eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.7هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 متنى قابل تامل در باب ديدن نعمت ها ✍«قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپیلتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...! كمى متفاوت بنگريم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زن می بخشد اما فراموش نمی‌کند دکتر_انوشه ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌📚 داستان کوتاه ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد. هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد. او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود. یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير" ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 تردمیل یک وسیله تنبیه بود که انسانها را مجبور میکردند با راه رفتن روی چرخ های بزرگ غلات را آسیاب کنند این وسیله از همین رو "tread=راه رفتن و" "mill=آسیاب کردن" نام گرفت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستانک_معنوی جوانی میگفت در یک کتاب درسی تجدید شده بودم و شهریور ماه بود که رفته بودم امتحان بدم، معلمم را دیدم،و بهم گفت فلانی یادته چقدر بهت گفتم درس بخون؟ چرا نخوندی؟ و مرا سرزنش کرد امتحان که تموم شد و از جلسه امتحان بیرون رفتم، نمیدونم چی شد که یاد قیامت افتادم! با خودم گفتم این معلمم بود که فقط بخاطر یک تجدید شدن در کتاب درسی سرزنشم کرد و اینگونه شرمنده و پیشمان شدم درحالی من باز فرصت امتحان دادن دارم،و حتی من بدون دپیلم و با کارنامه ردی و تجدیدی هم میتوانم در این دنیا زندگی کنم اما در قیامت وقتی خدا گناهانم را بخواند چه خواهم گفت؟دیگه اونجا راه برگشتی نیست، فرصت جبرانی نیست! آیا ارزش دارد با انجام لذت های پوچ و دوری از دین ،هم این دنیای خود و هم آخرت خود را تباه کنیم ... به راستی که یادمان رفته برای چه آفریده شده ایم! وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون ِ (ذاریات/56) جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام. يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيٰاتِي     ﴿فجر/۲۴﴾ (در قیامت)خواهد گفت: «ای کاش براى زندگى خود[خیرات و حسناتی] پیش فرستاده بودم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
زیر آب زنی یعنی چه؟ زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه نشده بود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می‌رفت و زیرآب را باز می‌کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود. در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می‌کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار می‌شد خیلی ناراحت می‌شد چون بی آب می‌ماند. این فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ دانستنیهای ادبی «بئاتریس پورتیناری» دختر یک بانکدار ثروتمند فلورانسی بود که دانته زمانی که فقط ۹ سال داشت عاشق او که همسن خودش بود، می شود. دانته به مدت ۹ سال مخفیانه عاشق بئاتریس بود ولی در این مدت حتی یک کلمه با معشوق سخنی هم نگفت، اما در هجده سالگی وقتی دانته روی پلی در نزدیکی رود آرنو بود، بئاتریس به همراه دو بانوی مسن‌تر از همان محل می گذشتند، در این زمان بئاتریس رو به دانته می کند و به او درود می‌گوید. دانته بعدها چنین می‌نویسد : «نخستین بار بود که با من سخن می‌گفت! چنان سراپا آکنده از شادمانی شدم گوئیا عالم به دور سرم می‌گردید، چنان‌که ناگزیر گشتم از برابر دیدگان دیگران دوری گزینم.» اما این عشق به وصال نرسید زیرا بئاتریس با مرد دیگری ازدواج کرد و سه سال بعد در سن بیست و چهار سالگی درگذشت. اما عشق بئاتریس تا آخر عمر با دانته باقی ماند و چنان تاثیری بر او داشت که دانته دو اثر مهمش یعنی «زندگانی نو» و «کمدی الهی» را تحت تاثیر آن نگاشت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چه وقت انسان بزرگی هستیم؟ هرگاه از خوشبختی کسانی‌ که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم ... هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود ... هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم ... هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد ... هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود هرگاه همه چیز بودیم و نگفتیم که همه چیز هستیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
خدایا نعمت سلامتى مبداء همه نیازها ست ♥️و عاقبت بخیرى مقصد همه نیازها ♥️تو را به مهربانیت این دو را به همه عزیزانم عطا فرما ♥️شبتون گرم نگاه خدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴ماجرای ڪاباره رفتن مرحوم ڪافی!! «پارسال خدا یک توفیق به من داد.یک روز در کرج می‌رفتیم یک جایی، دیدیم خیلی مردم می‌روند آنجا. گفتیم‌ اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا ‌اینجا کـــاباره است. گفتم صاحب‌ اینجا کیست؟ گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن می‌گذاشتند و زن‌ها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها می‌خوردند... گفتم... 👈ادامه‌داستان‌بازشـــود👉 👈ادامه‌داستان‌بازشـــود👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح قشنگتون گلبارون 🌸روزتـون پراز موفقیت 🌸حـال امـروزتــون زیبــا 🌸 دلاتون پراز عشق و محبت 🌸تنتون سالم و روزتـون قشنگ 🌸روز خـوبی داشته باشید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آیا میدانستید؟ در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف‌خانه تأسیس شد اما مردم استقبال نکردندو کسی باور نمیکرد که پیامش با سیم به شهر دیگری برود. به همین دلیل ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم مجانی هر چه می‌خواهند تلگراف بزنند، چون مفت شد همه هجوم آوردند و وقتی دیدن پیام‌هایشان به مقصد می‌رسد تلگراف‌خانه روز به روز شلوغتر شد. ناصرالدین شاه که مطمئن شد مردم ارزش تلگراف را فهمیدند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند که: «بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚داستان کوتاه مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند. پس گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد. بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکرگذاری‌‌کنیم‌ازخدای‌مهربان‌برای‌ همه ی نعمتهای بیکرانش...