ نمیدانم چیست
من بہ آن محتاجم...
#سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
#صبح_بخیر_فرمانده
@bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸صحبتهای مظلومانه فرزند شهید طلبه همدانی از روز حادثه
@bicimchi1
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهیدی که برای تفحص پیکرش اذان گفت....
در يك مقطع ما داشتيم به سمت طلائيه ميرفتيم يادم هست يك روز قبل آقای بهنام صفايی و آقای پرورش، طلائيه را شناسايی كرده بودند فكر ميكنم سال ۷۳ بود...
روز بعد از شناسايی قرار شد ما برويم كه حتی يادم هست گفتند حتماً با نفربر برويم و ما هم رفتيم وقتی داشتيم از بچهها جدا ميشديم، آقای صفايی گفت: رحيم وارد #طلائيه كه شدی من پنج عدد گونی گذاشتم كه آنها بچههای #عاشورا(لشکر ۳۱ عاشورا)هستند در واقع آقای صفايی پنج عدد گونی كه ميگفت، منظورش پنج #شهيد بود كه پيدا كرده بود و در گونی گذاشته بود از يك مسيری ديگر بايد با قايق ميرفتيم، آنجا پر از نی و آب بود آقای صفايی گفت: رحيم وقتی ديروز ما با قايق به آنجا رفتيم، وقتی پياده شديم ساعت ۱۰/۱۵ بود، ي كدفعه صدای اذانی شنيديم به آقای پرورش كه عرب است گفتم: پرورش، اذان نماز خاصی را ميخوانند؟ يا اصلاً موقع نماز است؟ كه پرورش به من گفت: خير آقای صفايی...
ادامه داد كه من به پرورش گفتم: پس اين صدای اذان چی هست و از كجا
ميآيد؟!
او هم گوش كرد و شنيد...
اين صدا را گرفتيم و لابهلای نيزارها رفتيم كه يك قايقی را پيدا كرديم كه پنج شهيد داخل آن با تمام وسايل بودند آقاي صفايی به من گفت كه رحيم برو درباره اين پنج شهيد تحقيق كن، ببين اهل كجا هستند، چه كاره بودند؟
كه من رفتم دنبال اين پنج شهيد، اسم شهيد را يادم رفته است يك بچه اردبيل بود بين اين پنج تا كه ايشان در شهرستان، در لشكر و در گردان خود #مؤذن بود اين شهيد بعد از شهادت برای اينكه آقای صفايی و پرورش متوجه قايق و جايشان بشوند، اذان ميدهد....
@bicimchi1
(جهان به تو روشن می شود ای صدام)👆
رزمنده ها که فاو و گرفتن جلوش یه زرشک اضافه کردن😂
@bicimchi1