#چادرانه 🌸🍃
ميگويند دست وپا گير است
راستـش رابخواهے
دست و پا گير است
بعضے وقتا بعضے جاهادستت را ميگیرد كه مبادا كارے كنے
و پايت رامیبندد كه مباداقدمے بردارے
كه شايسته تو
بانوے محجبه نیست
#چادر
↶【به ما بپیوندید 】↷
@blackchador
#چادرانه
بانو جان...
در شهر "عامل شیمیایی نگاه هرزه" زده اند...😞
که بوی ◀ گیاه گناه ▶ میدهد
و ریه های ایمانت را عفونی میکند!☝️
پس...
چادرت را به "فیلتر حیا" مجهز کن😇
و گوشه ی چادرت را حائل نفس هایت!
طاقت بیاور... 🙂
تو پیروز این جنگ نفس گیر خواهی بود...😌✌️
↶【به ما بپیوندید 】↷
@blackchador
•💡•
| #آیت_الله_بہجت |
با تمام وجود #گناه ڪردیم
نه نعمتہایش را از ما گرفت
و نه #گناهانمان را فاش ڪرد
📌 اگر بندگےاش را میڪردیم
چه میڪرد؟!
🍃 @blackchador
"شهید" می نامند تو را ،
.
به گمانم اگر روحت را هم بدهی شاید...!
.
و من احساس میکنم
.
اینجا و در این سرزمین
.
دختران زیادی هستند که هر روز ،
.
پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود
.
دفاع می کنند از نجابتشان
.
و هر لحظه شهید می شوند انگار !
.
پس "شهید زنده" حواست به حجابت باشد...
@blackchador
#داستان خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻⚖👩🏻👱♀👩🏻👩🎤👩🔧🙎🏻 دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند… 😳😳😳
آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی💄👄💅، مانتوی تنگ👗👗👠👡👜👛🕶👓 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰
اخلاقشان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند😀😀😀 و مسخره میکردند😜😜😝😍 و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! 😁😄😃😀😜😎😏
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...🙏🏻🙏🏻
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥🔥🔥و قبرهای آنها بیحفاظ است…
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف🤗🤗😜😝😝😎😍😍😂 و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.🤗🤗🤗😜😜😜
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
!
به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏👏👏👏
برای آخرین بار دل سپردم.
یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧💧💦💦💧💦💧💦💧
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😌😌😓😓😭😭😭😭😩😫😩😩!
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … 😭😭😭😭😭
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔🤔🤔
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏
اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭😭😭
تا میتونید نشر بدید😔😔
@blackchador
#حجـاب🌹🍃
پرید اونڪه بالش ڪمی #زینبی بود
خوشا #دختری ڪه دل❤️ش زینبی بود
نذار چـ🌺🍃ـادر از #سر بیفته، رها شه
بذار آخرش با #شهـادت
تموم شه ...
#چادر_من_نذر_زینب_است💕
#دختران_چادری✌️
#عفاف🌾
🍃🌹🍃🌹
@blackchador
°•°•چ مثل چادر ،☺️
آن گاه که پر چادرت را
محکم میفشاری و از میدان مین گذر میکنی !
خط را شکسته ای✌️🏻
و از صدای تیر های🔫 کور نمیترسی !
•°•°چ مثل چمران !👌🏻
آن گاه که پاوه را با دست های خالی✋🏻
نگاه داشت
و تو امروز استقامت را از او آموختی که🌹
یک شهر هم نمیتواند از راه حق منصرف ات کند !🌹
°•°•چ مثل چفیه ..👉🏻
آن گاه که بسیجی
گوشه ی چشم😢 دختر کوچک اش را با پر چفیه اش
پاک کرد و گفت :
دستور امام است !☺️
نمی شود که زمین بماند !😔
و تو یاد گرفتی که حرف امام زمین ماندنی نیست !✌️🏻
حتی اگر همه بگویند نمی شود !🗣
و °•°•چ مثل چشمانی که هر لحظه
تو را میبیند👀 .. تو با آزادگی جهاد میکنی
نه یواشکی ...😇
آشکارا👌🏻
در مقابل چشمان خدا !😍
°•°•چ مثل🤗
تمام چراغ های روشن این شهر ...☺️
↶【به ما بپیوندید 】↷
@blackchador
#شریفترین_شغل_چیه_به_نظرتون❓
🍃امام خمینی (ره) : شریفترین شغل در عالم ، بزرگ کردن یک بچه است ، و تحویل دادن یک انسان است به جامعه .
🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@blackchador
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
اگر #کشته شدم مرا #غسل ندهید، چون #ننگ است کسی که #معلمش، #حسین (علیه السلام) را غسل نداده اند خودش را غسل دهند. #مادرم به تو گفته بودم که #عاشق خدا هستم و اینک آمده ام تا در صحرای #کربلای ایران، در کنار #کاروان حسین زمان، #خمینی بت شکن کاروانی از #خون بسازم .
#شهید_منصور_بیاتیان 🌷
@blackchador