eitaa logo
چــادرمـون عشقــــ❤️ــه
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
227 ویدیو
8 فایل
【﷽】 السَّلاَم‌عَلَيْڪ‌يَافَاطِمةُالزهرا{س}🌸 بہ‌امیدروزے‌کھ‌ عطرحجاب‌ سراسرسرزمینم‌رافرابگیرد^^♥️ تعرفہ‌تبلیغات↓ http://eitaa.com/joinchat/2870542369C0c938a221b
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️گام اول مرد مجازی: سلام خواهرم زن مجازی: سلام (هر چه باشد جواب سلام واجب است!) مرد مجازی: خواهری من قصد مزاحمت ندارم. فقط به‌عنوان برادرتان درخواستی دارم. زن مجازی: (باکمی تعلل و تأمل) خواهش می‌کنم، بفرمایید!😏 مرد مجازی: من رفتار شمارا در گروه‌ها دیده‌ام. شما واقعاً خانم موقر و فهمیده‌ای هستید. من در فضای مجازی به دنبال کسی مثل شما هستم که مثل خواهرم مواظبم باشد و نگذارد در لغزشگاه‌ها دچار لغزش شوم! به راهنمایی شما در این فضای آلوده در برخورد با نامحرمان خیلی نیاز دارم!😢 زن مجازی: حرف عجیبی می‌زنید! چه نیازی هست که شما با یک نامحرم ارتباط آلوده داشته باشد تا از ارتباط‌های آلوده دیگر در امان بمانید؟😐 مرد مجازی: نه این‌طور قضاوت نکنید! من به دنبال آلودگی و هوس و این حرف‌ها نیستم. از وقار شما در برخورد با دیگران خوشم آمده. خانم‌های زیادی سعی کرده‌اند با من ارتباط برقرار کنند اما من خودم را از همه آلودگی‌ها نجات داده‌ام شکر خدا. به دنبال نقطه اتکایی برای فرار از وسوسه‌های فضای مجازی می‌گردم!😞 زن مجازی: ببخشید من معذورم. من قبل از اینکه غریقی را نجات بدهم خودم به ورطه نابودی کشیده می‌شوم. لطفاً پیام ندهید چون بلاک می‌کنم!😡 مرد مجازی: اجازه می‌دهید فقط پیام‌های مذهبی برای شما ارسال کنم؟ زن مجازی: اشکال ندارد. من استفاده می‌کنم. اما حق چت کردن ندارید چون پاسخ نمی‌دهم!😒 مرد مجازی: حتماً! حتماً!… ⛔️گام دوم مرد مجازی: ببخشید خواهر سؤالی دارم. شما متأهل هستید؟ چون جواب هیچ‌کدام از سؤالاتی که از شما می‌پرسم نمی‌دهید! زن مجازی: بله. من متأهلم و همسرم از همه تعاملات من در این فضا خبر دارد. مرد مجازی: من هم متأهل هستم. زن مجازی: پس شما متأهل هستید؟ شرم‌آور است که با وجودیکه متأهل هستید به دنبال زن‌های دیگر هستید. ولی من ترجیح می‌دهم همه انرژی و وقتم را برای همسرم صرف کنم.😠 مرد مجازی: شما دوباره برگشتید به پله اول! من که گفتم دنبال یک مشاور روحی هستم. چرا از کمک به من مضایقه می‌کنید؟😭 ⛔️گام سوم مرد مجازی: آبجی لطفاً کمی درباره هدف زندگی برای من توضیح بدهید. من احساس پوچی می‌کنم… و پاسخ زن مجازی…😊 مرد مجازی: خیلی عالی توضیح دادید. کسانی مثل شما حقیقتاً کمیاب‌اند. من قدردان شما هستم! ⛔️گام چهارم: مرد مجازی: خواهرم رفتارهای خانمم جدیداً ک� ❓افه کننده است . نمیدانم چطور باید با او رفتار کنم تا زندگی ام لذت بخش شود .... شما که خانم هستید لطفاً من را راهنمایی کنید! و پاسخ زن مجازی ....😇 ⛔️گام پنجم : مرد مجازی : ای کاش به خانمم تفهیم می کردم که مثل شما فکرکند ... واسه زن مجازی درحالی که در دلش قند آب می شود ...😌 ⛔️گام ششم ....😌😌 ⛔️گام هفتم ....😌😌😌❤️ ⛔️گام هشتم ❤️❤️❤️ 🔥💔گام آخر: اکنون دیگر زن ، یک هویت مجازی نیست . واقعیتی است ویرانه که در کنجی نشسته و با حسرت تمام به خرابه های زندگی اش نگاه می‌کند ؛ و هر از گاهی قطره اشکی ، صورتش را خیس می کند. .... همه لحظات شاد زندگی او وهمسرش از مقابل چشمان خیسش رژه می روند اما دیگر کار از کار گذشته است ....😓😓💔💔 سرمایه های بزرگی را به خاطر چیزی از دست داده است که واقعیتی جز گناه و خیانت و دروغ نداشته است ... ♨️❌♨️💯 نویسنده ؛ این داستان واقعی بود . برای یکی از آشنایان اتفاق افتاده است و روال رابطه ناصحیح به همین صورت بازسازی شده در داستان بوده است ؛ و هر روز این داستان های واقعی تکرار خواهد شد اگر یقین نداشته باشم که شیطان گلم به گام ما را به نیستی و فنا نزدیک می کند ... 🕋یا ایها الذین آمنو با تتبعوا خطوات الشیطان ومن یتبع خطوات الشیطان فتنه یأمر بالفحشاء والمنکر (سوره نور ، آیه 21) @blackchador
❣شهید آوینی: "بالے نمیخواهم این پوتین هاے ڪهنہ هم میتواند مرا بہ آسمانها ببرد! " 👈من هم بالے نمیخواهم بے شڪ با چادرم هم میتوانم مسافر آسمان باشم @blackchador
°.•♡• °🕊🌹° خۅݩ تو💔° روے ایݩ خآڪ ـہا ریخٺہ اَمّا°☝️° خیآݪ نَڪُݩ اے شہــید کِہ مݩ از ایݩ حآݪ‌ۅ هَوآ بۍ نَصیبمـ مݩ ـہر چہ بَر حُسِیݩـ💚 گِریہ ڪرده‌ام بآراݩ اشڪ‌ ـہآیم تآرو پُودِ🔗 چآدُرَم را آبیاري ڪرده‌اݩد حآݪا ایݩ مݩ هَستم‌وچآدُرے ڪہ حآݪ‌و هَواے شَہآدٺـ💔 دارَد حآݪا ایݩ مَݩ هستم‌وچآدُرے ڪه پَرچَمـ🏴 یآزینَبـ💚مے رویانَد••• مےبینے؟ حآݪ‌وهواۍشَهادٺـ‌💔 گِرفتہ چآدر مــݩ @blackchador
مےبینے حسین جان؟! هنوز مُحَرمت نیامده... ولے من از همین الان نگران اربعینت هستم... رخصت دیدار مےدهی آقا؟! من به یاد اربعینت چله نشین شده‌ام... مےترسم اربعین بیاید... مهدی هم میان زُوارت باشد... سربازانش هم باشند.... من نباشم😔😔 این سنگین ترین مصیبت دنیاست براے همچو منے... ز داغ تو دل حزین است به یادت چله نشین است همه آرام و قرار این دل زیارت در اربعین است سپردم دل را به جاده میایم پای پیاده ره عشق است و ندارم باکی اگر خاری در کمین است ‌ جان و جانان من عشق و ایمان من با تو پیمان من حســـــــــــین❤️❤️ @blackchador
🌹 حجابــــ🍂 احترام به حرمت های الهی ست و چادر – حجـاب برتر – بله ی بلند من است به یکتا معشوق عالم، به خدای مهربانم🍁 … کمی فکر کن … تو با بی حجابی به چه کسی بله می گویی؟ @blackchador
چادرزهراشکایت می کند ازبی حجابی هاحکایت می کند روز محشربرزنان باحجاب حضرت زهراشفاعت می کند @blackchador
🌸🌸🌸🌸 ؟؟ چادرت را بر سر سر داري.....ولي با نامحرم در ارتباطي😰 چادرت را بر سر سر داري....ولي پسر نامحرم مجازي را...."دادرسي" خطاب ....😔 چادرت را بر سر سر داري....ولايت امنيت ويژه توانسته....⛔️ ......نپوش ديگر ......اري نپوش ......چادر مادرم حرمت امكان.....حرمتش را نشكن....يا نپوش....يا رعايت كن💔 اصلا...؟ به كجا مي روي؟ ارتباط با نامحرم چه فايده اي است؟ از تنهايي در مي آيي؟ پس سجاده ات چه كاره است؟ همدم ميزني؟ پس شهيد گمنام چكاره است؟ اصلا چرا سجاده؟ چرا شهيد؟ اين است كه مي توانيم يك غريبه به حريم ثبت شده و تو را از خدايت، درونت....،آيا مي توانم؟ چرا به درد مياريم قلب مولا رو؟ تا تكان نخوريم...تا تلاش نكنيم...تا با نفس خودمان نجنگيم...معلوم است نظر داشته باشيم...آيا مي توانيم با ؟؟؟با ؟؟؟ @blackchador
|🌑✨• ^^بہش گفتم: از غیرٺے‌هاش برام بگو!🙌 . گفٺ⇝ باغیرٺ فقط اون پسرۍ ڪہ جا نامحرم ٺو خیابوڹ، بہ آسفالٺ نگاه مےڪنہ!♡🌱 |🌪🌚• 👐| #از‌ایڹ‌غیرٺے‌تر‌داریـم ؟ @blackchador
🕊🌹🕊 ↫صد جلوہ حیاست⇣ پیڪر خاڪے تان••• ↫لبخند خـــدا⇣ مقام افلاڪے تان••• ↫با چــادرتان⇣ مدافعان حرمید••• ↫احسنت بر این حجاب⇣ و بر پاڪے تان••• #حجاب_یعنے_لبیڪ_یا_زینب🌹 ♥️ @blackchador ♥️
باشنیدن صدای جرینگ جرینگ لیوان و گرفتن صورتش با دستش تازه فهمیدم چی شده. ای وای خدای من... لیوانم از دستم سر خورده بودو کوبیده شده بودتوی صورت این آقا. آب از صورتش می چکید و بهت زده خیره شده بود به من. صدای پای آرش را شنیدم که به دو خودش را به ما رساند و کف دستش را روی سینه‌اش گذاشت و تند و با عجله گفت: –داداش ببخشید، فکر کرده منم، متوجه نشده، بعد اشاره کرد به صورت آقا و گفت: –بزارید ببینم طوری نشده باشه. اون آقابا عصبانیت دستش را پس زد و گفت: –توی خیابون جای دعوای خانوادگیه؟ آرش دوباره عذر خواهی کرد. –خانمم مشکل اعصاب داره بعضی وقتها اینجوری میشه، بازم ببخشید.بعد رو به من کردو با خشم مصنوعی گفت: –یه دستمال کاغذی بده زن، ببین چی کار کردی، وقتی حالت اینقدر بده چرا از خونه میای بیرون؟ همانطور که با حال خراب و استرس دنبال دستمال توی کیفم می گشتم، با ترس به اون آقا گفتم: –من شرمنده ام آقا، ببخشید. آنچنان اخم هایش درهم بود که من جرات نگاه کردن به او را نداشتم. قدش از آرش بلندتر بود و هیکل خیلی درشتی داشت. ابروهای پهن و مشگی‌اش صورتش را خشن کرده بود. بالاخره دستمال را پیدا کردم و به آرش دادم. آرش خواست صورت مرد را پاک کند که او دستمال را با خشونت از آرش گرفت. –خودم پاک می کنم. بعد از این که صورتش را پاک کرد، دستمال را پرت کرد روی زمین و با خشم زیادی روبه من گفت: –دفعه ی بعد خواستید شوهرتون رو بزنید اول درست نگاه کنید. آخه خیابون جای این کارهاست؟ بعد هم رفت. از خجالت دلم می خواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. از خجالت نمی‌توانستم به آرش نگاه کنم. آرش به رفتن مرد نگاه می کرد. همین که به اندازه کافی دور شد، انگار کلی خنده توی دلش انبارشده بود، ناگهان منفجر شد. آنقدر خندید که صورتش قرمز شد. حالا خوب بود آنجا گوشه‌ایی از محوطه ی بعد از سالن بود و زیاد رفت و آمد نبود. بالاخره آرش به زور خنده اش را جمع کردولیوان را از روی زمین برداشت. دستم را گرفت و به طرف ماشین راه افتادیم. از خنده هایش حرصم گرفته بود. همین که استارت ماشین را زد سرش را روی فرمان گذاشت. شانه هایش می لرزید معلوم بود می‌‌خندد. نمی دانم چرا من اصلا خنده ام نمی‌آمد. بیشتر حس یک آدم ضایع شده‌ی سنگش به تیر خورده را داشتم. آرش سرش را بلند کرد. وقتی قیافه‌ی در هم مرا دید، دستم را گرفت و لبهایش را به هم چسباند تا دوباره خنده اش نگیرد و گفت: –باور کن قیافه ی مرده یادم میاد نمی تونم جلوی خندم رو بگیرم. فکر کن واسه خودت داری توی خیابون خوش و خرم راه میری یهو یه لیوان بکوبن توی سرت...خنده دارترش هیکل یارو بود، تو پیشش فنچ بودی. فکر کن با اون هیکل گندش لیوان رو زدی توی صورتش و بدبخت مثل بچه ها فقط نگاهت می کرد. زیرلب گفتم: –بیچاره...بعد برگشتم طرفش. اصلا تو چرا نیومدی دنبالم؟ –چون بهت شک کردم و فاصله‌ام رو رعایت کردم. الان ناراحتی من جای یارو نبودم؟ می خواستی یه طرف صورت من کبود بشه؟ من زرنگم عزیزم. چشم هایم را ریز کردم و نگاهش کردم. –وایسا ببینم اونجا پیش اون آقاهه گفتی من مشکل اعصاب دارم؟ –ببخشید، ولی اگه نمی گفتم که یارو ولمون نمی کرد. –باید مجازات بشی، به خاطر این که از زیر تلافی کردن فرار کردی و یکی دیگه تاوان داد. با حرفم دوباره خنده‌اش شروع شد. ماشین را راه انداخت، ولی مدام می خندید. –راحیل من اصلا فکرش رو نمی کردم تو اینقدر با مزه باشی. –مجازات که شدی متوجه میشی چقدر بامزه‌ام. –وای خدا به دادم برسه، یادمه اون روز گفتی میخوای با پارچ روم آب بریزی، جون من پارچ رو محکم دستت بگیر، یه وقت نکوبیش توی سرم. ضربه مغزی میشما... از این حرفش خنده‌ام گرفت و یک مشت حواله ی بازویش کردم. ✍ ...
چــادرمـون عشقــــ❤️ــه
#پارت191 باشنیدن صدای جرینگ جرینگ لیوان و گرفتن صورتش با دستش تازه فهمیدم چی شده. ای وای خدای من..
لیوانم را طرفم گرفت و به فرورفتگی لبه ی لیوان اشاره کردو گفت: –هر وقت ببینیش امروز برات یاد آوری میشه و می خندی. پشت چشمی برایش نازک کردم و لیوان را داخل کیفم گذاشتم و گفتم: –عوضش می کنم، چون هر دفعه نگاهش کنم خودم رو سرزنش می کنم. بعد نیم نگاهی بهش انداختم. –میشه من رو ببری خونمون؟ با تعجب نگاهم کرد. –چرا؟ تا ما بریم برسیم خونه، همه رفتند، نگران نباش... –خونه خودمون راحت ترم. توام راحت بگیر بخواب. –اگه توی اتاق مامان راحت نیستی، میریم اتاق من، دیگه ام مژگان نیست که... وقتی تردید مرا دید ادامه داد: –من روی زمین می خوابم تو روی تخت بخواب که راحت باشی. یا هر جور که تو بگی، فقط حرف از رفتن نزن. سرم پایین بودو حرفی نمی زدم. نفسش را بیرون دادو گفت: –من به مامانت قول دادم که فعلا دستم امانتی، خیالت راحت باشه عزیزم. از حرفش خجالت کشیدم و از شیشه‌ی ماشین بیرون را نگاه کردم. بعد از چند دقیقه سکوت هیجان زده گفت: –راستی برات سورپرایز دارم بعد دستش را دراز کرد و پخش را روشن کرد، صدای موزیک ملایمی پخش شد که بعد از چند لحظه یک خواننده‌ی سنتی خوان شروع به خواندن کرد. لبخندی زدم و گفتم: – سلیقه ی موسیقیت تغییر کرده؟ چشمکی زد و صدای موسیقی را کمی پایین آورد. –فکر کردی فقط خودت بلدی تحقیق کنی؟ –هیجان زده گفتم: –واقعا؟ –البته نه مثل شما، ولی خب یه چیزایی مطالعه کردم. –خب نتیجه اش؟ سینه‌اش را صاف کرد و گردنش را جلو داد. صدایش را مثل اخبار گوها کرد وگفت: –طی تحقیقات من، موسیقی به خودی خود چیز بدی نیست ، حتی موسیقی خب می تونه آدم رو به سمت بهترینها سوق بده. اگر موسیقی همراه با کلامه باید اون شعری که خواننده می خونه پر محتوا باشه و مادی نباشه، مثلا در مورد عالم هستی، معبود واین چیزها باشه، مثل اکثر شعرهای صائب تبریزی. طبق گفته ی یکی از بزرگان بهتره که از هجران و معشوق و عاشقی و این چیزها نباشه، چون این چیزها هم خودش یه جورایی آدم رو وابسته میکنه... البته من اینایی که میگم خوندم و جالبم بودو قبولشونم تا حدودی دارم ولی نمی تونم انجامش بدم. چون یه عمری موسیقی بد گوش کردم لذتم ازش بردم، الان به این راحتی‌ها نمی تونم این حرفها رو بپذیرم. بعدقیافه اش را مضحک کرد و کمی صدایش را نازک کرد، همراه ناله گفت: –معتادم اعیال معتاد می فهمی... پقی زدم زیر خنده. –نکن که اصلا بهت نمیاد، زشت میشی. از حرفهایش خوشحال شدم. تیکه‌ی آخرحرفش برایم مهم نبود، همین که رفته بود دنبالش و تحقیق کرده بود یعنی حرفهایم برایش مهم بوده، و این خیلی برایم اهمیت داشت. مهم تر از آن این که موسیقی طبق سلیقه‌ی من پیدا کرده بود. صدای موسیقی را زیاد کردم و دستش را گرفتم و چشم هایم را بستم و گوش سپردم به نوای زیبایی که پخش میشد. –من اکثر کارهای این خواننده رو شنیدم. برام جالب بوده. –حدس زدم خوشت بیاد. دستش را فشار دادم وگفتم: –ممنونم. –قابل شما رو نداشت. ولی من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. –واقعا برام جالب بود. هم حرفهات، هم این کشفی که کردی. دستم را بوسید و همانطور که چشم به خیابان داشت گفت: –اصلا فکر نمی کردم در این حد خوشت بیاد. –فقط لبخند زدم و دل به صدای خواننده سپردم. "ای آتش پنهان در من، برخیز ای شسته به خون، پیراهن، برخیز برخیز با داغ نهان، برگیراین بار گران... آتش تنهایی در دل دارم... دست اگر از عشق تو بردارم.... آنقدر غرق بودم که متوجه نشدم کی به خانه رسیدیم. ✍ ...
[• ♡•] ⇦💚و مـن مقـدمـه ے تمـامِ داستـان هاے نوشته نشده اے هستـم ڪـه نـویسنـده اش بودن «تــو» را ڪم داشت...!💚⇨ ⇦👤 ⇦😐 [•♡•] @blackchador