#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
@blachchador
Shab04Moharram1393[05].mp3
10.71M
دوباه دلتنگی
دوباره حسرت
دوباره آه😭
🎙 #میثم_مطیعی
🆔 @blachchador
این روز ها چادر چیزیست که بخاطرش میجنگم✌️
چادر در جامعه ما از خیلی مشکلات جلوگیری کرده👀
باید این تاج را تاآخر هرمادر برسر فرزندش بگذارد💟
#چادرم_تاج_سرم👑💚
@blackchador🍂🍁🌼
+معلم:من نمیدونم وقتی ماقرآن داریم ولیه فقیه واسه چیه؟
-دانش آموز:آقاوقتی ماکتاب داریم دیگه معلم براچیه؟!
#کلنا_جنودک_خامنه ای🌺
@blackchador
نام:علیرضا
نام خانوادگی:بریری
تاریخ تولد:۳۰*۰۱*۱۳۶۶
تاریخ شهادت ومفقودشدن:۱۶*۰۲*۱۳۹۵
محل شهادت:سوریه،خانطومان حلب
وضعیت تاهل:متاهل ودارای یک فرزندپسر۴ساله به نام محمدامین.
محل تولد:استان مازندران:شهرستان بابلسر
(وی تابه حال به وطن بازنگشته است.)
#شبتون_شهدایی
#شبتون_بانگاه_شهید_علیرضا_بریری🌺
@blackchador
چادرت وقتی برقصد در میان بادها
میشوی شیرین و ماهم می شویم فرهادها
#علی_جعفری
@blackchador
#ارزش_تا_آخر_خوندن_و_داره
عــــــروســـــ👰🏻ـــــس ‼️
یه موتور گازی 🏍 داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .🏡
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد .🏍
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :📢
الله اکبر و الله اکــــبر ...‼️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب
اشهد ان لا اله الا الله ...‼️
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید😅 و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید 😳
چش شُدِه ؟!‼️
قاطی کرده چرا ؟ !‼️😧
خلاصه چراغ سبز شد 🚦 و ماشینا راه افتادن 🚕 و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !🤕
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟ ☝️
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب 👰🏻 نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن 👀
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه .😔 به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"⁉️
همین”😐
"شهید مجید زین الدین”
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @blachchador