بیسیمچی
شهیدی که ساکن ایوان طلای امام رضاست:
عراقیها در یك حمله همه جانبه به تنگه چزابه با ایستادگی و مقاومت و پایمردی رزمندگان خراسان به عقب نشستند به طوری كه با ورود شخص صدام حسین به عنوان رئیسجمهور عراق و فرمانده كل ارتش بعث به صحنه درگیری باز هم نتوانستند راهی به گشودن تنگه چزابه بیابند آتش بازی توپخانه سنگین عراق در #چزابه پر حجمترین تهاجم توپخانه دشمن تا آن روز بود و به عقیده كارشناسان نظامی مهمات به كار رفته در نبرد چزابه معادل كل مهماتی بود كه تا آن روز علیه مواضع ایران مصرف شده بود...
پدرش اهل همدان بود و بعد از مدتی به دلیل شدت علاقه ای که به امام رضا(ع) داشت به #مشهد نقل مکان کردند و از مشهد به سرخس رفتند تابستان ها به مشهد می آمدند و زمستان ها را در سرخس می گذراندند
#محمدمهدی در روز جمعه به دنیا آمد
در روز جمعه شهید و در شب جمعه هم به خاک سپرده شد...
محل دفن او در ایوان طلا در صحن انقلاب حرم مطهر رضوی است در این محل کتیبه ای وجود دارد که روی آن نوشته شده است: "حق تعالی بهشت را بر او واجب گرداند" درست زیر همین کتیبه محل دفن محمد است
محمد متولد سال ۱۳۳۷ بود یک روز یکی از روحانیان برجسته مشهد به خانه شان آمد و به محض این که چشمش به محمد افتاد رو به به پدرش گفت: «هوای این پسر را داشته باش که از بندگان خوب خداست» شش سال بیشتر نداشت که به بیماری فلج اطفال دچار شد در آن زمان هر کس به این بیماری دچار می شد یا به طور کلی فلج می شد یا پاهایش به شدت معیوب می شد بعد از بیماری محمد پدرم دائم به حرم می رفت و نذر و نیاز می کرد تا این که شفا گرفت
فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا بود نبرد چزابه ی او و یارانش برای همیشه در دل تاریخ ثبت شده است امام خمینی(ره) درباره دلاوری های رزمندگان چزابه گفته بودند:
"کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود"
و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچههای تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد آخرین باری که محمد به خانه زنگ زد مادرم از او پرسید: "محمد جان نمی خواهی برگردی؟ دلم خیلی برایت تنگ شده..."
محمد مهدی هم گفته بود: «بعد از فتح خرمشهر بر می گردم مامان»
روز ۳۱ اردیبهشت، سردار محمد مهدی خادم الشریعه در ۲۴ سالگی با زبان روزه سه روز مانده به #فتح_خرمشهر به شهادت رسید.
#ساکن_ایوان_طلا
#مصعب_پیامبر
@bicimchi1
قمقمهای که رزمندگان برای آب خوردن از آن صف می بستند !!
وقتی تو جبهه ...
هدایای مردمی را باز می کردیم
در نایلون رو بازکردم دیدم که
یک قوطی خالیه کمپوته !
که داخلش یک نامه است، نوشته بود:
« برادر رزمنده سلام!
من یک دانش آموز دبستانی هستم.
خانم معلم گفته بود که برای کمک به
رزمندگان جبهه های حق علیه باطل
نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.
با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم.
قیمت هر کدام از کمپوتها رو پرسیدم، اما
قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی
که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزانتر بود
را نمی توانستم بخرم. پول ما به اندازهی سیرکردن شکم خانواده هم نیست.
در راه برگشت کنار خیابان ...
این قوطی خالیِ کمپوت را دیدم برداشتم
و چندبار با دقت آن را شستم تا تمیزتمیز شد.
حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هروقت که تشنه شدید با این قوطی ، آب بخورید تامن هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمک کنم...»
بچهها توی سنگر ...
برای خوردن آب توی این قوطی
نوبت می گرفتند ! آب خوردنی که
همراهش ریختن چند قطره اشک بود
#مردان_و_زنان_خدایی
#کمک_به_جبههها
#دفـاع_مقـدس
شبتان آرام
@bicimchi1
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَقْلَلْتُهُ اَوِاسْتَصْغَرْتُهُ، اَوِ اسْتَعْظَمْتُهُ وَتَوَرَّطْتُ فيهِ خدایا! از تو تقاضای عفو و بخشش می کنم درباره هر گناهی که آن را کم یا کوچک شمرده، یا در عین حالی که بزرگ دانستم در گرداب آن فرو رفتم
#ماه_رمضان
#رمضان_الكريم
#استغفار
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
@bicimchi1
روی قبرم بنویسید، مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه، عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسد، که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری از او مانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید، مهاجر بوده است
شاعر: #شهید_بسیجی_محمد_عبدی
محل شهادت : سیستان و بلوچستان
@Bicimchi1
نمازهای #روحالله
خیلی خاص بود
«انگار یک هیچی
مقابل همه چیز ایستاده »
#نماز
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روحالله_قربانی
#شهادت_خوب_است_و_تقوا_بهتر
@bicimchi1
وصیت_نامه...
امام خامنه ای را همانند #امام_علی خانہ نشین نڪنید،
چرا ڪه در این دنیا؛ "تنها چیزی ڪه مرا آرام می نمود، نگاه زیبا و قشنگ و پر درد این آقا بود
#شهید_حسن_غفاری...
@Bicimchi1
بیسیمچی
اگر پهلوی من مثل مادرم مجروح نشده بود، به من #شهید نگویید!!! ....
توی بیابان میرفتیم که رد یک ماشین که جاده ی اصلی را قطع کرده بود. توجه ما رو جلب کرد. رد ماشین به بیابان میرفت. اگر چه امکاناتمان کم بود ولی رد ماشین را دنبال کردیم. ساعت ها به دنبال رد بودیم که یکباره چشم های من روی یک تپه سیاهی زد احساس کردم آدمی ایستاده است. از ماشین پیاده شدم و خوب نگاه کردم و دیدم که یک نفر با آرپیچی ماشین ما را نشانه رفته است. سریع از ماشین پریدیم پایین بعد از چندثانیه ماشین نیروی انتظامی با یک انفجار مهیبی منهدم شد. و آتش انواع سلاح ها بر سرمان باریدن گرفت. تازه فهمیدیم که در کمین اشرار و قاچاقچیان افتاده ایم. هر لحظه انتظار مرگ را داشتیم هیچ کس نمیتوانست که تکان بخورد.چرا که آنها بخوبی بر ما مسلط بودند. و صحنه هر لحظه وحشتناکتر میشد. توی این چنین وضعیتی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش، محمد دو نفر از بچه ها را بلند کرد و با ذکر الله_اکبر از یک طرف صحنه ی نبرد را باز کردند و به طرف اشرار حمله بردند این شهامت او باعث شد چند نفر دیگر از بچه ها از یک محور به اشرار حمله کنند صحنه ی عجیبی بود. محمد در دامنه ی تپه تکبیر میگفت و بالا میرفت. هر تکبیر او روحیه ای بود در بچه هاو وحشتی بود در دل آن نامردان. ناگهان دیدیم محمد در چند متری گرینف دشمن خیز برداشته و منتظر دشمن بود. تا در یک یورش دیگر مهمترین سنگر استراتژیک دشمن رافتح کند. اما آنان متوجه ی حضورش شدند و به طرفش شلیک کردند. صدای بلند یاحسین_علیه_السلام از حنجره ی محمد تمام دشت را پر کرد او توانست کارش را به انجام برساند و در یک چشم برهم زدن هدف را از پا دربیاورد اما صد حیف که پیکر پاکش چند لحظه بعد روی دشت از پا افتاد وقتی جلوتر رفتیم. دیدیم که فقط یک تیر به محمد خورده آن هم درست در سینه_اش. یاد حرفش افتادیم که اگر ادعایم میشود که شیفته ی خانم حضرت زهرا سلام الله علیه هستم باید از سینه یا پهلو شهید شوم.
به روایت از همرزمان شهید
یار شهیدم بار آخر، لب که بگشود
گلبانگ یازهرا (س)، شکوفا بر لبش بود…
#شهیدمحمد_عبدی...
تاریخ_تولد: ۱/۳/۵۵
تاریخ_شهادت: ۱۶/۱۱/۷۷
محل تولد: تهران
محل شهادت: ایرانشهر
نحوه ی شهادت: درگیری با اشرار
@Bicimchi1