📚خوابهای خود را برای هرکسی تعریف نکنید!
عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله ) بود، زنى شوهرش به سفر رفت ، او در غیاب شوهر، خوابى دید و به حضور رسول خدا آمد و گفت : در خواب دیدم تنه درخت خرما در خانه ام شکسته شد. پیامبر به او فرمود: شوهرت با سلامتى باز مى گردد. پس از مدتى شوهرش ، با سلامتى بازگشت . بار دیگر شوهر او به سفر رفت ، و او همان خواب را دید و نزد پیامبر رفت و خواب خود را گفت ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شوهرت سالم باز مى گردد .پس از مدتى شوهرش با سلامتى بازگشت .
بار سوم شوهر او سفر کرد، آن زن همان خواب را دید، وقتى که بیدار شد اینبار خدمت پیامبر نرفت، همان اطراف مرد چپ دستى را دید و خواب خود را براى او نقل کرد، آن مرد گفت : واى!شوهرت میمیرد! این خبر به پیامبر صلی الله علیه و اله رسید، پیامبر فرمود: الا کان عبر لها خیرا: آیا او نمى توانست خواب آن زن را تعبیر نیک کند؟ ( چراتعبیر نیک نکرد؟) بر طبق روایات خواب آنگونه كه تعبیر می شود ،اتفاق می افتد .پس هرگاه یكی از شما خوابی رادید آن را به جز نزد عالم و یا ناصحی بازگو ننماید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: کسى که خواب دیده، خواب او بر فراز او به صورت پرنده است تا آن هنگام که تعبیر نشده است، اما هنگام که تعبیر شد، آن پرنده سقوط مى کند(هر گونه که تعبیر شد ممکن است همان گونه اتفاق بیفتد)
بنابراین خواب خود را جز براى آن کسى که دوست صمیمى تو است و یا تعبیر خواب مى داند، براى هر کس نقل نکن. و در جای دیگر فرمود: خواب خود را براى هیچکس جز مؤمنى که دور از حسادت است ، نقل نکن تعبیر بعضى از خوابها، فورى ، یا پس از ساعاتى ، آشکار مى شود، ولى تعبیر بعضى از خوابها ممکن است سالها یا دهها سال بعد از خواب دیدن ، واقع گردد. مثلا تعبیر خواب حضرت یوسف (که در خواب دید یازده ستاره و ماه و خورشید او را سجده مى کنند ) بعد از چهل سال ، آشکار شد.
📚فرازهای برجسته از سیره امامان شیعه (علیه السلام)محمد تقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصور کنین صبح اینجا از خواب بیدار شین... ترکیبِ کلبه چوبی و صدای سوختن هیزم و جنگل و برف !😍
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴این پیرزن زشت و خبیث و ارزق چشم را میشناسید؟
التحصين عن ابن عبّاس : يُؤتى يَومَ القِيامَةِ بِالدُّنيا في صورَةِ عَجوزٍ زَرقاءَ شَمطاءَ ، بادِيَةٍ أنيابُها مُشَوَّهَةٍ خِلقَتُها ، وتُشرِفُ عَلَى الخَلائِقِ .
فَيَقولُ : تَعرِفونَ هذِهِ؟
فَيَقولونَ : نَعوذُ بِاللّه ِ مِن مَعرِفَةِ هذِهِ !
فَيَقولُ : هذِهِ الدُّنيَا الَّتي تَفاخَرتُم عَلَيها ، وبِها تَقاطَعتُمُ الأَرحامَ ، وبِها تَحاسَدتُم وتَباغَضتُم وَاغتَرَرتُم .
ثُمَّ تُقذَفُ في جَهَنَّمَ ، فَتَقولُ : يا رَبِّ أتباعي وأشياعي؟ فَيَقولُ اللّه ُ : ألحِقوا بِها أتباعَها وأشياعَها .
📚كنز العمّال : ج 3 ص 724 ح 8579
التحصين ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : روز قيامت، دنيا را در هيئت پيرزنى چشم آبى و سپيد موى با نيش هايى بيرون زده و قيافه اى زشت و بدريخت مى آورند و آن را بر خلايق نزديك مى كنند. سپس (خداوند) مى گويد: «اين را مى شناسيد؟» .
خلايق مى گويند: پناه به خدا از اين كه او را بشناسيم!
مى گويد: «اين ، همان دنياست كه با آن به يكديگر فخر مى فروختيد و به خاطر آن ، از يكديگر پيوند خويشاوندى مى بُريديد و براى آن ، با يكديگر حسادت مى ورزيديد و كينه توزى مى كرديد و فريب خورديد».
سپس او را به دوزخ پرتاب مى كنند و دنيا مى گويد: پروردگارا ! پيروانم و دنباله روانم چه مى شوند ؟
خداوند مى فرمايد: «پيروان و دنباله روانش را نيز به او ملحق كنيد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ تعادل در جذب و طرد افراد
«اَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسی اَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ اَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسی اَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بیا، بسا که روزی دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزی دوستت شود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
شب زیبای تابستونیتون
متبرک به
گرمی نگاه خدا
الــهی
دلخوشیهاتون افزون
دلاتون مملو از شادی
و جمع خانوادهتون
پُر از دلگرمی و عشق و لبخند
شبتون بخیر در پناه خدا💛💛💛
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بهتـرین هدیه زندگی
عشــق و محبت است
دسته گلی بــه نام
عشـــق تقــدیم
شمــامهـربانان
سلام صبح زیباتون
همچون گل زیبا🌸🌸🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آیا میدانستید؟
شاید باور نکنید که در قلب اروپا شهری هست، که مردمانش خودشون رو ایرانی تبار میدونند
اهالی شهر «یاسبرین» در «مجارستان» که بعنوان نماد تیز هوشی شناخته میشن و به اینکه اجدادشون ایرانی و از شهر یزد بودند افتخار میکنن، حدود ۸۰۰ سال پیش به دلیل حمله مغولها به مجارستان مهاجرت کردند
چند سال پیش هم تو یزد یه خیابون رو به نام "یاس برین" نامگذاری کردند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
آیا می دانستید 💡
میرزا آقا خان نوری صدرا اعظم "ناصرالدین شاه "مردی زیرک، آگاه به زیر و بم سیاست و در عین حال بسیار فرصت طلب بود، اواز زمان "محمد شاه" قاجار در دستگاه حکومتی خدمت می کرد و از نظر سیاسی وابسته به دولت انگلیس بود. او در قتل" امیر کبیر "نقش اساسی را داشت .
در زمان صدرات او عهد نامه های ننگینی از جمله عهد نامه پاریس بسته شد که به موجب آن افغانستان از خاک ایران جدا شد.
اما همین صدراعظم دچار یبوست مزاج بود، که برای آن لطیفه ها ساخته اند. میرزا آقا خان به خاطر مشکلی که داشت پیوسته بد اخلاق و خشمگین بود مگر در روز های که پیشخدمت ها برای او یک ظرف بزرگ "آب آلو"می آوردند در آن روز صدراعظم به تمام کارها به سرعت و خوش خلقی می رسید، ارباب رجوع ها که متوجه این رفتار صدر اعظم شده بودند، به پیشخدمت ها رشوه می دادند تا روزی که قرار بود درخواست آنها به دست صدراعظم برسد، پیشخدمت ها حتماً یک ظرف بزرگ آب الو برای او ببرند، طوری شده بود که مردم زمان ملاقات با صدراعظم به یکدیگر این توصیه را می کردند،"آب آلو یادت نرود"!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد، نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود...
سرشو هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت. باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم؛
نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم: "حالتون خوبه؟!"
سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش!
لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش "میخورین؟! نسکافه ست!"
دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید
"نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه!"
بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم
دوباره به حرف اومد: "همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم. ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم بهش گفتم، من پسر میخوامااا، رفتیم سونوگرافی، دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟! در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جا میذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم! چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود... ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط! صبح که بیدار شدم دیدم خون ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..."
"یه حرفایی رو نباید زد، هیچ وقت! نه به شوخی، نه جدی... منه خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی بهم نگه! صدام نکنه! "
"آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو... فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی"
برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده،
خیلی زود...
برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره،
خیلی دیر...
حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه؛
عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن!
✍️طاهره اباذری هریس
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 زندگی دیگران را نابود نکنیم
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟ 5000 ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 سخن گفتن عصا به حقانيت امام جواد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
محمد بن ابي العلاء مي گويد: شنيدم يحيي بن اكثم چنين مي گفت: روزي از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفي را سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مي خواهم چيزي را از شما بپرسم، ولي شرم مي كنم.
امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألني، تسألني عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كني من پاسخ مي دهم. مي خواهي بپرسي امام كيست؟
گفتم: آري، به خدا سوگند! سؤال من همين است. حضرت فرمود: امام منم.
عرض كردم: نشانه اي بر اين ادعا داريد؟ در اين هنگام عصايي كه در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولاي من و امام زمان و حجت خدا است. «فكان في يده عصا، فنطقت فقالت انه مولاي امام هذا الزمان و هو الحجة».
(كافي، ج 1، ص 353).
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel