eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
165 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_جایگاه_حاجات_حجت_الاسلام.mp3
زمان: حجم: 3.44M
♨️ جایگاه حاجات 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💖 دست مرا برای گدایی نوشته اند؛ رزق مرا امام رضایی نوشته اند.. 🔸شاعر: علی‌اکبر لطیفیان ✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکست جز دردسر چه سود شَوَم حال یار تو دستم بگیر زندگی‌ام رو به راه کن من آرزوم همین است شَوَم مهزیار تو ✍ مصطفی نصری تعجیل در فرج صلوات🌹 ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
عجل الله تعالی فرجه الشریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 647) قسمت ۱۲ 🌷 آن آشنا آمد 🌷 ☘ ... کاظم خود را به من نزدیک تر کرد و به آهستگی گفت: میرزا! این همه جمعیّت در این شهر زندگی می‌کنند؟! دوباره نگاهم افتاد به مردمانی که دو طرف جاده مانده بودند، تعدادشان خیلی زیاد بود در جواب کاظم گفتم: گمان نمی کنم؛ این‌ها که ظاهراً شبیه قبیله بنی طرف نیستند و بیشتر به بادیه نشینان اطراف حلّه شباهت دارند. ناگهان عدّه ای با دیدن سیّد مهدی به طرف ما آمدند آن‌ها از شیعیان حلّه بودند و بعضی هایشان به منزل سیّد مهدی رفت و آمد داشتند. یکی از آن جماعت که از دیگران مسن تر بود، سلام کرد و با ناراحتی گفت: آقا به داد ما برسید. الآن چند روز است که در این محل آواره ایم. سیّد نگاهی به جمعیّت انداخت. چند بار سرش را تکان داد و در جواب پیرمرد گفت: آرام باشید، ان شاء اللَّه مشکل شما آسان می‌شود. جمعیّت دعایش نمودند و راه را برای عبورش باز کردند. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که عدّه ای از مردم نجف راه را بر ما بستند. سیّد آن‌ها را هم مثل مردمان حلّه به آرامش دعوت کرد. سپس از اسب پیاده شد و به سوی خانه ای که متعلق به مردی عرب بود، حرکت کرد و در حال وارد شدن به آن خانه بود که مرا به نام فرا خواند. فوراً از اسب پیاده شدم و خدمت ایشان رسیدم. فرمودند: میرزا! تحقیق کن ببین چرا زوّار ناراحتند و در این شهر اجتماع کرده اند؟ و سپس وارد آن منزل شدند. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پور وهاب ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 آن آشنا آمد - صفحه ۲۹ الی ۳۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor