eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚حکایت راحت ترین راه بهلول برای کوه نوردی شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید : میخواهم از کوهی بلند بالا روم می تواني نزدیکترین را ه رابه من نشان دهی؟ بهلول جواب داد: نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است حکایت زندگی از نگاه بهلول شخصی از بهلول پرسید: می‌توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست ؟ بهلول جواب داد : زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن انها بالا میرود و از طرف دیگر زندگی آن ها پائین می‌آید   📚خواجة بخشنده و غلام وفادار درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي‌بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نمي‌گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي‌گفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نمي‌گفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 روزي بهلول بر هارون وارد شد هارون گفت ای بهلول مرا پندی ده بهلول گفـت ای هـارون اگر در بیابانی که هیچ آبی در آن نیست و تشنگی بر تو غلبه نماید و نزدیک مرگ شوی ، آیا چه میدهی که تو را جرعه ای آب دهند که عطش خود را فرو نشانی؟ هارون گفت : صد دینار طلا بهلول گفـت : اگـر صـاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی ؟ گفت : نصف پادشاهی خود را می دهم بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدي ، اگربه مرض حبس الیوم مبتلا گردي و رفع آن نتوانی باز چه میدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟ هارون گفت نصف دیگر پادشاهی خود را بهلول جواب داد : پس مغـرور بـه ایـن پادشـاهی مبـاش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکویی کنی ؟! به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت خواندنی در مورد غفلت و نادانی شاگردی از معلّم پرسید: « چرا اشخاص نفهم رابه گاو تشبیه میکنند؟» معلّم پاسخ داد : « روزی یک نفر به باغ وحش رفت و دید همه ی حیوانات میخندند غیر از گاو . روز دیگر ، باز به آنجا رفت و مشاهده نمود که گاو می‌خندد و سایر حیوانات ، ساکت هستند . وقتی از مسئول باغ وحش جریان را پرسید ، او گفت :دیروز ، میمون لطیفه ای برای حیوانات تعریف کرده بود که همه ی حیوانات خندیدند ، اما این گاو تازه امروز فهمیده و دارد می‌خندد!» فیلسوف شهیر «الكوت» میگوید : غفلت از ناداني خود ، دردي است كه نادان ها به آن گرفتارند. شاعر می سراید : گوش را اکنون ز غفلت پاک کن استماع هجر آن غمناک کن به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 🔹 آقای ادگار به مرکز سفارش پستی کتاب رفت و کتابی در مورد عکاسی سفارش داد و هر روز چشم به در، منتظر آمدن پستچی و تحویل گرفتن بسته‌ی پستی خود شد. سرانجام پستچی با یک بسته از راه رسید. وقتی ادگار بسته را باز کرد، بسیار دلسرد شد؛ زیرا به جای کتاب عکاسی، کتابی در مورد صداپیشگی فرستاده بودند. 🔹 از این موضوع واقعاً ناراحت شد. ادگار بلافاصله تصمیم گرفت کتاب را بسته‌بندی و آن را مرجوع کند، اما ناگهان تصمیم گرفت این کار را نکند و ببیند با چنین کتابی چه می‌تواند انجام دهد. حتماً تا حالا حدس زده‌اید که ادگار همان ادگار برگن است. برگن، یکی از مشهورترین صداپیشگان در جهان، هنرمندان دیگری را بعد از خود پرورش داد. 👌 او در واقع این اتفاق به ظاهر تلخ را به شیرینی بدل کرد. اگر جویای نیکی و خیر باشید، آن را از هر وضعیت و در هر زمان می‌توانید کسب کنید! به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
50.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💿قصه های کهن قسمت 🙍🏻‍♂🙍🏼‍♂دو برادر اختصاصی بهلول عاقل به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴 سخنان آیت الله ، 43 سال پیش(درسال55) در مورد ...😳 🎥 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed دانلود در لینک بالا👆👆
خدایا🤲 با نام تو آغاز مے ڪنم شروع هر لحظہ را اے ڪہ زیباترین علت هر آغاز تویے امـروزم را با تلاش و مهربانے بہ تو مے سپارم یار و یاورم باش اے بزرگترین... ✨بِسْــــــمِ‌ اللَّہِ‌ الرَّحْمَـنِ‌ الرَّحِيــمِ✨ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام میدهیم ؛ به مقام و درجات بالا نمیرسیم؟ تا خودت پاک نباشی، پاک بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم. آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش، برکات زندگی را می برد. کسی اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟ خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام !نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل یه چیزی مینوشتیم در جوابش! یک خشم فرو خوردن، آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می رساند. خیلی حرف بزرگی است... من مومنی را می شناختم که آقا انقدر این تلخ بود،می رفت تو مسجد تمام نوافل،تمام مستحبات انجام میداد. اما خانه که می آمد انگار اژدها وارد شده! چرا در این روغن باز است؟چرا اینجا اینجوری است و... فکر می کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچه اش آرام شدند. اینجوری که آدم به خدا نمی رسد !هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛ به هیچ جا نمیرسی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم... پیامبر صلی الله علیه و آله: بدانيد كه خشم پاره آتشى🔥 در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ هاى گردنش را (هنگام خشم) نديده اند. هر كس چنين احساسى پيدا كرد، روى زمين بنشيند. 📕منبع:پایگاه علاقمندان آیت الله فاطمی نیا 📘مفردات الفاظ قرآن ص 608 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.   بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟  جواب داد: خودم را می‌بینم.  دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن.   وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.   بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟  جواب داد: خودم را می‌بینم.  دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن.   وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚 ‍ پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند. استاد گفت: دَم آهنگری را بدم. شاگرد مدتی ایستاده، دم را دمید و خسته شد و گفت: اوستا اجازه میدی بنشینم و بدمم؟ اوستای آهنگر گفت: بنشین و بدم. شاگرد باز مدتی دمید و خسته شد و گفت: اوستا اجازه میدی پام و دراز کنم و بدمم. اوستای آهنگر گفت: پا تو دراز کن و بدم. بعد از مدتی شاگرد تنبل باز خسته شد؛ گفت: اوستا اجازه میدی بخوابم و بدمم؟ اوستا گفت: تو بدم، بمیر و بدم... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚هفت پیکر هفت داستان از هفت پیکر نظامی به زبان نثر پیکر اول:روز شنبه: داستان شهر سیاهپوشان روز شنبه بهرام شاه به سوی گنبد سیاه و بانوی هندی خود روانه شد. تا شب آنجا نشاط و شادی, عود سوزی و عطرسازی کرد. هنگامیکه شب همچون عودِ سیاهی به روی حریر سپیدِ روز ریخته شد, شاه از بانوی کشمیریِ خود افسانه ای طلب کرد و آن آهوی تُرک چشم هندوزاد گره از نافه ی مُُشکین خود گشود و در حالیکه از شرم نگاه به زمین دوخته بود داستان خود را اینچنین آغاز نمود که: در دوران کودکی از خویشان و بستگانم چنین شنیدم که از جمله خدمتکاران قصر خاندان ما, زاهد زنی بود که هر ماه در سرای ما می آمد. سر تا پای پوشیده در لباس سیاه. روزی از او سبب سیاهپوش بودنش را جویا شدند و او از آنجا که زنی پارسا و درستکار بود چاره ای جز راستی پیش روی خود ندید و راز آن حریر سیاه را گفتن آغاز کرد که: سالها قبل من کنیز فلان مَلِک بودم. مردی بود بسیار درستکار و بزرگمنش و کامگارو مهماندوست که گرچه جورها و بی عدالتی های فراوان دیده بود اما دست از کوشش برنداشته بود. مهمانخانه ای داشت بزرگ و غریبان و خستگانِ راه را در منزلش سُکنی میداد و خوانِ سخاوتش همواره بر همگان باز بود.و این او بود که همواره در تمام اوقات سال سیاهپوش بودو ردا و جامه ی سیاه به تن داشت. در گذشته لباسهای پر از زینت و طلا, به رنگِ سرخ و زرد می پپوشید اما رخدادی در زندگی او سر تا به پا, سیاهش کرده بود و کَس راز این سیاه پوشیدنش را نمی دانست. روزی به پایِ شاه افتادم و دلیل سیاه پوشیدنش را خواستار شدم و او را گفتم: "ای دستگیر غمخواران فقط تو راز این جامه ی سیاه را میدانی پس مهر از لب بگشا و مرا محرم بدان." شاه چون اصرار من بدید لب به سخن گشود که: در ِ قصر من همواره به روی میهمانان باز بوده و هست. روزی از روزها میهمانی از راه رسید که از کلاهِ روی سر تا کفش و دستارش همگی سیاه بود. در دل دانستنِ دلیل این سیاهپوشی را خواستار شدم اما ابتدا به شرط میزبانی نُزلی پیش رویش گذاردم و سپس از او پرسیدم: "از چه روی جامه گان تو همگی سیاه هستند؟" پاسخ داد: " معذورم بدار که گفتن نتوانم. " اصرار کردم, لابه و زاری کردم و او چون بیقراری من بدید گفت: "در ولایت چین شهریست چون خُلد برین. نام آن شهر, *شهر مدهوشان* است با مردمانی به صورت ماه, در قبا و جامه ی سیاه. هر که در آن شهر وارد شود همچون آنها سیاهپوش می گردد.اگر گردنم را بزنی بیش از این نتوانم گفت." این را بگفت و از پیش من برفت. من ماندم و بی قراری و اشتیاق دانستن آن شهر و آگاهی از این راز سر به مهر. صبر پیشه کردنم را سود نبود پس راه سفر پیش گرفتم و راهی دیار چین شدم و به شهر مدهوشان رسیدم. چون قدم به آن شهر گذاشتم باغی دیدم آراسته چون خُلد برین ساکنان شهر سپید رویانی چون ماه اما در قبای سیاه. تا یکسال آنجا ماندم اما کَسی از آن راز آگاهم نکرد تا اینکه با آزاذه مَرد قصابی آشنا شدم. از آنجا که انسانی بود نیکرای و نیکزاد با او دوستی آغاز کردم و به او لطفها کردم تا این داستان را برایم بگوید. روزی مرا به خانه ی خویش برد طعامی آورد و خدمتی خوب درنوردید. هنگامی که خوردن و صحبت از هر دری کردن خاتمه یافت هر آنچه از طلا و سکه و جواهر که به او بخشیده بودم پیش آورد و پرسید: "دلیل این همه بخشش چیست؟ در قبال اینها چیزی از من بخواه, که اگر جانم را هم بخواهی دریغ نخواهم کرد." به او حکایت خود را گفتم و دلیل ماتم و سیاهپوشی مردم شهر را جویا شدم. مرد قصاب چون این سخن بشنید دگرگون شدو لختی ساکت ماند و سپس گفت: " وقت آنست که آنچه را که میخواهی بدانی ببینی و از آن «گاهی یابی بر خیز تا بر تو راز آشکار کنم." این سخن بگفت و از خانه بیرون شد و من در پی او. او میرفت و من به دنبالش تا از شهر بیرون شدیم و به خرابه ای رسیدیم. آنجا سبدی بود که به طنابی بسته شده بود. مرا گفت:" در آن سبد بنشین و بر آسمان و زمین بنگر تا دلیل سیاهی و خموشی آنها را دریابی." ادامه دارد... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═