بهلول عاقل | داستان کوتاه
از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در كاخی مقیم كرده بود كه روزگاری شیرین در آن میخرامید و صدای دل ان
خسرو و شیرین بارها در بزم و شكار در كنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به كام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین،خسرو دل از معشوقهی خود برداشت و عزم روم كرد. در آنجا مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشكر كشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عین داشتن همهی نعمتهای دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بود. شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بود.
مهین بانو در بستر مرگ، برادرزاده ی خود را به صبر و شكیبایی وصیت میكند. تجربه به او نشان داده كه غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یك نباید دل بست؟؟؟
پس از مرگ مهین بانو، شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملك خود پراكند. اما همچنان از دوری خسرو، ناآرام بود. پادشاهی را به یكی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن رهسپار شد.
در همان هنگام كه روزگار نیك بختی خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبین را شنید. سه روز به رسم سوگواری، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به امید اینكه نواهای باربد، درد دوری شیرین را در وجودش درمان كند، او را طلب كرد. باربد نیز سی لحن خوش آواز را از میان لحنهای خود انتخاب كرد و نواخت. خسرو نیز در ازای هر نوا، بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت آن شب پس از آن كه خسرو به شبستان رفت، عشق شیرین در دلش تازه شده بود. با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرای خود آورد؛ اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد. خسرو كه دیگر نمیتوانست عشق سركش خود را مهار كند، شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه كرد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
خسرو و شیرین بارها در بزم و شكار در كنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به كام خود برسد. سران
شیرین این بار نیز در همان كوهستان رخت اقامت افكند و غذایی جز شیر نمیخورد. از آنجا كه آوردن شیر از چراگاهی دور، كار بسیار مشكلی بود، شاپور برای رفع این مشكل، فرهاد را به شیرین معرفی كرد.
در روز ملاقات شیرین و فرهاد، فرهاد دل در گرو شیرین میبازد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش میكند كه ادراك از او رخت بر میبندد و دستورات شیرین را نمیفهمد. هنگامی كه از نزد او بیرون میآید، سخنان شیرین را از خدمتكارانش میپرسد و متوجه میشود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا كند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر كوه میزد كه در مدت یك ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد كرد و در انتهای آن حوضی ساخت. شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین كرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت كه داستان آن بر سر زبانها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد.
فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای كه با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به كندن كوهی از سنگ میفرستد و قول میدهد اگر این كار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش كند.
فرهاد نیز بی درنگ به پای آن كوه میرود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حك كرد و سپس به كندن كوه با یاد دلارام خود پرداخت. آنچنان كه حدیث كوه كندن او در جهان آوازه یافت. روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان كوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای كندن سنگ خارا به گوش خسرو میرسد. او كه دیگر شیرین را، از دست رفته میبیند، به دنبال چاره است. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد میفرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در كاری كه در پیش گرفته سست شود.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴 فضیلت سوره جمعه در شب جمعه
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🌕 هر كس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهان ما بین دو جمعه او خواهد بود.
📚 بحارالانوار ج ۸۶ ص ۳۶۲
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞انیمیشنی زیبا که با شیوهای ساده ضربالمثلِ معروفِ:
گر نگهدارِ من آن است که من میدانم
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد...
را به تصویر کشانده👌
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 محبّت صحیح ،
تنها راه نجات
#امام_صادق عليه السّلام فرمودند :
#پیامبر_اکرم صلّى اللّٰه عليه و آله فرمودند :
هنگامى كه #روز_قيامت فرا می رسد ، گروهى را بر منبرهايى از نور مىآورند كه چهرههايشان همچون ماه شب چهارده مىدرخشد و اوّلين و آخرين[ آفريدگان ]به حال آنها غبطه مىخورند .
در اين لحظه ، رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله سكوتى كرد و در ادامه ، سه بار همين عبارت را تكرار فرمود .
#عمر_بن_خطاب گفت : پدر و مادرم به فدايت ، آيا اينها #شهدا هستند؟
پيامبر خدا فرمودند : اينها شهدا هستند ، اما نه آن شهدايى كه شما گمان مىكنيد.
گفت : اوصيا هستند؟
حضرت فرمود : اينها اوصيا هستند ، اما نه اوصيايى كه شما خيال مىكنيد.
گفت : آيا از اهل آسمانند يا اهل زمينند؟
پيامبر خدا فرمود : از اهل زمينند .
گفت : پس به من بگو اينها چه كسانى هستند؟
رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله با دستش به #امیرالمؤمنین عليه السّلام اشاره كرد و فرمود :
« هَذَا وَ شِیعَتُهُ ؛ مَا یُبْغِضُهُ مِنْ قُرَیْشٍ إِلَّا سِفَاحِیٌّ وَ لَا مِنَ الأنهار الْأَنْصَارِ إِلَّا یَهُودِیٌّ وَ لَا مِنَ الْعَرَبِ إِلَّا دَعِیٌّ وَ لَا مِنْ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا شَقِیٌّ یَا عُمَرُ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُ عَلِیّاً.
اين و شيعيانش هستند . هيچ كس نسبت به او #بغض و كينه نمىورزد ، مگر از قريش ، آن كه حرامزاده است و از انصار ، آن كه يهودى است و از عرب ، آن كه حرامزاده باشد و از ساير مردم ، آن كه كسى كه اهل #شقاوت و بدبختى است.
سپس فرمودند : اى عمر ! دروغ مىگويد كسى كه گمان مى کند دوستدار من است ، در حالى كه نسبت به على عليه السّلام بغض و كينه دارد . »
🗂منبع :
فضائل الشیعه ، ج ۱ ، ص ۳۰
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
💚🌹💚
سلام مولایم،
سلام منجے بشریت،
سلام عدالت گستر بے همتا،
و یاور مظلومین جهان
ڪہ روزے با آمدنت
جهان را پر از عدل و آرامش
و زیبایے خواهے ڪرد.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
شیرین این بار نیز در همان كوهستان رخت اقامت افكند و غذایی جز شیر نمیخورد. از آنجا كه آوردن شیر ا
هنگامی كه پیك خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد میرساند، او تیشه را بر زمین میزند و خود نیز بر خاك میافتد. شیرین از مرگ او، داغدار میشود و دستور میدهد تا بر مزار او گنبدی بسازند. خسرو نامهی تعزیتی طنزگونه برای شیرین میفرستد و او را به ترك غم و اندوه میخواند. پس از گذشت ایامی از این واقعه، مریم نیز میمیرد و شیرین در جواب نامهی خسرو، نامه ای به او مینویسد و به یادش میآورد كه از دست دادن زیبارویی برای او اهمیتی ندارد زیرا هر گاه بخواهد، نازنینان بسیاری در خدمتگزاری او حاضرند. خسرو پس از خواندن نامه به فراست در مییابد كه جواب آنچنان سخنانی، این نامه است. بعد از آن برای به دست آوردن شیرین تلاشهای بسیاری نمود اما همچنان بینتیجه بود و شیرین مانند رؤیایی، دور از دسترس. خسرو كه از جانب شیرین، ناامید شده بود به دنبال زنی شكرنام كه توصیف زیباییاش را شنیده بود به اصفهان رفت. اما حتی وصال شكر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را در وجود او خاموش كند.
خسرو كه میدانست شاپور تنها مونس شبهای تنهایی شیرین بود، او را به درگاه احضار كرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد. شیرین نیز در این تنهاییها روزگار را با گریه و زاری و گله و شكایت به سر برد. روزی خسرو به بهانهی شكار به حوالی قصر شیرین رفت. شیرین كه از آمدن خسرو آگاه شده بود، كنیزی را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر، منزل داد. سپس خود به نزد شاه رفت. شاه نیز كه از نحوهی پذیرایی میزبان ناراضی بود، با وی به عتاب سخن گفت و شكایتها نمود و اظهار نیازها كرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه میدارد و تأكید میكند تنها مطابق رسم و آیین خسرو میتواند به عشق او دست یابد. پس از گفتگویی طولانی و بینتیجه، خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز میگردد.با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین میشود و او را دلتنگ میكند. پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار میشود و به كمك شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان میشود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ترتیب میدهد. شیرین نیز در گوشهای از مجلس پنهان میشود. در این بزم نیك از زبان شیرین غزل میگوید و باربد از زبان خسرو. پس از چندی غزل گفتن، شیرین صبر از كف میدهد و از خیمهی خود بیرون میآید. خسرو كه معشوق را در كنار خود مییابد به خواست شیرین گردن مینهد و بزرگانی را به خواستگاری او میفرستد و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود میآورد. خسرو پس از كام یافتن از شیرین، حكومت ارمن را به شاپور میبخشد
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🐶سگ نازیآباد
کسانی را که نه تنها نمکنشناسی و ناسپاسی میکنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است میپردازند به "سگ نازیآباد" تشبیه میکنند که نه بیگانه میشناسد و نه آشنا.
"نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلیهای ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی" آن سکونت داشته است. در دورهی رضا شاه در آنجا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کند.
در آن زمان که کشتارگاهها به صورت مدرن امروزی نبودند سگهای ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع میشدند تا از زایدههای گاو و گوسفندهای ذبح شده که به دور ریخته میشد تغذیه کنند.
طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای افراد آشنا و صاحبش تا پای جان فداکاری میکند. ولی سگان نازیآباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته میشد تغذیه میکردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه مینگریستند و به آنها حمله میکردند.
علت این کار آنها این بود که کارکنان کشتارگاه شبها زایدههای لاشههای گاو و گوسفند را به دور میریختند و سگها آنان را از نزدیک نمیدیدند و به خوبی تشخیص نمیدادند تا آنان را شناخته و نسبت به آنان حقشناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه میدانستند که در مقام حقشناسی باید از این محل نگهبانی کنند و چون کسی را نمیشناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه میشد و هم کسی را که از آن خارج میشد بیگانه و ناشناس میپنداشتند و به او حمله میکردند.
از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه میشناختند و نه آشنا و موجوداتی حقنشناس و بیوفا تلقی میشدند و بدینترتیب این حالت از ناسپاسی و نمکنشناسی نسبت به کسانی که خدمتی کردهاند، به صورت عبارت "سگ نازیآباد" که دوست و دشمن نمیشناخت بر زبان مردم مصطلح شد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚مجازیهای دروغ
شده گاهی از همهٔ دنیا خسته بشی و سرگشته و حیرون دنبال یه نشونه بگردی؟ یا گاهی راههای مختلف رو بری و به هر دَری بزنی ولی جوابی نگیری؟ اون وقته که احساس میکنی بیکَس و تنها، بیراه و نشون، توی دام دنیا رها شدی. گاهی دیگه قدم زدن و هوای آزاد هم آرومت نمیکنه. گاهی حتی موبایلت هم دیگه سرگرمت نمیکنه. زندگی انگار پُر شده از تنهاییهای ناتمام و مجازیهای دروغ.
گاهی اونقدر حال دلت بده که فقط منتظر یه طبیبی... یکی که بیاد و تقّهای به ذهنت بزنه و بگه: راه اینه. بیا! نترس من هستم... کاش زودتر بیاد اون روزی که به هر طرف سر برگردونی از راه درست خارج نشی. کاش برسه روزی که نشونهها اونقدر زیاد باشن که راه رو گم نکنی و با شوق سمتش بری. روزی مثل روز ظهور حضرت حجت میاد. یک روز میاد که دیگه تنها نیستیم. دیگه سرمون تو گوشیهامون نیست. دیگه دنبال سرگرمیهای عجیب و کارهای خارج از عرف نیستیم.
یه روز میاد که کسی تو مجازی دنبال نشون دادن خودش نیست. روزی که همه فقط یه نفر رو نشون میدن و اون فقط یه راه رو جلوی پامون میذاره. یه روز خوب که آقای رفته برمیگرده. میاد و دنیا رو برامون روشن میکنه.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
هنگامی كه پیك خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد میرساند، او تیشه را بر زمین میزند و خود نیز بر خ
خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان میشنود و عمل میكند. در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی میدهد و در آن سؤالاتی دربارهی چگونگی افلاك و مبدأ و معاد و بسیاری مسائل دیگر میپرسد. پس از چندی، با وجود آنكه خسرو از بد ذاتی پسرش شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت مینشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه میافكند. شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس كرد و تنها شیرین اجازهی رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شیرین حتی در بند نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود. یك شب كه خسرو در كنار شیرین آرمیده بود، فرد ناشناسی به بالین او آمد و با دشنهای جگرگاهش را درید.
حتی در كشاكش مرگ نیز راضی نشد موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان داد. شیرین به واسطهی خون آلود بودن بستر از خواب ناز بیدار شد و معشوقش را بیجان یافت و ناله سر داد. در میانهی ناله و زاری شیرین بر مرگ همسر، شیرویه برای او پیغام خواستگاری فرستاد. شیرین نیز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، كه خسرو را به دخمه بردند، شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهاییاش با او دشنه ای بر تن خود زد و در كنار خسرو جان داد. بزرگان كشور نیز كه این حال را دیدند، خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن كردند.
پایان
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚سنگ کسی را به سینه زدن
مراد از سنگ در این اصطلاح، وزنههای ساخته شده از چوبی بسیار سنگین است که در زورخانههای ایران، پهلوانان با برداشتن آنها که در ورزش باستانی "سنگ گرفتن" نامیده میشود، بدن خود را قوی و نیرومند میسازند.
"سنگ" در گذشته واقعا از "سنگ" بوده است، اما امروزه دو لنگه وزنهی چوبی است از چوب بسیار سنگین و هر لنگهی آن از بیست تا چهل کیلوگرم وزن دارد.
در "سنگ گرفتن جفتی" ورزشکار به پشت دراز میکشد و دو لنگهی سنگ را با هم بالا میبرد و پایین میآورد و هر بار بدون آن که ته سنگ به زمین بخورد آن را به سینهی خود میزند و دوباره بالا میبرد.
در قدیم در هر زورخانهای چند سنگ در وزنهای گوناگون وجود داشت و هر ورزشکار به تناسب نیرو و زور بازویش یکی از آنها را برای "سنگ گرفتن" انتخاب میکرد. پهلوانان اندکی نیز وجود داشتند که سنگهای مخصوص به خود داشتند که کسی جز خودشان نمیتوانست آن ها را بالا بکشد و اگر پهلوانی آن سنگ را یعنی "سنگ دیگری" را به سینه میزد، احتمال داشت که آن سنگ به دلیل سنگینی فوقالعادهاش به روی سینهی آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و به او آسیب وارد کند. از این رو عاقلان او را از این کار برحذر میداشتند که از روی احتیاط و برای حفظ سلامت خود و نیز برای رعایت حد و مرز پهلوانی، "سنگ دیگری را به سینه نزند".
این عبارت رفته رفته از گود زورخانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه وارد شده و در میان مردم به اصطلاح تبدیل شده است، با این تفاوت که در گذشته بر سر غرور و خودخواهی کسی بوده است و با این اصطلاح کسی را از انجام کاری که متناسب با او نبوده است بر حذر میداشتهاند، و امروز در معنی هواداری و جانبداری و پشتیبانی از کسی به کار میبرند.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 #حکایتی_زیبا_از_بهلول_عاقل
🔹 روزی مردی به خانه ی بهلول رفت واز او خواست که طنابش را برای مدتی به او قرض دهد بهلول کمی فکر
کرد و گفت :
🔹 حیف که روی آن ارزن پهن کرده ام و گرنه حتما آن را به تو می دادم .
مردبا تعجب گفت :
مگر می شود روی طناب ارزن پهن کرد؟
👈 بهلول گفت:برای آن که طناب را ندهم این بهانه کافی است
اونی که دنبال بهونست همیشه یه بهونه ای گیر میاره👌
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═