eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏡خونه مادربزرگه به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴 ڪانال افتتاح شد! از همه هموطنان عزیزم میخوام تا در ڪانال استاد دهنوی عضو شوند و زندگی زناشویی خود را بیمه ڪنند🙏 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 برای عضویت روی لینڪ ڪلیڪ کــنید 🔼🔼
🔴صلوات خاصه قبرستان "هر کس این صلوات را 1 بار در قبرستان بخواند به مدت 10 سال عذاب از تمام قبرستان برداشته میشوداگر 2 بار بخواند به مدت 40 سال و اگر 3 بار بخواند برای همیشه عذاب برداشته میشودهمچنین هرکس این صلوات را بر سر قبر والدین خود بخواند حقوق ایشان را ادا نموده است." متن صلوات اینجاست👇 https://eitaa.com/joinchat/4033609749C6033d49560
سلام حضرت بهار ، مهدی جان زمستانِ هجرانتان ، دامن سردش را همه جا گسترده است . سرمای ندیدنتان ، تا عمق استخوان دنیا نفوذ کرده است . تاریکی فراقتان ، روز و سپیده و آفتاب را از يادمان برده است ... میان جولان کشنده ی زمستان ، فقط بهارِ آمدن شماست که گرما و صبح و امید و آفتاب را بر جان های بیقرارمان میهمان می کند. خدا شما را برساند... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
‌ 📚! خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!! حکایت بعضی افراد در روزگار ماست... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🐘از دماغ فیل افتاده ! گذشتگان بر این باور بودند که۳ حیوان، یعنی موش، گربه وخوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته اند وتنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده اند که داستان آن در روضه الصفاو مجمل التواریخ و القصص ( ص ١۸۵ ) چون این آمده است :در طی مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاهی بر روی امواج خروشان دریا در حرکت بود سطح و هوای کشتی از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بودند بسیار ملوث و متعفن شد.ساکنان کشتی که دیگر به ستوه آمده بودند نزد نوح رفتند و نزد او شکوه و گلایه کردند. پس از مناجات نوح بر درگاه خداوند، امر آمد که نوح بر پشت فیل دست فرود آورد. چون نوح به این فرمان عمل نمود، خوکی از بینی فیل بیرون افتاد و همه ی پلیدی ها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت. آورده اند که ابلیس نیز دستی بر پشت خوک زده و از بینی خوک موشی بیرون آمد که در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ کند. این بار نیز خداوند فرمان داد تا نوح دستی بر روی شیر بکشد که با این کار، شیر عطسه ای زده و گربه ای از بینی او بیرون آمد و زحمت موش را مرتفع ساخت. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi
📚 پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد زیبا میگوید: بعضی بزرگ زاده می شوند، برخی بزرگی را بدست می آورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚هفت پیکر هفت داستان از هفت پیکر نظامی به زبان نثر داستان ششم روز پنج شنبه رنگ قهوه ای يا نور روز پ
داستان ششم روز پنج شنبه رنگ قهوه ای 2 دختر كرد را دل با خير بود و خير نيز از مهربانيهاي او بر او دل بسته بود. با او سخن نگفته و رويش نديده بود اما گاه صدايش را شنيده در هنگام بيماري حرير دستش را بر چهرهي خود حس كرده بود. اما از شرم ياراي خواستن دختر از پدرش را نداشت و با خود ميگفت چنين دختري را با اين كمال و جمال نتوان با درويشي چون من جفت كرد. رسم ميهماني نبود كه در آن خانه بماند و چشم بر دختر خانه داشته باشد پس روزي برگ و ساز سفر ساخت و براي اجازت پيش كُرد رفت. كُرد او را گفت:" تو از غريبان بسي ظلم ديده اي رفتن را به صلاحت نميذانم. اينجا بمان. مرا همين يك دختر است كه او نيز چيزي از كمال كم ندارد. اگر دلت با من و دختر من هست اينجا بمان و دامادي من كن كه من ترا بسي عزيز ميدارم."خير كه اين خوشدلي او بشنيد سجده اي كرد و خدا را شكر گفت. بساط نكاحشان فراهم شد و خير در كنار آنها بماند و روزگار به خوشي بگذراند. تا اينكه زمان سفر و كوچ به دياري ديگر از راه رسيد. چون گاه رفتن شد خير بر آن درخت كه برگش علاج چشم او بود شد و چند برگش جمع كرد و با خود برد. يكي از آنها علاج صرع بود و ديگري علاج بينايي. راه پيمودند تا اينكه به شهري رسيدند كه دختر پادشاه آن ديار صرع داشت و اطبا از درمان او عاجز بودند و پادشاه قرار كرده بود هر كس علاج صرع او كند دختر را به عقد او درآورد و او را وليعهد خود كند. خير چون اين بشنيد نزد شاه رفت و از آن گياه شربتي ساخت و به او داد تا درمان دختر كند. دختر آن شربت نوشيد و غبار صرع از مغزش دور گشت و حال خوش گشت. پس شاه شرط خود به جاي آورد و دختر خود به عقد خير درآورد. پس خير و دختر كرد و مرد كرد و دختر شاه همگي در قصر زندگي خوشي را آغاز كردند و روزگار به كام ميگذرانيدند. از قضا وزير را دختري بود دلربا و شگرف زيبا كه ابر سياه آبله بر خورشيد چشمانش نشسته بود و بينايي اش را از او گرفته بود. پس خير از آن گياه بر چشم او نهاد و چون او نيز علاج يافت با خير جفت گشت و خير كه اول روز، شر بد ذات گوهرش دزديده بود اكنون سه گوهر در خزانه ي دل داشت يكي از ديگري زيباتر. چندي بعد به مقام پادشاهي آن ديار رسيد و عدل ميكرد و احسان و مردمان همه دعا گوي او. و اما بشنويد از شر كه در بازار با جهودي در حال منازعه بود كه خير او را بديد و بشناخت. پس پيش مرد را بفرستاد تا او را به قصر بياورد. او را آوردند و او بيخبر از اينكه شاه همان خير است زمين بوسه داد.. خير از شر پرسيد:"نامت چيست؟" شر پاسخ داد:"مبشر سفري!!!" خير گفت:" من تو را ميشناسم تو يك نام بيشتر نداري و آن شر است." دستور داد به تيغش بزنند و كرد در دم سر آن ملعون از بدنش جدا كرد خلقي را از شر در امان. و اينچنين گوهر نيكي خير او را خيرهاي بيشمار نصيب كرد و سالين سال به عدل حكم راند و به خوشي كام. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚فدایی دختر هرگاه رسول‌الله (ص) از سفری بازمی‌گشتند، مستقیم به خانۀ دخترشان می‌رفتند. در بازگشت از غزوۀ تبوک، حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) خود و فرزندانشان را با گوشواره و گردنبند زینت داده بودند، روسری خود را با زعفران رنگ کرده بودند و پرده‌ای رنگی بر اتاق آویخته بودند. پیامبر با دیدن این صحنه، ناراحت راهی مسجد شدند. حضرت زهرا متوجه علت ناراحتی شدند و بلافاصله تمام آن زینت‌های ساده را خدمت پیغمبر رساندند و پیغام دادند در هر راهی که صلاح می‌دانند، هزینه کنند. رسول اکرم نتوانستند خوشحالی خود را پنهان سازند؛ با خرسندی تمام، سه مرتبه فرمودند: فِداها أبوها پدرش به فدایش باد إحقاق الحق، ج 25، ص 279 بحارالا نوار، ج 43، ص 20، ح 7 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی تحت عنوان شانس وجود نداره یه راه خروجی برات قرار میدیم... 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ خدایا بر ما تحمیل نکن آنچه را که تحمل آن را نداریم.... زمان کوتاه است ولحظات برگشت ناپذیر زندگی،حبابی بیش نیست سـاده‌تـر ببینیم سـاده‌تـر بگیریم سـاده‌تـر بخندیم 🌳 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
⛔️ در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. ✍🏻پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═