🙏 🍃🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی دل خوشی نداشت با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم و تعدادی از شاگردانش روبه رو شد. مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت : تصمیم گرفته ام پول خودم را هدر دهم و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم . بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم تا هر کس بالای آن قبر بایستد و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده اش بگیرد! حکیم خنده ای کرد و پاسخ داد : اگرخودت هم بالای سنگ قبرمی ایستی . سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس! بگذار مردمی که بالای آن می ایستند تصویر خودشان را ببینند و اگر هم آمرزشی طلب می کنند نصیب خودشان شود. مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت : اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمی ایستند ؟ و حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگی اش گفت : آنها آیینه ای بیش نخواهند دید. نکته آیینه چو نقش تو بنمود راست خودشکن آیینه شکستن خطاست ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ جدی بگیرید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟! روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! نتیجه گیری: بسیاری ازبیمارى‌ها و مشکلات اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب تلقین‌های زندگی خود باشید…!”   ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 دباغ در بازار عطر فروشان روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجه ها گفت: آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم. وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد. 👈🏻عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است. گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آیا میدانستید؟ ویلیام فلپس، شخصی بود که قوانین ترافیک را وضع کرد. علامت ايست، خط عابر پیاده، دایره‌ ی ترافیک.... را طراحی کرد اما هیچ گاه نتوانست رانندگی کردن را یاد بگیرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 شیشه و آیینه جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شیئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚پادشاه آسمان‌ها روزى مرد فقيرى اسب خود را زين کرد تا برود و براى عيد بچه‌هاى خود چيزى پيدا کند. هوا سرد بود و برف زيادى باريده بود. مرد در ميان راه به پسرى برخورد و ديد که يک خورجين پول و طلا دارد. خورچين پسر را گرفت و خواست او را بکشد. پسر هرچه التماس کرد فايده نداشت. عاقبت گفت: پس اجازه بده دو رکعت نماز بخوانم. مرد اجازه داد. پسر نماز خواند و سپس دعا کرد: من خونم را هديه مى‌کنم به خداى آسمان‌ها، خداى آسمان‌ها هديه کند به خداى زمين. مرد پسر را کشت و پول‌هاى خود را برد به خانه و سر و سامانى به زندگى خود داد. يک روز در زمستان مرد دوباره به راه افتاد. اتفاقاً از همان راهى که پسر را کشته بود عبور مى‌کرد. ديد در جائى‌که پسر را کشته درخت انگورى سبز شده و انگورهاى آن برق مى‌زند. انگورها را چيد و براى اينکه پيش پادشاه ارج و قربى پيدا کند، وى طبقى گذاشت و به قصر پادشاه برد. وقتى پادشاه درپوش طبق را باز کرد. ديد روى آن دست و پاى بريده‌اى گذاشته‌اند. از مرد پرسيد اينها چيست؟ مرد که بسيار ترسيده بود ناچار همهٔ ماجرا را گفت: به دستور پادشاه سر مرد را بريدند تا به سزاى اعمال خود برسد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
خداوندا بدون نوازشهای تو بدون مهر و محبت تو بدون عشق تو میان دست های زندگی مچاله میشویم خدایا نوازش و مهربانیت را از ما نگیر شب بخیر❤️❤️❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
💕سلام و صد سلام 🌸صبحتون قشنــگ 💕روزتون پر از سلامتی 🌸شروع هفته تون 💕سرشار از مهر و دوستی ، 🌸موفقیت و لطف خدای مهربان 💕با آرزوی دوشنبه ای زیبـا 🌸و هفته ای خوب و عالی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 در دنیای امروز با بهبود کیفیت زندگی ، مایحتاج اوليه مردم  آسان‌تر در دسترس آنها قرار می گيرد برای مثال یکی از اولین نیازمندی های بشر «آب» است که برخلاف امروز، در روزگار قدیم  مردم برای تهیه آب مورد نیاز و روزمره خود دچار دردسر و مشقت زیادی می شدند و باید شیوه های مختلفی را برای تهیه ی آن در پیش می گرفتند و البته بودند کسانی که از همین راه امرار معاش می کردند. در کنار سقائی و آب فروشی بوسیله مشک، جماعتی هم بودندکه بوسیله کوزه و یا سبو و یا لاوک و انواع دیگری از وسایل شکستنی سفالین که مقدار مشخصی در آن آب جای میگرفت به درخانه ها می رفتند و آب به اهل خانه می فروختند. در طهران ضمنا سقاخانه هائی نیز بودند که اشخاص خیر خواه و ثواب کار آن را برای آبرسانی به مردم می ساختند و در تابستانها جایگاههای آب سقاخانه را با یخ خنک می کردند. علاوه براینها در طهران آب انبارهای کوچک و بزرگی نیز ساخته و پرداخته بودند که مردم با پیمودن دهها پله خود را به شیر آن آب انبار رسانیده کوزه ها و سبوهای خود را از آب انبار پر می کردند و به خانه می بردند. معمولا اینگونه آب انبار ها به علت گذشت زمان و عدم رعایت اصول بهداشتی در آنها جانورهای ریزذربینی تولید می گردید و آب خزه می بست برای همین واقف آب انبار ناگزیر می گردید که در چنین مواقعی یک کهنه تمیز و ململ به شیر ببندد تا از ورود آلودگی ها بداخل آب مورد استفاده مردم جلوگیری به عمل آورد ‌. تهران در گذر زمان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel