غروب ماه رمضان بود ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی یک قابلمه از من گرفت، بعد داخل کله پزی رفت...
به دنبالش آمدم و گفتم: "ابرام جون کله پاچه براى افطاری! عجب حالی می ده؟!" گفت: "راست می گی، ولی براى من نیست"
یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد...
با خودم گفتم لابد چند تا رفیق جمع شدند و باهم افطاری می خورند از اینکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم فردای آن روز ایرج را دیدم و پرسیدم: دیروز کجا رفتید؟
گفت: "پشت پارک چهل تن، انتهای کوچه، منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آن ها دادیم چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند ابراهیم را کامل می شناختند آن ها خانواده ای بسیار مستحق بودند بعد هم ابراهیم را رساندم خانه شان..."
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱
@bicimchi1
آخه میگن مادام کوری وقتی تو آزمایشگاهش کار میکرد، گاهی وقتا یهو میدید موهاش زیاد از حد بلند شدن یه تیغی چاقویی چیزی برمیداشت، موهارو قِرررت میبرید مینداخت سطل ذباله..
بهش میگفتن بابا مادام نکن اینکارو، شما دانشمندی میشناسنت، یه آرایشگاهی چیزی.. میگفت من وقت این کارارو ندارم، کارای مهمتر دارم..
حالا باس دید اونکه تو دانشگاه لگد پرت میکنه کار مهمترش چیه اونجا..
@bicimchi1
#شبهای_ماه_رمضان_را_هدر_ندهيد
شبهای ماه رمضان را هدر ندهيد، هر
مقدار كه حال داشتيد از #نمازشب را بخوانيد.
نمازمستحبی از امام صادق(ع) نقل
شده است كه بعد از نصف شب ۴ ركعت
'دو نماز دو ركعتی' خوانده شود و پس از آن به سجده رفته و صد مرتبه
با تمام جان گفته شود: "ما شاءالله"
یعنی: هر چه او (خدا) بخواهد...
الله اكبر از اين تعبير بلند...
در روايت است كه خداوند به ملائكه
ميگويد چه چيزی به اين بنده ام بدهم؟
ملائكه ميگويند خداوندا ما عقلمان نمیرسد...
#آیـت_الـلَّـه_فـاطـمـی_نـیـا
#شب_بخیر
@bicimchi1
▪️آجرک الله یا صاحب الزمان▪️
اَمَّنْ یُجٖیبْ خواندن من بے نتیجہ ماند
زهرا(س) یتیم گشت و پدر بےخدیجه ماند...
⚫️وفات #حضرت_خدیجه(س) تسلیت باد.
@bicimchi1
خيره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنی چی؟ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه يا بايد بعد از عمليات کربلای ۵ برم کتاب بخونم يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند، ديدمش؛ جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، ارباً اربا شده بود مثل مولايش حسين عليه السلام
خاطره ای از
#شهيد_دکتر_سيدمحمد_شکری
@bicimchi1
#ساجد_لشکر
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت...
یک شب که خود را برای عملیاتی آماده میکردیم نمیدانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد
در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود: "خدایا! بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم"
و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
#شهید_یوسف_شریف
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا
@bicimchi1
هميشه می گفت:
"تو کنار من و همراه منی، اما خودت هم بايد يک مسيری داشته باشی که مال خودت باشه و در اون مسیر رشد کنی و پيش بری..."
در يکی از نامه هاش نوشته بود:
"از فرصت دوری من استفاده کن؛ بيشتر بخوان مخصوصا قرآن چون وقتی با هم هستیم من آفتم و نمیگذارم تو به چيز ديگری نزديک شوی..."
راوی: همسر شهید
#شهيد_حميد_باکری
@bicimchi1