eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.3هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان کوتاه پیرزن پیرزنی بود که تک‌ و‌ تنها زندگی می‌کرد و همیشه از این بابت غمگین بود.هیچ بچه‌مچه‌ای نداشت و همه‌ی عزیزانی که او را دوست داشتند، سال‌ها پیش مرده بودند. زن تمام روز پشت پنجره‌ی اتاقش می‌نشست و بیرون را نگاه می‌کرد. همه‌اش با خود فکر می‌کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده می‌شدم و می‌توانستم به همه‌جا پرواز کنم.» یک‌روز که پنجره‌ی خانه‌اش را باز کرده بود، پرتو خورشید به درون اتاقش می‌تابید و پرنده‌ها جلوی پنجره چهچه می‌زدند، دوباره با خودش فکر کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده‌ای می‌شدم و می‌توانستم همه‌جا پرواز کنم.» یک‌هو دید دیگر پیرزن سابق نیست. یک‌هو شد یک مرغ دریایی سفید و زیبا. از پنجره‌ی اتاقش پرید و در آسمان اوج گرفت. بالای شهر به پرواز درآمد، تمام شهر را زیر بال خود گرفت، چرخی طولانی روی دریا زد، روی نوک برجِ خیلی از کلیساها و پایه‌ی پل‌ها نشست و خوشحال و قبراق به خرده‌نان‌هایی که مادربزرگ‌ها و نوه‌هایشان کنار ساحل می‌ریختند، نوک زد. غروب دوباره به طرف خانه پرواز کرد، دوباره از پنجره آمد تو، روی صندلی خود کز کرد و دوباره همان پیرزنی شد که صبح همان روز بود. فکر کرد: «الحق که چقدر زیبا بود!» صبح روز بعد دوباره پنجره را باز کرد، دوباره در قالب یک مرغ دریایی از نرده‌ی پنجره بیرون پرید و هر روز همین ماجرا تکرار شد تا این‌ که یک‌ بار آن‌ قدر دور رفت و آن‌ قدر اوج گرفت که دیگر هیچ‌ وقت برنگشت. نویسنده: فرانتس هولر مترجم: علی عبداللهی داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
✍معبودا! شیطان دشمن ماست که برای گمراهی ما از روز ازل از تو اختیار و قدرت گرفته است؛ و وای بر حال نفس ما که نترسیم از کسی که از وجود قدسی تو قدرت و إذن برای گمراهی ما دارد. دشمن قدرتمندی که ما را می‌بیند ولی ما او را نمی‌بینیم، ما را می‌خواند ولی ما نمی‌دانیم و گمان می‌کنیم صدای عقل‌مان بوده است. ما را می‌فریبد از علمی که دارد و ما جاهل‌ایم. دشمنی که در خواب هم رهایمان نمی‌سازد، دشمنی که به سرعت همه جا می‌رود و همه چیز می‌تواند با خود ببرد. خدایا! به عزت و جلال‌ات قسم به ما عنایت فرما به تو از رحمت‌ات در اخلاص و فعل تقرب جوییم که آن گاه این دشمن بزرگ و قوی بر ما، به لطف تو خرد و کوچک خواهد شد ولا غیر... این دشمن قسم خوردۀ من شیخ صنعان‌ها و بلم باعورا‌ها عابدان صد ساله را که از تو اندکی دور شده‌اند ذلیلانه بر زمین زده است و زمین زدن شیطان در دنیا مقدمه زمین زدن انسان در آخرت اوست. چه زمین زدن و خسران جبران ناپذیری پناه بر تو!!! معبودا! چنان قدرتی از تو اخذ کرده است برای گمراهی من که خود فرموده‌ای فقط پناه بر تو می‌تواند مرا از شر او نجات دهد. دشمنی که تا زمان جان دادن در بسترم، حتی در زمان پیری که نای حرکت ندارم بر من خواطر خواهد زد که مشرک بر تو یگانه بمیرم. خدایا! بر من ناتوان در میدان نبرد و جنگ زندگی‌ام ترحم فرما که جز تو یاوری بر خود نبینم و جز از تو استمدادی در برابر او و نفس‌ام که به دنبال خواری من است از کسی طلب نکنم. ✨آمین یا رب العالمین✨ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
معجزه های ﺧﺪﺍ همیشه وجود دارد ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ڪہ ﺑﺮ ﺳﺮﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﻧـﺶ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ میڪشد ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪツ ﺭﺍ ﺑﺮﻟﺒﺸﺎﻥ می‌ نشاﻧﺪ در پایان این شـب زیبا شما را به خـــدا میسپارم شبتـون مهدوی❤️❤️❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
صبحتـون بـه زیبـایی دلهـاتون🌸 نبینه روزگار درد و غم هاتون صبحی پر از لبخند خدا🌸 یه روز خوب و زیبـا🌸 یه آغاز پر انرژی و یه دنیا خوشبختی آرزو دارم براتون🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ ❤️ پندانه می‌گویند ملا نصرالدین از همسایه‌اش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش‌خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت: مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف می‌گویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد. 🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ رسول الله ﷺ فرمودند سه نفر هستند که از آن ها سؤال و پرسش نکن که عذابشان بسیار دردناک است : ❶ مردی که از جماعت مسلمانان جدایی کرده است، و به امام و فرمانروایان خود عصیان نمود و در همان حالت فوت کرده است (در حکومت اسلامی پشت کردن به امام و جماعت مسلمانان و عدم اطاعت حرام است و هم چنین فرار کردن و پشت کردن به دشمن در جهاد و تخطی از امر امیر حرام می باشد) ❷ عبد (مرد) یا کنیز (زن) مسلمان، اگر از دست ارباب خود فرار کند عباداتش قبول نیست و اگر فوت کند گناهکار مرده است ❸ زنی که شوهرش غایب است در حالی که از متاع و خوشی دنیا همه چیز برایش فراهم کرده سپس با این حال تبرج می کند (خودش را می آراید و بیرون می رود) همچنین از سه نفر دیگر سؤال و پرسش نکن که عذابشان بسیار دردناک است : ❶ تکبر ردای الله است و کسی که متکبر باشد بر سر این ردا با الله در نزاع است (تکبر صفتی از صفات باری تعالی ﷻ است و هر کس تکبر بورزد با الله ﷻ در ستیز است) . ❷ کسی که در در امر باری تعالی ﷻ شک و تردید کند . ❸ کسی که از رحمت باری تعالی ﷻ قطع امید می کند 📚 رواه ابن حبان و مــسند بــزار و ادب المفرد بخاری و مــسند احمد و مستدرک حاکم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
نمکدان را که پُر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری... اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی حال آنکه بدونِ نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست، ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد. مراقب نمک های زندگیتان باشید... ساده و بی ریا و همیشه دم دستتان هستند. ولی روزی اگر نباشند وای بر سفره زندگی...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 ‌داستان کوتاه "احنف بن قیس" نقل می کند:روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند. بی اختیار گریه ‏ام گرفت.معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه ‏ات چیست؟ گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟پاسخ داد نان جو.گفتم شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟ علی فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند. گفتم مگر این کار حرام است؟ علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. معاویه گفت:ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ ‌ ‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد روزی رهگذری از باغ بزرگی عبور می کرد، مترسکی را دید که در میانه باغ ایستاده و کلاهی بر سر نهاده و مانع نشستن پرندگان بر ثمرات باغ است. رهگذر گفت:تو در این بیابان دلتنگ نمی شوی؟ مترسک گفت:نه، چطور؟ روزگار برایت تکراری نیست؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ مترسک گفت:راست می گویی من هم گاهی از اینکه دیگران را بترسانم و آزارشان بدهم هیجان زده می شوم و خوشحال. مترسک گفت:نه تو نمی توانی ظلم کنی و یا از آزار دیگران خوشحال بشوی. رهگذر علت را پرسید مترسک گفت:کلّه من پر کاه است و کلّه تو پر مغز آدمی. برترین مخلوق عالم، مغز و ظرف ذهن توست. تو نمی توانی مثل من باشی. مگر اینکه کله ات پر کاه باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌🔴 داستان کوتاه گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهی‌اش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیابان‌نشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمه‌ای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمی‌برد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعه‌اش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمه‌ای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمه‌ای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد. نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمه‌ای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه می‌دارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از ده‌ها هزار باغ‌های ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم. بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح می‌کردم سیر نمی‌شدم چون می‌دانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون می‌کند همۂ آن‌ها را از من خواهد گرفت. نفس‌ام هرگز سیر نمی‌شد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کرده‌ام و خدا را یافته‌ام، هر باغ و کوهی را که می‌نگرم آن را از آنِ خود می‌دانم. بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگی‌اش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚شخصیت‌شناسی مرد نابینا مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می‌توان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟‌ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه‌ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟هنگامی که همه آن‌ها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می‌خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سؤال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آن‌ها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می‌برد که حتی مرا کتک زد. نحوۀ رفتار هرکس نشانه شخصیت اوست، شرافت انسان به اخلاقش است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
23.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 امام صادق علیه السلام : لحظه‌ ای که اشک از گوشه ی چشم تو جاری می‌ شود، خبر آن به حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌ رسد و او را شاد می‌ کند سخنران استاد کاشانی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel