دلبسته به سکههای قلک بودیم
دنبال بهانههای کوچک بودیم
رؤیای بزرگتر شدن خوب نبود
ایکاش تمام عمر کودک بودیم...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که
💞ساعت مچیمون چه صد هزار تومنی باشه و چه ده میلیون تومنی، هر دو یک وقت را نشون میدن
💞کیف پولمون چه هزار تومن ارزش داشته باشه و چه صد هزار تومن، ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمیکنه
💞خونهای که توش زندگی میکنیم، صدمتری یا دو هزار متری، روی تنهایی ما اثری نداره
💞هواپیمایی که باهاش سفر میکنیم، چه تو قسمت درجه یک نشسته باشیم، چه تو عادی؛ اگه سقوط کنه همه با هم میمیریم
💞همین طور که سنمون بالا میره، متوجه میشیم که خوشبختی همیشه هم با دنیای مادی اطرافمون ارتباطی نداره
💞پس اگه سایه پدر و مادر بالای سرتونه، خواهر و برادری دارین، دوستانی دارین که میتونید باهاشون بگین و بخندین؛ از زندگی لذت ببرید! خوشبختی واقعی چیزی جز این نیست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺گویند برای
⭐️کلبه کوچک همسایهات
🌺چراغی آرزو کن
⭐️قطعأ حوالی خانه تو نیز
🌺روشن خواهد شد
⭐️من خورشید را برای
🌺خانه دلتان آرزو میکنم
⭐️تا هم گرم باشد و
🌺هم سرشار از روشنایی
🌙شبتون نورانی و سرشار از آرامش
🌺الـــهــی آمین🙏
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح به ما می آموزد که باور داشته باشیم ،
روشنایی با تاریکی معنا مییابد و خوشبختی
با عبور از سختی ها زیباست.
هرگز ناامید نشو، رد پای مهر خدا
همیشه در زندگی پیداست.
"خوشبخت ترین"مخلوق خواهی بود...
اگر روزت را آنچنان زندگی کنی،
که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره،
و نه گذشته ای برای حسرت...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
⚠"مراقب به حرفهایمان باشیم..."
👌 ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ "امیرمحمد نادری قشقایی" ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ!
🔹 ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠.
"ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ" ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ.
🔹ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ.
ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. "معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ."
ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
🔹 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ. ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ "ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ."
🔹"ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯿ ﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ" ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
هرﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
🔹 ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. "ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ" ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!! ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ...
🔹 ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ "ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ" ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ.
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ.
"ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ.!!"
🔹 ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ؛ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ مشق رو ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
آﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ "ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ،" ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
🔹 ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ "ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ" ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ...
🔹 ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ "ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ،" ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ.
"ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ."
🔹ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻨﻮﺷﺖ.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟!!!
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!!!
🔹"ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ..." ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ "ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ" ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ.
👌 "ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ..."
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ "ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ"" ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ" ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ "ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ" ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
🌺 "ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ."
⁉* ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟؟!!
ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ... *
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
4_6044259466516367912.pdf
4.27M
مطمئنترین راه برای به دست آوردن بهترین نتایج در زندگی شخصی و حرفهای شما، برنامهریزی برای بیدار شدن در ساعت 5 صبح است؛ این ساعت از روز، به ضربان تپندهی جهان معروف است.
📕 کتاب:کلوب ۵ صبح
✍🏻 اثر: #رابین_شارما
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚«موجود نازنینی به نام بابا»
در داستانهای هزار و یک شب آمده است که
" مردی بود عبدالله نام که از راه صید ماهی با درویشی و مسکنت خانواده خود را روزی می رساند.
روزی صید سنگینی به دامش افتاد، که گمان برد ماهی بزرگ و پر برکتی است
اما وقتی دام را به ساحل آورد و باز کرد مردی را دید به شکل و شمایل خویش که از دام بیرون آمد.
پرسید کیستی و نامت چیست؟ و در این حوالی به چه کار آمده ای
گفت من جفت و همزاد تو هستم که در قعر دریا زندگی می کنم و نامم عبدالله است.
من عبدالله دریایی و تو عبدالله زمینی، به دیدن تو آمده ام
و سبدی از جواهرات جانانه و شاهانه برایت هدیه آورده ام.
عبدالله گفت قدمت مبارک، خوش آمدی و چه خوشتر که چندی میهمان ما باشی.
او را به خانه برد و آنچه رسم مهمان دوستی بود بجا آورد
تا زمانی که عبدالله دریایی یاد وطن کرد و نزد یاران دریایی بازگشت.
یاران دور او را گرفتند که از عجایب و غرایب روی زمین بر ما حکایت کن
گفت عجایب بسیار دیدم اما از همه عجیبتر موجودی بود که او را "بابا" می گفتند
این مرد مظلوم و محجوب هر روز صبح از خانه بیرون می رفت
تا شام کار می کرد و به هر زحمتی تن می داد وآنچه خانوده اش نیاز داشت برای آنها می آورد
و تازه خرده می گرفتند که این چیست و آن چیست،بهتر از این می باید
و باز فردا مرد عازم کار می شد و وعده می داد که همه خواستها را چنانکه پسند آنها است بر آورد.
یاران گفتند این ممکن نیست، آن مرد می توانست وقتی می رود دیگر باز نگردد
شاید زنجیری به پایش بسته بودند و شب اورا خانه می کشیدند
گفت من هم همین گمان را داشتم اما خوب نگاه کردم و دیدم هیچ زنجیری به پا ندارد
صبح با پای آزاد می رود و شام با پای آزاد باز می گردد.
اصحاب دریا نمی دانستند که در جهان زنجیرهای پنهانی هست
که مردان را می برد و می آورد:
زنجیر زلفت هر طرف دیوانه وارم می کشد
با اشتیاقم می برد، بی اختیارم می کشد
این سودای عشق است که مرد را به قعر دریا می کشاند
تا مرواریدی صید کند و به گردن نازنینی بیندازد که اورا دوست دارد
اینهمه شور و غوغای شعر و غزل و اینهمه عربده مستانه و زمزمه شاعرانه
که بازار جهان را به خریداری گرم کرده و کالای عشق را رونق بخشیده، از کجاست؟
بلبل اگر نه مست گل است این ترانه چیست
گر نیست عشق، زمزمه عاشقانه چیست
زمزمه همین بلبلان بیدل و مردان مقبل است
که فضای هزاران هزار خانه را گرم کرده
و آوای جان بخش عشق من، عشق من را
چون نسیم عطر گردان بهشتی همه جا به طنین آورده است.
و آفتاب نگاه این عاشقان است
که کودکان در آن نشو و نما می کنند تا زنان و مردان شوند
و زنان به ذوق کرشمه معشوقی
بالهای بهشتی خود را به سر مردان می گشایند
چه خوشتر که زنان قدر عشق و جان فشانی مردان را بدانند
و مردان قدر این فرشته رویان فرشته خو را
که چون چراغ جادوی علاء الدین هزار کار شگفت از ایشان می آید
بیش از پیش دریابند
و فرزندان نیز منزلت رفیع این صورت فلکی دو پیکر را
که چون دو ستاره فرخنده فال پدر و مادر
در آسمان اقبالشان بهم پیوسته اند،
هر دم بیش از پیش قدر شناسند.
قدرآیینه بدانیم چو هست
نه درآن وقت که افتاد و شکست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
💖دلهای پاک
همچون برکههای زلال
و آرامیاند که
پرندگان سبکبال
برای رفع خستگی کنار آن
مینشینند و به آن پناه میبرند
💖خوشا بحال دلهای پاک
وخوشا بحال کسانی که
مایهی آرامش دیگرانند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روزی چهار شمع درخانهای تاریک روشن بودند🌷
🌸اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.
🌸شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد.
🌸شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.
🌸سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند...
🌸دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...الـهـی آمیــــن🕯
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خوبه موقع سختی، یاد لحظات خوبی که الله تعالی برامون خلق کرده باشیم و شکر گزاری کنیم...
حال دلتون همیشه خوب باشه دوستان 🌺💚
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دل من خواب پروانه شدن می بیند
⭐و ندایی که به من می گوید
🌸گر چه شب تاریک است
⭐دل قوی داری سحر نزدیک است
🌸این جمله دل قوی دار سحر نزدیک است ،
⭐واقعا حس خوبی میده ،
🌸انگار یه جایی در اعماق قلب آدم ،
⭐حسی از اطمینان و آرامش ایجاد میکنه ،
🌸رفقای خوب، دلتون قرص باشه به قدرت لایزال
🌙خدای مهربون، امید به اینکه فردا را
🌸پر از تلاش و امید آغاز کنیم
🦋شبتون سرشار از آرامش🦋
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهتر از این جمله پیدا نکردم براتون آرزو کنم🌺
امیدوارم هیچ راه نجاتی برايتان نباشد
وقتی غــرق در خوشبختی هستید🌼
درود بر شما صبحتون زیبا
روز و روزگار بر وفق مرادتون🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی
در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه
دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار
از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت
كه اگر خود را كنار نمیكشیدم،
خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم
همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه
آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطاییانجامندادم
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد،
حتی یک تفکر منفی میتواند
تاثیری منفی ایجاد کند...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺اینقدر قوی باش که رها کنی
🌺و آنقدر عاقل باش که
🌺برای آنچه لایقش هستی صبر کنی
من خانهام را پراز رنگ ميكنم ، پر از عطر زندگي
گل ميخرم ، نان گرم ميكنم شعر مينويسم و باور
دارم زنـدگي يـعنـي همين بهانههای كوچك خوشبختي
با انرژی زیاد بریم برای یک روز عالی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
علت اینکه مردم هرگز راضی نمیشوند
و همیشه چیزهای بیشتری میخواهند
این است که حتی اگر تمام دنیا را
بدست آورند و در اختیار داشته باشند،
همهی آن چیزها در قیاس با خویش
خودشان که ابدی و بینهایت است
ناچیز است.
هر چیزی که کمتر از ابدیت و بینهایت
باشد هرگز نمیتواند برای مدت زیادی
شما را راضی و خرسند نگه دارد
زیرا آن مخالفِ ماهیت حقیقی شماست.
تو آگاهی نامحدودی پس خودت را
با سپردن قلبت به سایهها محدود نکن.
تمام چیزها میآیند و میروند درحالیکه
تو همیشه حاضری.
فقط ادراک حقیقت خویش است که
منشأ سعادت و شادی ماندگار است.
#رامانا_ماهارشی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 14 قرن پیش، قرآن فرموده شیطان پیروانش را امر به #تغییر_آفرینش می کند!
📚و لاضلنهم و لامنینهم و لامرنهم فلیبتکن اذان الانعام و لامرنهم فلیغیرن خلق الله (نساء/119)
📑(شیطان)و حتماً آنان را گمراه میكنم و قطعاً به آرزوها سرگرمشان میسازم و دستورشان میدهم كه گوش چهارپايان را بشكافند و ((به آنان فرمان میدهم كه #آفرينش_خدا را تغییر بدهند!)) و هركس بجاى خدا، شيطان را دوست و سرپرست خود بگيرد، بی گمان زيان كرده است زیانی آشکار.
‼️اگر میدانیم که در قرآنکریم «اخبار غیبى بسیارى» بوده، در قرآن عصر خود نیز میبینیم که بسیارى از آیات آن بطور صریح و یا تلویح از حوادث آینده جهان خبر میدهد.
📓المیزان ج:12 ص:152
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نداشته هایت را بی خیال …
غصه هایت را بی خیال…
هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال
همین که امروز نفس میکشی ؛
خوش به حالت!
عمیق نفس بکش:
عشق را
زندگی را
بودن را
بچش …
ببین …
لمس کن …
که زندگی زیباست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
از خوشحالی سر از پا نمیشناخت، بالاخره توانسته بود خودش را به همه ثابت کند، او در دانشگاه، آن هم یک رشته خوب ولی با هزینه بالا قبول شده بود، تک دختر خانواده بود، دار و ندار پدرش یک ماشین پیکان بود که با آن مسافرکشی میکرد و خرج خانواده را در میآورد.
برای رفتن دانشگاه خیلی به پدرش اصرار کرد، تا اینکه یک شب پدر به خانه آمد و بهترین خبر زندگیش را به او داد و گفت: پول ثبتنام دانشگاه را جور کرده و قرار است فردا ماشینش را بفروشد و در یک کار تجاری با یکی از دوستانش شریک شود، از فردای آن روز احساس میکرد در آسمانها پرواز میکند، از اینکه میتواند پیش دخترهای فامیل پز دانشگاه رفتن را بدهد قند تو دلش آب میشد.
غروب پنجشنبه راه افتاد طرف امامزاده شهرشان تا نذرش را ادا کند، در حرم توجهش به دستفروشها جلب شد، فکر کرد یک روسری برای خودش بخرد، رفت طرف یکی از دستفروشها که داشت روسری میفروخت، احساس کرد چقدر قیافه آن دستفروش برایش آشناست، نزدیکتر که رفت دیگر شکش به یقین مبدل شد، آن دستفروش پدر خودش بود که مثلاً مشغول به تجارت بود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌹 امام هادی (علیه السلام)
آزردن و نافرمانى [پدر و مادر]، ندارى مى آورد و به خوارى مى كشاند.
📚 بحارالأنوار ج ۷۱ ، ص ۸۴
💫به دلها آمد شوق دمادم
💫مدیحه خوان شد تمامِ عالَم
💫میخوانم آیه ی نور و تبارک
💫میلاد حضرتِ هادی مبارک
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید
🌹#هيچ_زمينى_خالى_از_قبر_نيست
#امام_هادی_علیه_السلام
يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند:
روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور.
من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم.
چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است :
هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم
حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!!
حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.
هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند...
گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم
📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)
نویسنده عبدالله صالحی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌺 #روزشمار_عیدغدیر
🌺 ولادت با سعادت امام هادی علیهالسلام مبارک باد! 🌺
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
💎ما باید به یقین بدانیم که ما در دو دست خود، دو گوهر شبچراغ و گرانقدر(قرآن و عترت) داریم و کار به تشکیک دیگران نداشته باشیم، خواه بدانند و بگویند که در دست ما گوهر است، و یا آن دو را دو سنگ بیارزش بدانند، چه دیگران قدر آن دو را بدانند یا ندانند [ما باید قدردان باشیم].
💥برای اینکه اگر قدر ندانستیم، نعمت از دست ما گرفته میشود، چنانکه اهل حجاز از نعمت ولایت محروم شدند و به عَجَمها منتقل گردید.
📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۱۹۶
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚نامه مزورانه متوکل به امام هادی "ع"
《بسم الله الرحمن الرحیم
امابعد...
همانا امیرالمومنین قدرشما را میداند، خویشاوندی شمارا رعایت می کند، حق تو را لازم می داند وبرای اصلاح حال شما وخاندانت، عزت، خوشبختی وآسودگی شماوآنان هرچه لازم باشد فراهم می کند.
ازاین رفتار خوشنودی پروردگار وبه انجام رساندن حقی که ازشما وایشان بر او واجب است را طلب می کند. نظر امیرالمومنین چنین است که عبدالله بن محمد را از تولیت، جنگ، نماز در شهر پیغمبر"ص" عزل کند؛ زیرا چنان که تذکر داده بودی حق شمارا نشناخته وارزشتان را سبک شمرده است.
شمارا به کاری متهم ساخته وکاری را به شما نسبت داده است که امیرالمومنین پاکی و درستی نیت شمارا درنداشتن اراده وآماده نبودن شما برای آن کار می داند.
امیرالمومنین منصب وماموریت عبدالله را به محمدبن فضل داده واین کار را با احترام، تعظیم وفرمانبرداری ازشما انجام داده است واینکه با این رفتار به خدا وامیرالمومنین تقرب جوید.
امیر مشتاق دیدار وتجدید عهد باشماست. شماهم اگر دیدار واقامت نزد او را میخواهی حرکت کن وهر کس از خانواده، غلامان، واطرافیانت را که میخواهی به همراه بیاور.
مسافرت شما با مهلت وآرامش می باشد. تاهرزمانی که میخواهی بمان وهرزمان که میخواهی کوچ کن وهرزمان که میخواهی بار انداز وهرزمان که میخواهی راه بپیما.
اگر دوست داری یحیی بن هرثمه پیشکار امیر، وسربازان او پشت سرتان بیایند و در کوچ کردن و پیمودن راه همراه شما باشند.
دیگر به اختیار ودستور شماست که هرگونه میخواهید حرکت کنید. تا نزد امیرالمومنین برسید؛ چرا که هیچ یک از برادران، فرزندان واهل بیتش منزلتی پرمهرتر وجایگاه وشرافتی پسندیده تر از شما ندارند وامیرالمومنین نسبت به شما از فرزندان خویش نیز دلسوزتر ومهربان تر وخوش رفتارتر است.》
والسلام علیکم ورحمه الله
وصلی الله علی محمدوآله وسلم
نویسنده: ابراهیم بن عباس
درماه جمادی الآخره ازسال 243هجری
وقتی نامه به ابوالحسن "ع" رسید، برای رفتن آماده شدند. یحیی بن هرثمه با ایشان خارج شد تا به #سامرا رسیدند.
چون به آنجا رسیدند؛ متوکل دستوردادکه مانع ورود ایشان شوند؛ پس در کاروانسرایی که معروف به کاروانسرای گدایان بود فرود آمدند ودر آنجا ماندند.
متوکل دستور داد تاخانه ای را برای امام آماده کنند وایشان به آنجا منتقل شدند.
الارشاد: ص 314_313
کشف الغمه: ج3، ص 127_173
اعلام الوری: ص 348_347
بحارالانوار: ج50، ص202_200
الکافی: م1، ص 502_501
تذکره الخواص: ص 373
حلیه الابرار: ج2، ص 463
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐ پـــروردگـارا دستانم به سوی تـوست
🌺 نگاهم به مهربانی و کرم توست
⭐️ با تو غیر ممکنها ممکن میشود
🌺 نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
⭐️ که باخدای بیهمتایی چون تو
🌺 معجزه زندگی جان میگیرد.الــهــی آمـیـــن
🌙 شبتون قشنگ و در پناه خداوند مهربان
🌺 بــــا صــدای زیبای #فاطمه_غرار
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ 🌼
┊ ┊ 🌺
┊ 🌼
🌺
🌹 درووووووود بــر شــمـــا
🌹 صـبح خوشگلتون بـخیـر
🌹 روزتـون پـر خیر و برکت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
🔹️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد.
آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
🔹نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟
⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🔹بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد.
🔹 اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
☝بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴کارگردان دنیا خداست!
مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست،
سالم است یا بیمار! مهم این است که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده! نباید از سخت بودن نقش گله مند بود، چرا که سخت بودن نقش، نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است.
امیدوارم خوش بدرخشیم !
غر نزن.
گله نکن
خدا حکمت همه کارها را میدونه
فقط مرتب بهش بگو: "ای که مراخوانده ای راه نشانم بده..."..،،
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🧠#روانشناسی
🔹میخوام امروز بهتون هنرمندترین آدم زمین رو معرفی کنم...! هنرمندترین توی تعامل با دیگران ... تو ارتباط مؤثر...
آدم های پیرامون ما سه دسته اند:
سفیدها
سیاه ها
خاکستری ها
سفیدها:
سفیدها کسایی هستن که شما بالا بری، پایین بیای، چپ بری، راست بیای؛ هر کاری بکنی شما رو دوست خواهند داشت... این آدما رو به این راحتی نمیشه با خودمون مخالف یا دشمن کنیم... حتی اگه خطایی از ما سر بزنه، یه جوری توجیهش میکنن و بازم ما رو دوست دارن و طرفدارمون میمونن!!
سیاه ها:
اینا دقیقا نقطه ی مقابل سفیدها هستن... یعنی شما هر کاری، هر کاری یعنی هر کاری بکنی (حتی اگه دقیقا مطابق میل و عقاید اونا باشه) بازم باهات مخالفن و از شما بدشون میاد... برای بهترین کارهاتون هم یه نقص و خطایی درست میکنن و ثابت میکنن شما آدم خوبی نیستی!!!
خاکستری ها:
این بندگان خدا که اکثریت اطرافیان ما رو تشکیل میدن، نه سیاهن نه سفید... کاملا منتظرند ببینن شما چطور عملی از خودت بروز میدی که مطابق باهاش عکس العملی متناسب بروز بدن... البته خاکستری روشن و خاکستری تیره داریم... یعنی بعضیاشون استعداد دوستی با شما رو بیشتر از بعض دیگه دارن و بعضی ها هم ایضا استعداد دشمنی شون بهتره... اما در کل بازم خاکستری اند...
و اما ما:
متأسفانه معمولا ما اکثر سرمایه و انرژی مون رو برای راضی نگه داشتن سفیدها یا سفید کردن سیاه ها میذاریم وسط گود ... اگه چیزی ته وجودمون موند، میریم سراغ خاکستری ها...
از امروز این تعامل رو عوض کنید... کمترین سرمایه و انرژی تون رو برای جذب سیاه ها یا سفید موندن سفیدها هزینه کنید... اینا هر کاریشون کنید، نظرشون راجع به شما عوض نمیشه...
سرمایه هاتون رو خرج کنید برای اینکه خاکستری ها رو سفید کنید، یا حداقل نذارید سیاه بشن... حتی اگه تونستید کمی روشن ترشون کنید بازم جای شکرش باقیه...
☝پس از امروز کمی بیشتر تو اطرافیانتون دقت کنید و رنگ شناسی تون رو پیشرفته تر کنید...چون خیلی میتونه تو موفقیت شما مؤثرتر باشه!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ترین جاده جهان را تماشا کنید!😃
این جاده در سیاتل ایالت واشنگتن آمریکا واقع شده است و تنها جاده ای در دنیا است که تابلوی احتیاط کنید، ماهی ها در حال عبور از عرض جاده اند، را نصب نموده است!
خودم تا ویدئو رو ندیدم باورم نشد!
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
❥↬ @bohlool_aghel
روزی یک کشتی پراز عسل
در ساحل لنگر انداخت
وعسلها درون بشکه بود...🍯
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود
و به بازرگان گفت:
از تو میخواهم که این ظرف را
پر از عسل کنی
تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت...
سپس تاجر به معاونش سپرد که
آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش
یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی
والان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش
در خواست میکند و من در حد و اندازه
خودم میبخشم...
پروردگارا🙏
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند
خودت به اندازه ی سخاوتت
بر من و دوستانم عطا کن
که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم....
آرزوهايتان را به دستان خدا بسپاريد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
#نابینا
روزی مردی نابینا روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد .
روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است
مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است.
✔ حتی براي کوچکترين اعمالتان
از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد،
اين رمز موفقيت است ....
لبخند بزنيـد 😊
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel