سایه الهی!
سرورم!
میپرسند مگر دنیا پر از ظلم و جور نیست، پس چرا شما تشریف نمیآورید؟!
و کسی نیست به آن ها بگوید که خدای متعال از روز اوّل با مردمان عهد کرده که برای شما باشند نه شما برای آنان. و شما خود فرمودید که جهت یاد آوری این تعهّد و تکلیف با همین عنوان به شما عرض سلام و ادب شود: ِ
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَه
سلام و سلامتی و تسلیم از ما بر شما که همان عهدالاهی هستید که خدای متعال از ما پیمان بر آن گرفته و تأکید بر آن فرموده است. (زیارت ال یس)
ولی ما «سُرنا را از سر گشادش زدیم»؛ شمارا برای خود خواسته و می خواهیم و میخواهیم اگر شما تشریف آوردید مشکل ما مردمان را حل کنید و حالا کسی نمی گوید که اگر شما تشریف بیاورید، این مردم با چنین تلقّی پای شما نخواهند ایستاد و گوش بفرمان شما نخواهند بود.
آنان شما را برای خود و برآورده شدن امیال خود می خواهند، نه خود را برای شما و میل شما.
آنان همین رفتار را در زیارت های خود نیز دارند؛به زیارت مشاهد مشرّفه، مشرّف می شوند و گمان دارند باید خواسته های خود را از آقا بگیرند و هر چه لازم دارند از او بخواهند؛ ولی نمیگویند:
«آقا! خدای متعال هر چه به ما داده به طفیل شما و صدقه سر شما و به وسیله ی شما به ما داده. شکر خدای متعال و تشکّر از شما. و العفو العفو که در مقابل این همه احسان، ما به جز قصور و تقصیر در حقّ شما کاری نکردیم.»
البته مانعی ندارد که خادم نیازهای خود را از صاحب و سرور خود تقاضا کند، ولی مودّبانه نیست که خادم بدون باور داشتن خادم بودن خود و انجام خدمت، فقط ابراز ما یحتاج خود به آقا کرده و اصرار در برآورده شدن آن ها داشته باشد. تلقّی او از آن سرور، چنین باشد که ما باید زندگی خود را بکنیم، بدون آن که کاری به ایشان داشته باشیم ولی هر وقت گرفتار شدیم به سراغ ایشان بیاییم اگر چه ایشان به لطف و کرم و رأفت خود هیچ سائلی را از درِ خود نا امید بر نگرداند.
تأخیر در ظهور اگر فقط یک علّت داشته باشد آن هم سستی ما در امر امامت وجود مبارک امام زمان علیه السّلام است.
از القاب مبارک آن حضرت «غریب» است و به فرمایش امیرالمومنین صلوات الله علیه:
▫️الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيب
▫️غریب کسی است که دوست واقعی ندارد(تحف العقول: ٨٤)
این فرمایش در واقع حکایت حال ما با وجود مبارک امام زمان علیه السّلام است.
سیّدنا العفو العفو
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
خیلی خوشگل نبود
یه صورت معمولی داشت، با چشمای معمولی و مهربون.
اما؛
اما قشنگ می خندید...
انقد قشنگ می خندید که آدم احساس می کرد هیچکس تو دنیا مثل اون بلد نیست بخنده!
راستش همه کار کردم که به دستش بیارم...
دروغ چرا! همه چی هم خوب بود.
دوسم داشت؛ دوسش داشتم.
اما انگار آدم وقتی داره به آرزوهای بزرگش می رسه یادش میره که چقد آرزوهای کوچیک هم داشته!
یادمه یه بار خسته از سر کلاس برمی گشتم خونه که تو راه زنگ زد و گفت بریم بیرون!
عدسی پخته بود... خودش کلاسش رو نرفته بود که درستش کنه و بیاره تا بتونیم با هم بخوریم.
یکم شور شده بود؛
به شوخی غر زدم بهش که چرا انقد شور آخه دختر! گلوم سوخت!
ولی بعد فوری نوک دماغشو گرفتم کشیدم و گفتم: با این حال، باورکن این خوشمزه ترین عدسی بود که تا حالا خورده بودم !
می دونستم بلده خوب غذا درست کنه؛
فقط چون عجله ای بوده این یه دفعه اینطوری شده.
اون موقع ها آرزوم همین چند لحظه نشستنا کنارش بود.
یه مدت که گذشت الکی بهانه گیر شدم؛
هر بار سر یه چیزی ناراحتش می کردم؛
همه کارم کرد واسه موندنما!
اما من دیگه رویاهای جدید تو سرم داشتم؛
و از نظر من اون سد راه تک تکشون بود.
واسه همین یه روز بی دلیل گذاشتم و رفتم.
الآن یک ماهی میشه که برگشتم ایران.
دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارک دیدمش.
برعکس من که هر دفعه یه چیز می گفتم و هر روز یه رنگ عوض می کردم؛اون انگار خیلی عوض نشده بود...
فقط یه ذره پیر شده بود، یه ذره هم آروم تر.
با همون تیپ و قیافه!
نمیدونم چرا با وجودی که ازش فاصله داشتم، ولی انگار بوی عطرشو حس میکردم. نمیدونم شایدم خیالاتی شده بودم…
گاهی وقتا لبخند می زدا اما خنده هاش دیگه اون شکلی نبود...
چشاشم هنوز مثل قبل مهربون بود اما برق اون سالها رو نداشت.
همین طوری زل زده بودم به صورتش؛
یه تیکه از موهای جو گندمیشو دزدکی دیدم از زیر روسریش؛
همون روسری که من براش خریده بودم؛
باورم نمی شد هنوز نگهش داشته
باشه!
داشت یه دختر بچه رو توی تاب هل می داد که مامان صداش می زد.
میدونی من آدمای زیادی رو شناختم تو این مدت...
اما انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمی داد.
یه لحظه دلم خواست زمان برگرده و بشیم همون دو تا دانشجوی ۲۰ ۲۲ ساله که عصرا بعد کلاس از ذوق و شوق بودن کنار همدیگه همه کوچه ها و خیابونای شهر و قدم می زدن، بدون اینکه حتی یه لحظه خسته بشن
اما...
الان ساعت ۱۰ شبه و اون احتمالا داره کنار خانوادش عدسی خوش نمک می خوره. منم همچنان روی صندلی پارک نشستم و به اون سالها فکر می کنم؛ اما نه مثل اون خانواده ای دارم و نه کسی که حتی توی خونه منتظرم باشه.
می دونی یه چیزایی هست که آدم سال ها بعد می فهمه!
سال ها بعدی که دیگه خیلی دیره.
خیلی دیر…
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🖼چند نفر را در این عکس میشناسید؟
اگر فقط ۴ نفر را شناختید
شما فقط در دنیا هستید!
اگر ۸ نفر را شناختید
شما نسبتا در جریان اوضاع جهان هستید!
اگر ۱۲ نفر را شناختید شما اهل مطالعه هستید!
اگر ۱۶ نفر را شناختید
شما آدم بافرهنگ و کتابخوان هستید!
اگر ۲۰ نفر را شناختید
خیلی با فرهنگ و کتابخوان هستید!
اگر ۲۵ نفر و بالاتر را شناختید
احتمالا دارای کتابفروشی بودهاید!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایت تجربهگر مرگ موقت از اهمیت "قضاوت کردن دیگران" در آخرت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼افــطــار هفتم❤
✨در ایـن لـحـظـات مـلــکـوتـی
🌼نزدیک به افطار ، آرزو میکــنــم
✨لحظه ، لحظه زنـدگيتـون
🌼خـــدا كـنـارتـون بــاشه
✨دستتون تودست خدا
🌼قدمتون در راه خدا
✨و سفرهتـون پـر برکت بـاشه
🌼نـماز و روزههـاتـون قبـول
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨در این روز زیبای بهاری
⚪️✨دعا میکنم 🤲
🌸✨مرغ آمین بیاید و بر
⚪️✨آرزوهایتان آمین بگوید
🌸✨دلواپسی در خیالتان نماند
⚪️✨و آرام باشید چه چیزی از
🌸✨آرامش ناب خوش تر
🌸✨لحظاتتون زیبا تون دلنشین و زیبا
⚪️✨طاعاتتون قبول درگاه حق🤍⚘
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید.
بنابر این نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و مشغول نماز و راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز شد و در «دعاهایش از ارحم الّراحمین خواست که فرجی بفرستد و قرض هایش را ادا فرماید، و صدای ضجه و یا الرحمن الراحمین اش تمام فضای مسجد را پُر کرده بود».
در همان زمان بازرگان ثروتمندی در خانه اش خوابیده بود، در خواب به او گفتند: «اکنون مردی، خدای ارحم الراحمین را می خواند و از خدای مهربان و بخشنده ادای دین خود را می طلبد، برخیز و قرض او را ادا کن.»
بازرگان ثروتمند از خواب بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسی که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید.
شتر کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پیمود و در برابر مسجدی توقّف کرد، تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صدای گریه و زاری می آید و کسی صدا می زند یا ارحم الرّاحمین... داخل مسجد شد، پیش تاجر ورشکسته رفت و گفت: ای بنده خدا، سر بردار، زیرا خدای ارحم الراحمین دعایت را مستجاب کرد.
آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: «با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تأمین کن و هر وقت این پول تمام شد و باز محتاج شدی، اسم من فلان، و محلّ کارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه می باشد، به من مراجعه کن؛ تا دوباره به تو پول بدهم.»
تاجر ورشکسته گفت: «این پول را از تو می پذیرم، زیرا می دانم عطا و بخشش خدای ارحم الراحمین است، ولی اگر دوباره محتاج شدم پیش تو نمی آیم». بازرگان گفت: «چرا؟ پس به چه کسی مراجعه می کنی؟»
تاجر ورشکسته گفت: «به همان کسی که امشب به او عَرْضِ حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنی. بازهم اگر محتاج شوم، از او که مهربانترینِ مهربانان و بخشنده ترینِ بخشنده ها است، ارحم الرّاحمین است کمک و یاری و مساعدت می خواهم که هیچ وقت بنده هایش را از یاد نمی برد.
اگر محتاج شوم باز هم به خدایم که به من نزدیک تر است و دعایم را مستجاب می کند روی می آورم و از او می خواهم، و او هم وسائلی مانند شما را برایم می فرستد و کارم را اصلاح می کند».
📗 #قلب_سلیم، ج 1
✍ شهید آیت الله دستغیب
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📖متنی زیبا
خداوند ميفرمايد: ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تا از رحم متنفر نگردی!
برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال ميباشد تا بيارامی!
بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم! بدان که کسی جز من توانای چنین کاری نبود...
وقتی مدت حمل به پایان رسيد و مراحل آفرينشت تکمیل گرديد، بر فرشته مامور بر ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج کند و با نرمش بالهایش، به دنيا وارد کند!
دندانی که چیزی را ريز کند نداشتی!! دستی که بگيرد نداشتی!! قدم و گامی برای رفتن نداشتی!! از دو رگ نازک در سينه مادرت طعامی بصورت شيرخالص برایت فراهم کردم. که در زمستان گرم و در تابستان سرد باشد....
مهر و محبتت بر قلب پدر و مادرت قرار دادم تا تو را سير نميکردند، خود سير نميشدند و تا تو را نمی آسودند خود استراحت نمیکردند!
اما وقتی پشتت قوت گرفت و بازوانت پرتوان شد،از من حيا ننمودی!!!
اما باز هم اگر بخوانی مرا اجابتت میکنم و اگر از من بخواهی برآورده می کنم!!!
و هر گاه به سويم بازآیی ميپذيرمت!!!.....
شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد، در گوشت اذان گفتند بدون نماز و هنگام مرگت نماز بر تو اقامه شد بدون اذان !!!
شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد، ندانستی چه کسی تو را از شکم مادر خارج گردانيد و هنگام مرگ ندانستی چه کسی تو را بر قبر وارد نمود!
شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد غسل و نظافت شدی و هنگام مرگ نيز غسلت دادند و نظافتت کردند!
شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد بر شادي و مسرت اطرافيانت آگاه نبودی و هنگام مرگ بر سوگ و شیون و گریه واندوهشان كاری كرده نميتوانی!
عجبا از تو ای فرزند آدم در شکم مادر، در مکان تنگ و تاریک بودی و بعد از مرگ دوباره در مکان تنگ و تاریک قرار ميگيری !
عجبا ای فرزند آدم وقت تولد با پارچه پیچانده شدی تا به پوشانندت و وقت مرگ باز با پارچه می پيچانندت تا پوشانده شوی!!!!
شگفتا بر تو ای فرزندآدم وقتی متولد ميگردی و بزرگ میشوی ازمدارکت و مهارتهايت مردم جویا ميشوند
و وقتی بمیری ملائکه از کردار و اعمال صالحت خواهند پرسيد!!!
پس برای آخرتت چه مهيا و آماده کرده ای ؟؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها...
سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:
آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ...
بعد تو صدایشان می کردی
می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان
خاطره ی مرگ عزیزهایت....
تنهایی هایت،...
گریه هایت، ...
غصه خوردن هایت..
خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن
و او هی می زد و هی می زد
آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه.....
آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند توی هوا...
مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...
بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :
نوش جان
سبک شدم
راحتم کردی از دست این همه خاطره...
و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت...
پر از آرامش...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞داستان قرآنی حضرت سلیمان و ملکه بلقیس و پرنده شگفت انگیز هُدهُد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
✍🏻آداب معاشرت...
۱. اگر کسی به خانه شما آمد و چیزی آورد، در حد معمول از او تشکر کنید و سپس هدیه او را از دید او خارج کنید؛ گذاشتن آن در دید نوعی بیارزش قلمدادکردن آن است.
۲. برای افراد لباس هدیه نبرید.
۳. به دیگران چه در جمع و چه خصوصی، موارد بیماری یا مشکلات جسمانی آنها را گوشزد نکنید؛ فلانی تو که چربی خون داری چرا این خوراکی را میخوری یا مگر نمیدانی این خوراکی برای تو خوب نیست.
۴. از سرزدهرفتن و بدون هماهنگی قبلی به خانه دیگران، حتی نزدیکترین افراد خودداری کنید.
موضوع آمادگی برای پذیرایی نیست.
بلکه ممکن است آنان در حالت ناخوشایند روحی یا جسمی باشند.
۵. اگر فردی حتی از اعضا درجه یک خانواده، گوشی موبایل را جهت مشاهده یک مورد به شما داد، از برگزدن صفحات موبایل او جدا خودداری فرمایید.
۶. حریم شخصی دیگران را حفظ کنید. کمد شخصی، موبایل، کیف، جیب لباس و... همه حریم شخصی و خصوصی افراد هستند که نباید شکسته شوند.
۷. اگر فردی با شما درددل کرد، از گفتن بدبختی بیشتر خود و دیگران برای تسکین وی هرگز استفاده نکنید. او را نصیحت نکنید.
راهکار برای او تعیین نکنید.
مشکلات او را بیارزش یا کم اهمیت جلوه ندهید.
فقط و فقط به حرفهایش گوش داده و با او همدردی نمایید.
۸. چنانچه شخصی از اعضاء خانواده خودش نزد شما شکایت و درددل کرد،
با او در گفتن ایرادات آن شخص شریک نشوید.
۹. وقتی والدین یکی از دوستان شما در بیمارستان بستری است یا فوت کرده است، از او نپرسید "چند سالش است/بود؟" والدین در هر سنی، عزیز فرزندانند.
فقط با او ابراز همدردی کنید و به او بگویید "در حد توانتان برای هر کمکی به او حاضرید".
۱۰. همهی انسانها دوست دارند به شرایط بهتری در کار و زندگی برسند، نیازی نیست ما از آنها دلایل عدم تعویض وسایل، ماشین، خانه، موقعیت شغلی و... را بپرسیم،
مگر اینکه حاضر باشیم به آنها کمک کنیم.
۱۱. چنانچه قصد برگزاری مهمانی با حضور چند خانواده را دارید،حتما مهمانان را از دعوت سایر افراد مطلع فرمائید یا او را از کم و کیف تعداد مهمانان مطلع کنید.
۱۲. هرگز دو فرد یا خانواده را که در قهر و دعوا و بحث و جدل بهسر میبرند، برای آشتیدادن، بهطور سرزده و بدون هماهنگی قبلی، وارد یک محیط نکنید.
۱۳. اگر هنگام پرسیدن سؤال از کسی،
از پاسخ دادن طفره رفت یا خواهان تعویض گفتگو شد،
اصرار بر رسیدن به جواب یا ادامه گفتگو در آن زمینه نباشید.
۱۴. از گفتن خاطرات گذشتهی افراد که بار منفی دارند مثل یادآوری لکنتزبان، شبادراری، خرابکاری و... او در کودکی شدیدا پرهیز نمایید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel