eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
129 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
آدمى كه نيمه اش نباشد، زبان #انتظار را نمى فهمد؛ همه چيز برايش يا دور است و يا دير...! #مادر_شهید #کانال_شهید_محمد_غفاری 👇 @saberin_shahid_ghafari
چشم بگشا تا طلوع آسمان پیدا شود اطلسےهاے زمان در هر نفس شیدا شود عطر یاس چشمهایت نورمےبخشدبه صبح ازشمیم دیدگانت، دردلم غوغا شود #سلام صبح بخیر @bicimchi1
نـام: رمضان ماه ٺولـد: رمضان ماه اعزام: رمضان ماه شهادٺ: رمضان و در به درجه رفیع شهادت نائل گردید... : سوت خمپاره را که شنید روی زمین دراز کشید و همین طور که لقمه در دهانش بود با لحن طنزآلود هميشگي اش گفت: "بی شرفا نمی ذارن آدم یه لقمه افطار کوفت بکنه". از ظهر آتش توپخانه دشمن بالا گرفته بود و انگار از آسمان جهنم می بارید. برخاست و دوان دوان رفت تا گالن را از تانکر آب پر کند و ببرد توی سنگر تا بچه ها افطار کنند. به مقابل تانکر که رسید دوباره سوت خمپاره و انفجار و دراز کشیدن روی زمین... هر طور بود گالن را پر کرد و دوید به سمت سنگر... سنگری که دیگر نبود؛ روی سر رزمنده های تشنه و روزه دار خراب شده بود. يک عالم غصه آوار شد روی سرش. به ياد شهدای عملیات رمضان تیر ماه 61 @bicimchi1
مظلومانه شهید شد تنها با ترکشی که گلویش را درید و خون از سرش جوشید و بدنش ماند تا انشاءالله با معلوم شدن مزار بی بی دو عالم، بقیه گم شدگان هم پیدا شوند و مزاری پیدا کنند... #سردار_شهید_حمید_باکری @bicimchi1
#اطلاع_رسانی برگزاری دوره تخصصی فضای مجازی و شبکه های اجتماعی @bicimchi1
مثل این که آقای فغانی بعد از این که با خانم داور رو بوسی کرده طلبکار شدن و تهدید کردن که از ایران میرن آقای فغانی اگر شما امروز به این جایگاه رسیدید با بودجه جمهوری اسلامی بوده و شما به عنوان نماینده ایران باید قوانین آن را رعایت کنید ورزشکاران زیادی داشته ایم که حتی با عروس ملکه انگلیس هم دست ندادندپس اگر شما هم اصرار دارید که از ایران بروید ۲ بلیت بگیرید با استاد مشایخی برید... @bicimchi1
به محضرِ ملکوتیِ خواهر سلطان شبیهِ حضرت مادر سلام باید داد کنار گنبد و گلدسته های #معصومه به سمت و سوی برادر سلام باید داد @bicimchi1
در گلستان شهدای اصفهان در قطعه شهدای کربلای پنج مزار شهیدیست که مادرش هر روز آن را با اشک دیده شست و شو می‌داد... هوای سرد یا گرم، بارانی یا آفتابی برایش فرقی نمی‌کرد از بعد شهادت پسرش پایش را از اصفهان بیرون نگذاشته بود، روز‌ها با لباس مشکی اش به دیدن تک پسرش می‌رفت تک پسری به نام دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان... سنگ مزار مسعود را همیشه با پارافین تمیز می‌کرد، رنگ و روی این سنگ با دیگر سنگ‌های این قطعه شاهد این ماجراست همیشه علاوه بر سنگ مزار مسعود چند مزار اطراف را هم تمیز می‌کرد و می‌گفت “اینا همسایه‌های مسعود من هستن …” نشر شهید کاظمی‌ در سال ۱۳۹۱ با رونمایی از به نویسندگی سرکار خانم نسیبه استکی مخاطبان بسیاری را پای صحبت‌ها و خاطرات این مادر شهید آورد و امروز مادر این شهید بعد از ۳۲ سال به فرزند شهیدش پیوست... مسعود فرمانده گردان نبود ولی تدبیر و تیزهوشی اش به اندازه ی یک فرمانده لشگر بود خودش دوست داشت کارهایش را در گمنامی‌انجام بدهد مثل آچار فرانسه بود همه کار می‌کرد ولی اسم و نامش در هیچ جایی بنود بعد از شهادتش، حاج صادقی فرمانده گردان در موردش گفت: ‹‹مسعود فرمانده گردان گمنام بود من او را خیلی دیر شناختم لیاقت او بیشتر از این حرف‌ها بود›› برای همین هم روی مزارش نوشته اند فرمانده گردان یازهرا(س) منبع: کتاب تک پسر خاطرات شهید مسعود آخوندی @bicimchi1
الهی هیچ وقت چشم انتظار نباشین! چه انتظار اومدن کسی چه انتظار نگاه کسی چه انتظار صدای کسی چه انتظار صدای کسی چه انتظار صدای کسی آخرین وداع @bicimchi1
چه دلها که امشب بی قرار است و تنگ در سینه #دخترکی می کوبد مرور می کند خاطرات دخترانه هایش خاطراتی که با وجود او معنا می یابد دخترانگی هایی که در آغوش پُر مهرش رقم می خورد و دلتنگی هایی که در سرور عاشقانه #روز_دختران ملموس می شود... حال این من هستم و بابای آسمانی ام و جشن دخترانه ام در آسمان... الوعده وفا هدیه ام را از دستان پُر مهرت میخواهم... #روز_دختر_مبارك #دختران_شهدا @bicimchi1
بابای تو رفت که امشب دختر های این سرزمین در آغوش بابا باشند . . ‌. ولادت حضرت معصومه(س)‌ و روز دختر مبارک @bicimchi1
آن بٰاد ؛ که آغشته به بویِ نفسِ توست ؛ از کوچه‌ی مٰا کاش گذر داشتِه باشد ... #سلام_آقای_مهربان #بابای_خوبم_تولدت_مبارک ۲۴ تیرماه @bicimchi1
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است... #میلاد_کریمه_اهل_بیت_بانوی_ایران_مبارک @bicimchi1
بنام خداوندِ لبخند آفرین که لبخند او دختر است بر زمین #نازنین_زهرا #دختر_شهید_مدافع_حرم #شهید_مرتضی_مسیب‌زاده #روز_دختر_مبارك @bicimchi1
📞بیسیم چی👣: آب را گِل نڪُنید شایـد یڪ مادر با چِشـمانـ ڪم سو در زُلالـے رود در پِے فرزند مفقودش طے طـریق ڪُنـد #اروند #بیادشهیدان_مفقودالاثر @bicimchi1
شدنی نیست کرم داشته باشی، امّا دستگیری نکنی دست به دامان شده را... #سلام_بر_کریمه_اهل‌بیت #صبح_بخیر @bicimchi1
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند مستانِ میِ #پیر_جماران همه رفتند غم نامه بُوَد ناله ی پُرسوز شهیدان ما با که نشینیم که یاران همه رفتند... #خانه‌های_ویلایی_در_جبهه @bicimchi1
۱۳۶۹/۶/۸ تهران ۱۳۹۴/۸/۲۱ حلب سوريه تهران گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه٢٦ رديف٧٩ شماره ١٩ مهارت های شهید: خلبان هواپیمای فوق سبک، شنا، غواصی، چتر بازی، سقوط آزاد، کوه نوردی، صخره نوردی، پینتبال، تیراندازی، راپل، انواع ورزش‌های رزمی، راننده حرفه‌ای موتور و ماشین، حرکات آکروباتیک با دوچرخه، هاپکیدو ،کیک بوکسینگ  در بیشتر رشته ها در حد استادی بود و هر ورزشی را انجام می داد با رویکرد نظامی بود عاشق رهبری بود و سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و مدام پیگیر بود و همیشه در همه کارها گوش به زنگ حرف آقا بود به همه هم تأکید می کرد که در مسائل مختلف فقط از حرف آقا پیروی کنید  و تا پای جان مدافع ولایت بود... در فتنه ۸۸ مسعود جزء کسانی بود که جلوی فتنه گران ایستاد و با تمام وجود از نظام جمهوری اسلامی دفاع کرد از بسیجان فعال و پر کار بود در فامیل هم خیلی آرام و بی ادعا بود و خیلی دوست داشتنی چند بار که سوریه رفته بود به مادرش گفته بود نباید کسی بفهمه اگر صدا و سیما اعلام کرد تو هم بگو؛بستگانش تا شهادتش نمی دونستند این همه فعالیت داره حتی تمام عکسهاشون رو هم بعد شهادتش دوستانش منتشر کردند خودش به کسی عکسهاشو نشون نداده بود همیشه مےگفت: نباید به گناه نزدیک بشیم باید براے خودمون ترمز بذاریم اگر بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولےحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله نداریم... مدافعان حرم برای پول رفتند؟!!!! @bicimchi1
تنها دلیل عظمت حضرت معصومه(س) همراه شدن ایشان با امام زمانش یعنی امام رضا(علیه السلام) بود... او فدای امام زمانش شد #دختران_زهرایی از سرورتان الگو گرفته و امام زمانتان را یاری کنید @bicimchi1
به کدامین شهید #بابا می‌گویی !؟ #دختران_شهدای_جاویدالاثر @bicimchi1
در گردان یک پیرمرد ترک زبان داشتیم، کمتر از احوالات خودش حرف می‌زد؛ هر گاه از او سؤالی می‌پرسیدیم، یک کلام می‌گفت: من «بسیجی لَر» هستم! گردان به مرخصی رفت؛ به همراه یکی از بچه‌ها او را تعقیب کردیم؛ او داخل یکی از خانه‌های محقر در حاشیه شهر قم رفت؛ جلو رفتیم و در زدیم، وقتی ما را دید، خیلی ناراحت شد و گفت: «چرا مرا تعقیب کردید؟» گفتیم: «ما از لشکر علی بن ابی طالب(علیه السلام) هستیم، آقا گفته از احوالات زیر دست‌های خودتان با خبر باشید»؛ وارد منزل شدیم، زیرزمینی بسیار محقر با دیوارهای گچ و خاک و پیرزنی نابینا که در گوشه‌ای نشسته بود از پیرمرد در مورد زندگی‌اش، بسیجی شدنش و همسر پیر او سؤال کردیم. پیرمرد گفت: «ما اهل شاهین‌ دژ استان اذربایجان غربی بودیم، در دنیا یک پسر داشتیم که فرستادیم قم طلبه و سرباز امام زمان(عج) شود. مدتی بعد، انقلاب پیروز شد؛ بعد هم در کردستان درگیری شد، او آمد شهرستان، با ما خداحافظی کرد و راهی کردستان شد؛ چند ماه از او خبر نداشتیم، به دنبالش رفتم بعد از پیگیری گفتند: پسرم شهید شده، جنازه‌اش هم افتاده دست ضدانقلاب! بعد از مدتی خبر دادند پسرت را قطعه قطعه کرده‌اند و سوزانده‌اند؛ هیچ اثری از پسرت نمانده! همسرم از آن روز کارش فقط گریه بود، آن قدر گریه کرد تا اینکه چشمانش نابینا شد! از آن روز گفتم: هر چیزی که این پیرزن داغدیده بخواهد برآورده می‌کنم؛ یک روز گفت: به یاد پسرم برویم قم ساکن شویم. ما هم اینجا آمدیم؛ من هم دست‌فروشی می‌کردم. یک روز گفت: آقا، یک خواهشی دارم برو جبهه و نگذار اسلحه فرزندم روی زمین بماند. من هم آمدم از آن روز همسایه‌ها از او مراقبت می‌کنند». بعد از مدتی به منطقه برگشتیم؛ شب عملیات کربلای پنج بود؛ هر چه آن پیرمرد اصرار کرد، گذاشتم به عملیات بیاید گفتم: «چهره آن پیرزن معصوم در ذهنم هست، نمی‌گذارم بیایی!» گفت: «اشکالی ندارد اما من می‌دانم پسرم بی‌معرفت نیست!». آن پیرمرد بسیجی از پیش ما به گردانی دیگر رفت؛ در حین عملیات یاد او افتادم و گفتم: «به مسئولین آن گردان سفارش کنم نگذارند پیرمرد جلو بیاید». تماس گرفتم با فرمانده گردان صحبت کردم، سراغ پیرمرد را گرفتم؛ فرمانده گردان بی‌مقدمه گفت: «دیشب زدیم به خط دشمن، بسیجی لَر یا همان پیرمرد به شهادت رسید پیکرش همان جا ماند!». بدنم سرد شد با تعجب به حرف‌های او گوش می‌کردم؛ خیلی حال و روزم به هم ریخته بود؛ بعد از عملیات یکسره به سراغ خانه آنها رفتم. جلوی خانه شلوغ بود؛ همسایه‌ها آمدند و سؤال کردند: «چه نسبتی با اهل این خانه دارید!؟» خودم را معرفی کردم؛ بعد گفتند: «چهار روز پیش وقتی رفتیم به او سر بزنیم، دیدیم .... همان‌طور که روی سجاده مشغول عبادت بوده، به رحمت خدا رفته است». @bicimchi1