#آقا_رضا خیلی مهربون و دلسوز بود
همیشه به فکر نیازمندان بود و
دوست داشت به طرق مختلف کمک
کنه...
بعد مأموریت اولش که از سوریه
برگشته بود، به من گفت: "خانم! دوست دارم هفته ای یه بار یه غذای
درست و حسابی بگیریم و بریم خونه
نیازمندی با هم سر یه سفره بشینیم و
غذا بخوریم براشون یه مقدار پول هم
بذاریم"
پ.ن: «چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم»
روایت: همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدرضا_طاهر
@bicimchi1
ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﻧﻌﻤﺖﺍﻟﻠﻪ،
ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﺁﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻭﻟﯽ ﺍﻭ که ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺯﺟﺮ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ روی کاغذ می ﻧﻮﺷﺖ:
"ﺟﮕﺮﻡ ﺳﻮﺧﺖ، ﺁﺏ ﻧﯿﺴﺖ؟"
#ﺷﻬﯿﺪ_ﻧﻌﻤﺖﺍﻟﻠﻪ_ﻣﻠﯿﺤﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻫﺸﺘﻢ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ ﻫﺸﺖ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ
ﺣﻤﻠﻪ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻧﻪ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﺷﺪﯾﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﺸﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ 6 ﺍﺳﻔﻨﺪ 1364 ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ. ﺗﺼﻮﯾﺮ فوق ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯼ
ﺗﮑﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ است
ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ...
@bicimchi1
گوشی #محسن که زنگ می خورد، با دیدن شماره حرم خوشحال میشد اکثر تلاوتهاش هدیه به امام هشتم علیه السلام بود تلاوت و اذان صبحهای چهارشنبه حرم مال محسن بود خودش این روز و ساعت را انتخاب کرده بود و به خودش می بالید که روز زیارتی امام، خادم حضرت شده....
سه شنبه شب ها ساعت یک می رسید خونه آن روزها سربازیش، دانشگاهش، تلاوت ها و تدریس هایش حسابی رمق محسن رو می گرفت سه شنبه شب ها اما نشاط و نیروی دیگری می گرفت مامان تا اون وقت شب بیدار می موند تا محسن رو نمی دید چشمش روی هم نمی رفت همان طور که بساط شام رو پهن می کرد بهش می گفت: از ساعت شش صبح می دوی تا ساعت یک نصفه شب ساعت دو و نیم هم که می ری حرم آخه تو خواب و استراحت لازم نداری؟! اقلا تلاوت صبح چهارشنبه رو بعد از ظهر چهارشنبه می انداختی...
محسن با خنده می گفت: نمی دونید مامان یه روز بلند شین سحر با من بیاین حرم تا بدونید یه لذتی داره سحر از خیابون طوسی بندازی بری حرم، چهارشنبه روز آقاست من این توفیق رو با هیچی عوض نمی کنم...
چند دقیقه به اذان صبح، صدای تلاوت محسن از بلندگو های حرم راه خودش رو می گرفت از راسته خیابان طبرسی می گذشت و می پیچید توی کوچه جوادیه مامان می رفت توی حیاط می نشست چشمش به ستاره های سحر بود و گوشش به صدای محسن...
#شهید_محسن_حاجی_حسنی_کارگر
#شهید_مظلوم_منا
@bicimchi1