✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_4
#محمد
- محمد، تو داری بابا میشی.
+ چ..... چی؟
- داری پدر میشی محمد.
+ شوخی می کنی؟
- وا. شوخیم کجا بود...
لبخندی زدم.
+ واقعا؟
- بله، واقعا.
داشتم ذوق مرگ می شدم.
+ وای خدا... باورم نمیشه... خدایا شکرت... عشقِ بابا چند ماهشه؟
- بله؟ چی شد؟ عشقِ بابا؟ هنوز نیومده جایِ منو گرفت؟
+ اِ. این چه حرفیه؟ نفرمائید بانو. شما که تاجِ سری. هیچ کس، هیچ وقت، هیچ جایِ دنیا، جایِ تو رو واسه من نمی گیره.
از خجالت، گونه هاش سرخ شد. لبخندی زد. سرشو پائین انداخت. راستش خودمم خجالت کشیدم.
+ من از سرِ کنجکاوی پرسیدم.
سرشو بالا آورد. پوز خندی زد.
- کنجکاوی؟
+ حالا...... همون...... به قولِ شما... فضولی.
هر دو خندیدیم.
+ نگفتی چند ماهشه.
لبخندی زد.
- دو ماهشه.
- الهی من قربون دوتاتون بشم.
- خدا نکنه.
+ خب حالا اسمِشو چی بزاریم؟
- هنوز که معلوم نیست دختره یا پسر.
+ دختر پسرش که فرقی نداره. مهم اینه که سالم باشه. چون هدیه و رحمت خداست. عطیه این یعنی خدا مثلِ همیشه حواسش بهمون بوده و هست.
- موافقم.
+ میگما، ضرری نداره ما از همین الان واسش اسم انتخاب کنیم.
- خب اول تو بگو.
+ به نظرم اگه دختر شد، به عشقِ حضرت زهرا (س)، اسمشو بزاریم زهرا.اگر هم که پسر شد، به عشقِ آقا امام حسین (ع)، اسمشو بزاریم حسین.
عطیه ذوق زده نگام می کرد.
+ چیزی شده؟
- وای محمد. باورت میشه این تو ذهنِ منم بود؟ منم می خواستم همینو بگم.
+ چه جالب. خدا رو شکر تفاهم بینمون موج می زنه.
- بله. واقعا خدا رو شکر.
+ پس شما از امروز استراحت مُطلَقی.
- وا. محمد؟ اون مالِ ماه هایِ آخره. نه الان.
+ خب حالا اشکالی داره ما از الان مراقبت کنیم؟
- نه، هیچ اشکالی نداره. اما من که نمی تونم از الان تو خونه بشینم و نرم سرِ کار.
+ خیل خب. مرغ شما که یه پا داره. ولی باید قول بدی خیلی بیشتر از قبل مراقب خودت و این فسقلی باشی.
آروم خندید.
- باشه. قول میدم.
+ شام امشبم با من.
- باشه.
رفتم تو آشپزخونه و در عرضِ نیم ساعت، یه ماکارونیِ خوشمزه درست کردم.
عزیز هم با ما شام خورد.
عزیز گفت: دستت درد نکنه پسرم. خیلی خوشمزه بود.
+ نوش جان عزیز. درس پس میدیم.
عزیز رفت پائین.
عطیه گفت: ممنون. خیلی وقت بود دست پختِ تو رو نخورده بودم. واقعا خوشمزه بود.
- نوش جان.
اون شب از خوشحالی، تا صبح خوابم نبرد.
یک هفته تموم شد.
ساعت ۹ صبح رفتم سایت.
سرِ راه، یه جعبه شیرینی گرفتم.
همه بچه ها اومده بودن. امیر هم تازه رسیده بود. خیلی دلمون واسش تنگ شده بود.
بعد از حال و احوال، به بچه ها شرینی دادم و جریانِ بابا شدنمو بهشون گفتم. خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن.
رفتم سمتِ اتاق آقای عبدی. در زدم.
- بفرمائید.
درو باز کردم.
+ سلام آقا. اجازه هست؟
لبخندی زد.
- سلام محمد جان. آره، بیا تو.
رفتم داخل و درو بستم.
جعبه ی شیرینی رو به سمتشون گرفتم.
+ بفرمائید.
- شیرینی چیه؟
+ آقا شیرینی پدر شدنمه.
خندید و یه شیرینی برداشت.
- به به. به سلامتی. مبارک باشه.
+ ممنون آقا. گفتین قراره رو یه پرونده ی جدید کار کنیم.
- آره. بشین تا برات توضیح بدم.
جعبه ی شیرینی رو رویِ میز گذاشتم و نشستم.
- منبع ما در MI6 گفته یه جاسوس وارد ایران شده.
+ کِی آقا؟
- تقریبا ۲ هفته پیش. بچه ها یک هفتست که روش سوارن.
+ اطلاعاتی ازش داریم؟
- متاسفانه فعلا چیزِ زیادی ازش نمی دونیم.
پرونده ای رو از روی میزشون برداشتن و دادن بهم.
- این پرونده ی جدیده. عکسِ جاسوسی که گفتم، توش هست. با کمک این عکس، باید شناسائیش کنیم و بفهمیم با کیا ارتباط داره.
+ چشم. با اجازه.
از اتاق آقای عبدی بیرون اومدم و رفتم پائین، کنارِ میزِ رسول.
هدفون تو گوشش بود و پشتش به من بود.
آروم زدم رو شونش.
برگشت سمتم. هدفونو برداشت. خواست بلند شه که نزاشتم.
+ بشین رسول، بشین.
نشست سرِ جاش.
عکس رو بهش دادم و گفتم: رسول ببین سیستم این عکس رو شناسایی می کنه.
- چشم. فقط آقا، فضولی نباشه. این کیه؟
+ جاسوسه. مربوط به پرونده ی جدیده. اگه سیستم شناساییش کرد، بهم بگو.
- چشم آقا.
رفتم اتاقم.
دعا دعا می کردم سیستم بتونه اون مرد رو شناسایی کنه.
چشمامو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم.
تو حال و هوایِ خودم بودم که یهو...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: محمد به سختی باورش شد داره بابا میشه.😐💔🤦🏻♀😂
پ.ن2: به به. شامو هم که محمد پخت.😋
محمدو در حالِ آشپزی تصور کنید.😃😅😆
پ.ن3: امیرم برگشت.😃
پ.ن4: یهو چی شد؟😰😱🤔
تو ناشناس حدساتونو بگید.💚
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/gandhmk
در لینک ناشناس بگید نظراتتون رو❤️
https://harfeto.timefriend.net/16311009387327
اینم لینک منتظرم ها❤️😍
کپی ممنوع 🚫 ❌
سوتی فاجعه بار اینترنشنال سعودی و اکانت اسرائیل به فارسی
برداشتن کله نوید افکاری قاتل رو گذاشتن رو بدن پهلوان حسن یزدانی، بعد هم براش مرثیه سرایی کردن!
فکر کنم اون هارده که تو گاندو دادن به MI6 و توش پر از اطلاعات غلط بود، افتاده دست اینا 😂
#راه_گاندو
#پروف_گاندویی💙
سایبری👍
#گاندو💜
#مجید نوروزی💚
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝
کپی به شدت ممنوع 🚫❌🚫❌
اشکان دلاوری و مادرشون ملینا رضایی↫♥️💋
گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️
#نه_به_توقف_گاندو🚫
#گاندو_سازان_مچکریم🙏
#گاندو_صدای_ماست🗣
↬『 @bmkjnf 』 ꠹💛🌼
#حمایت_کنید✊
استوری های بهار عسگری
کانال✌️🏻وَحّیًدِ رَهّبًانِیّ :)🇮🇷
╔═══♥️🔗🌱═══╗
💕 @bmkjnf 💕
╚══♥️🔗🌱════╝