eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دسته بندی انسانها در نزد روزى شيطان در مقابل حضرت يحيى عليه السلام آشكار شد و به وى عرض كرد، مى خواهم تو را نصیحت كنم. حضرت يحيى فرمود: من به نصيحت تو تمايل ندارم، ولى از وضع و طبقات مردم مرا اطلاعى بده. شيطان گفت: بنى آدم ازنظر ما به سه تقسيم مى شوند؛ 1. عده اى كه مانند شما معصومند، چون از آنها مأيوس هستيم از دستشان راحتيم، مى دانيم و هاى ما در آنها اثر نمى گذارد. 2. دسته اى هم بر عكس در پيش ما شبيه توپى هستند كه در دست بچه هاى شماست. به هر طرف بخواهيم آنها رامى بريم، كاملا در اختيار ما هستند. 3. طايفه سوم براى ما از هر دو دسته قبل رنج و ناراحتى بيشترى دارند. يكى از ايشان را در نظر مى گيريم، تلاش زياد مى كنيم تا او را فريب دهيم همين كه خورد و قدمى به ميل ما برداشت، يك مرتبه متذكر مى شود و از كرده خود پشيمان مى گردد. روى به و مى آورد، هر چه رنج براى او كشيده ايم از بين مى برد. باز براى مرتبه دوم در صدد اغوا و گمراهيش بر مى آييم، اين بار نيز پس از آن كه او را به مى كشيم، فورا متوجه شده، توبه مى كند. نه از او مأيوس هستيم و نه مى توانيم مراد خود را از چنين شخصى بگيريم. پيوسته براى فريب اين دسته در زحمت و رنج هستيم. 📚منبع : پند تاريخ ،ج 4،ص 230 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دعایی که هدر رفت ! خداوند به يكى از پيامبرانش فرمود كه در ميان قومت سه دعای فلان شخص است. پیامبر آن شخص را مطلع کرد و آن مرد نیز این قضیه را به همسرش اطلاع داد ، همسر مرد از وی درخواست کرد که یکی از دعاها را مختص او قرار دهد و مرد نیز پذیرفت. آن مرد از وى خواست تا كند كه او زيباترين روزگار گردد ، مرد نیز دعا کرد و دعایش مستجاب شد ، ولى زيبايى زن چنان كرد كه پادشاه و درباريان و جوانان بسيارى به او دل بستند. كار به جايى رسيد كه آن زن ديگر به پيرش علاقه‌اى نداشت و خشمگينانه با او رفتار مى‌كرد ولى آن مرد پيوسته با زنش مى‌كرد. اما بلاخره طاقتش به سر رسید و مرد از خدا خواست كه زنش را به شكل سگى درآورد. فرزندان آن مرد به نزد وی آمدن و گفتند مردم مارا سرزنش می کنند که مادر شما است و ... زارى‌كنان به پدر التماس کردند تا برای حفظ‍‌ آبروى خانواده، مادرشان را به چهرۀ نخست درآورد؛ پدر نيز قبول كرد و دعا کرد؛ همسرش به چهرۀ پيشين بازگشت و اينگونه دعا های این مرد ضایع شد. 📚منبع :بحار الأنوار, ج 14 , ص 485 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاریخچه چالش هزاره 2002 قسمت دوم فصل دوم "تاریخچه" قضیه این هست که آمریکا سال 2002 یه مانور برگزار کرد که با قدرت 5 سال بعدش حمله کرد به خاورمیانه. البته شما بخونید ایران. حالا شما ببینید که سرنوشت این ماتور چی شد. 📺 کاری از گروه فجازی بسیج صدا و سیما ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚 داستان کوتاه نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت: "سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!" در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: "سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند. " و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!" نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد. ✨در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد. ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ❤️خانه‌ی پدری کجاست؟ خانه‌ی پدری آنجاست که همیشه و بی قید و شرط دوستت می دارند، خانه‌ی پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت می مانند... در خانه‌ی پدری، تو همیشه جوان، زیبا و منحصر بفردی، خانه‌ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست درست مثل آغوششان و می دانی که بی هیچ دلیل و چشم داشتی تو را دوست دارند حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی خانه‌ی پدری بهشت این دنیاست...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡چگونه قدرت تفکر سریع را در خود پرورش دهیم ۳۰ تا دایره روی کاغذ بکشید. سپس سعی کنید در یک دقیقه، تا جایی که می‌توانید دایره‌ها را به نقاشی‌های مختلف تبدیل کنید. این کار را بارها تکرار کنید و هر بار سعی کنید رکورد خود را بشکنید. این تست به شما کمک می‌کند که خلاقیت خود را تقویت کنید، چون باعث می‌شود که ایده‌های جدید را در سر بپرورانید. شما را مجبور می‌کند که سریع‌تر فکر کنید و ایده‌های جدید را امتحان کنید! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلـــب انسان همانند حوضی است ڪه چهار جویبار ، همیشه آبشان در آن میریزند اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد ، قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند اما اگر آب یڪی ، یا دو تا ، یا چهار تاے این جویبارها آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند. 💚جویبار اول: چشم است 💛جویبار دوم: گوش است ❤️جویبار سوم: زبان است 💙جویبار چهارم: فڪر و ذهن ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاریخچه جایزه نوبل قسمت سوم فصل دوم "تاریخچه" خیلی ها نوبل گرفتن بعضیاشون یه کارایی کردن که تن نوبل بدبخت تو گور میلرزه. نوبل هم داستان جالبی داره. تاریخچه رو ببینید. 📺 کاری از گروه فجازی بسیج صدا و سیما ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐دریــافــت آرامــش الــهــی ⭐بارالـها از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم، ⭐نكند فرق به حالم ... ⭐چه براني ،چه بخواني، ⭐چه به اوجم برساني ، چه به خاكم بكشاني… ⭐نه من آنم كه برنجم، نه تو آني كه براني... ⭐نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم، ⭐نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي... ⭐در اگر باز نگردد، نروم باز به جايي ⭐پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي ⭐كس به غير از تو نخواهم ⭐چه بخواهي چه نخواهي... ⭐باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي... ⭐شبت غرق در آرامش و در پناه پروردگار🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍  سلام😊✋ صبح دوشنبه تون زیبا هشتمین روز بهاری تون سلامی همراه باعطرهای بهشتی😊✋ 💖✨ باعطر مهربانی های بی توقع💖✨ باتولدهای دوباره در هرنفس وهرتپش💖✨ بابرخاستن وادامه دادن باتلاشی پُرانرژی تر✨ بازیبا اندیشی وباور خود 💖✨ امروزتون پر از سلامتی و دلخوشی 💕 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد .. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚عبرت از «امير تيمور گورگان» در هر پيشامدى آن قدر ثبات قدم داشت كه هيچ مشكلى سد راه وى نمى‌شد. علت را از او خواهان شدند، گفت: وقتى از دشمن فرار كرده بودم و به ويرانه‌اى پناه بردم، در عاقبت كار خويش فكر مى‌كردم ؛ ناگاه نظرم بر مورى ضعيف افتاد كه دانه غله‌اى از خود بزرگتر را برداشته و از ديوار بالا مى‌برد. چون دقيق نظر كردم و شمارش نمودم ديدم، آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمين افتاد، و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر ديوار برد. از ديدار اين كردار مورچه چنان قدرتى در من پديدار گشت كه هيچگاه آن را فراموش نمى‌كنم. با خود گفتم: اى تيمور تو از مورى كمترى نيستى، برخيز و درپى كار خود باش، سپس برخاستم و گماشتم تا به اين پايه از رسيدم. 📚منبع :صد موضوع پانصد داستان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel