وقتی درمورد عموش که باهاش زندگی میکنه،ازش میپرسه چیزی نمیگه ولی در اینجا ترس و نگرانی رو کاملا از روی چهره و طرز حرف زدنش میشه فهمید!!(که در ادامه رمان به خاطراتش در این مورد اشاره میکند)

تنهایی شدید💔 زندگی در شرایطی سخت...

اقدام‌ به خودکشی!!

همونطور که دیدید هردو،به نحوی گذشته ای تلخ و ناراحت کننده ای داشتند... تاپ که در خانواده ای پدرسالار و مستبد بزرگ شده بود و در نهایت از خانه فرار میکند و دیگر شخصیت، که نه تنها پدرو مادری نداشته بلکه با عمویی زندگی می‌کرده که اورا مورد آزار* قرار میداده مانند تاپ،بسیار در زندگی اش تنها و بی کس بوده و حتی اقدام به خودکشی کرده!! و اتفاقات آزاردهنده‌ و تلخ دیگری که از گفتنشان خودداری کردند...💔

نبود خانواده ای پشتیبان و حامی، که در کنارشان باشند مورد توجه و محبت شان باشند، بی هیچ پشتوانه ای،تنها...🥀 همه اینها در کنار هم باعث وجود امدن کمبود ها و خلأهایی در وجود شخص میشود... که برای جبران اینها،به سوی همجنس خود در نهایت کشیده شده است

هریک در وجود دیگری، نیاز های جبران نشده خود را میجوید حال آنکه چون سرابی بیش نیست و هیچ گاه نمیشود جای خالی یک سری چیزهارا با چیزهای دیگر پرکرد!💔

در طی داستان، خشونتی وصف نشدنی،از شخصیت اصلی(تاپ) نشان داده میشود؛ قتل ها و اعمال مجرمانه ای که طی سالها پنهانی انجام میداده بی آنکه کسی از آن بویی ببرد!! و در انتها می‌بینیم که کم کم جذب یکی از همجنس های خود(که در واقع یکی از قربانی هایش نیز محسوب میشود)می‌شود... چنین سرگذشتی، بیش ازهرچیزی به گذشته تلخ و تاریک وی برمی‌گردد... چیزی نبوده که دروجود او نهادینه شده باشد... همگی ناشی از خلأ ها و ضربات روحیست که طی سالها درکنار خانواده و پس از ترک خانواده متحمل شده!

...

💔

چرا باید یه پسر طوری باشه که این همه خواستگارمرد داشته باشه!؟ چرا این همه خواهان اونم ازسمت مردها،طوری که هرجا میره مزاحمش میشن!؟ چرا نیاز داره یکی کنارش باشه تا ازش محافظت کنه!؟ #نقد_سریال #bl_series @blwarwthou565