🔴 حکایت
با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همیگوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همیکند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس
معانی این سخن را به عربی با شامیان همیگفتم و تعجب همیکردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونهای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟
ندیدهای که چه سختی همیرسد به کسی
که از دهانش به در میکنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
که از وجود عزیزش بدر رود جانى
گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفتهاند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون حرف بیند اوفتاد حریف
خانه از پاى بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
منبع #گلستان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ بزرگواران این حدیث در بحار الانوار
علامه مجلسی نقل شده معتبر است
و روایت این است؛
فاطمه زهرا عليها السلام روزي خانه پدر آمد تا کمک مالي بگيرد، پيغمبر فرمود: دخترم! من چيزي ندارم تا به شما بدهم؛ ولي يک ذکر به شما ياد مي دهم، برو اين ذکر را بگو! ذکر اين بود: «يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينِ وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاکِينِ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين»اين را بگو، ان شاءالله در زندگي ات گشايش ايجاد خواهد شد.
اميرالمؤمنين حضرت زهرا عليها السلام را فرستاده بود تا از پيامبر کمک مالي بگيرد، وقتي زهراي مرضيه از خانه پيغمبر بيرون آمد، به اميرالمؤمنين عرضه داشت: «ذَهَبْتُ لِلدُّنْيَا وَ جِئْتُ لِلْآخِرَةِ؛ من دنبال دنيا رفتم ولي با آخرت برگشتم». الحمدالله پدرم به جاي مال، ذکر و دعايي به من ياد داد. اميرالمؤمنين هم فرمود: امروز روز خوبي است پیش رویت خیر است .
منبع:بحارالانوار، ج43، ص 152.روايت 10.]
همچنین کتاب دعوت راوندی از سوید بن غفلة
(صحيفة الزهراء عليها السلام ، ص 120)
🎙 دکتر رفیعی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚نتیجه ی حکم به ناحق
دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگسهای زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد.
دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگسها است. هر کجا که مگسها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟
دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگسها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد.
دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید.
دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید.
📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت / ۳۵۶.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 نصیحت شیطان به نوح نبى
بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم.
نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟
شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم.
نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است.
نوح گفت: هرچه می خواهی بگو.
پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن:1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم.
2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید.
3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روایتی از احترام به مادر
شهید حاج قاسم سلیمانی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴داستان واقعی (امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند)
پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند...
اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی...
از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم...
آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا
لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی...
📚 برداشتی از سخنان شیخ مجید احمدی
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 کاهلی در نماز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
ابوبصیر گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق - علیه السّلام- پیش ام حمیده رفتم تا او را در این مصیبت تسلیت بگویم.
تا چمشمش به من افتاد شروع به گریه كرد من نیز از حال او به گریه افتادم آنگاه گفت:ابا محمد، اگر حضرت صادق - علیه السّلام- را هنگام مرگ مشاهده می كردی چیز عجیبی می دیدی.
در آن لحظات آخر چشم باز كرده فرمود: هر كس بین من و او خویشاوندی هست بگوئید بیاید همه را گرد من جمع كنید سفارشی دارم.
ام حمیده گفت: تمام خویشاوندان آن جناب را جمع كردیم،در این موقع امام صادق - علیه السّلام- نگاهی به آنها نموده فرمود:
( ان شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصلوه) شفاعت ما خانواده به آن كسی كه نمازش را سبك شمارد نخواهد رسید.
📚 محاسن برقی، ج 1، ص 80
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 علت عبادت چیست؟
از امام رضا (ع) پرسيدند: علت عبادت چيست؟ ايشان فرمودند: علتش اين است كه خدا را فراموش نكنيد و خدا در زندگی تان متجلی باشد. فقر خودتان را فراموش نكنيد و ادب برخورد با خدا را ترك نكنيد و از عوامل دور نشويد. در ادب اجتماعی مراوده و ارتباط دوستی می آورد.
وقتی با كسی رفت و آمد می كنی و بيشتر ارتباط داری، وابستگی بيشتری ايجاد می شود. نفس اين عبادت كه من روزی پنج بار در روز بايستم و تكبير بگويم و حمد و سوره بخوانم، ايجاد رابطه است. انسان احساس هويتی ميكند.
حتی گاهی بعضی ها كه آدمهای ريشه دار و تحصيل كرده هم هستند، می گويند: ما چند سال است كه از خدا چيزی را می خواهيم ولی هرچه دعا ميكنيم اجابت نمی شود. من هم ديگر كنار گذاشته ام. يعنی تصورش از دعا، اجابت است.
در دعا هدف اجابت نيست. روايت داريم: گاهی دعا ميكنيم و مستجاب می شود و خدا به فرشتگان می گويد: اين را ديرتر ابلاغ كنيد تا بنده با ما حرف بزند. من صدای او را دوست دارم. شما يك قفل محكم در مغازه زده ايد و بازهم می گوييد: دعا كن. قرص سردرد می خوريد وباز هم ميگوييد: دعا كن. در دعا هدف ارتباط است نه استجابت دعا. اين را بايد دقت كرد كه باعث يأس در مردم نشود.
📚از بیانات دکتر رفیعی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از سازمان تبلیغات اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹
#ویدئو
🔸حجتالاسلام قمی: توقع مردم برای انتقام، توقع بهجایی است. نمیشود با شعار مسأله را حل کرد.
#سازمان_تبلیغات_اسلامی
#حجتالاسلام_قمی
#حادثه_تروریستی_کرمان
💠 @sazmantablighaat