eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
167 دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
115 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی (ع) برتر از پیامبران4_5951876687074429783.mp3
زمان: حجم: 7.05M
📲 فایل صوتـے ۲۰۴۹ 🎙 واعظ: حاج آقا 🔖 امام علی (علیه‌السلام) برتر از پیامبران علیهم‌السلام 🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ حاضران به غائبان برسانند؛ وارث هنوز ایستاده است و منتظر! تا برسند؛ آنان که از قافله‌ دل جا ماندند، و برگردند؛ آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشته‌اند! 💫 تحقق پیمان غدیر است؛ روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند! ══💝══════ ✾ ✾ ✾
یاعلی ذکر قیام قائم است... سلامتی و تعجیل در فرج صلوات🌹 اللهم عجل لولیک الفرج ══💝══════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 649) قسمت ۹ 🌷 فرق خونین 🌷 ☘ ... کف دست هایت را به هم می‌سایی و در حالی که عرق پیشانی را با پشت دست پاک می‌کنی می‌گویی: - راستش... به مقداری پول احتیاج داشتم و آمده‌ام از تو قرض کنم. - ای به چشم! تو فقط مبلغش را بگو. - راستش می‌خواهم به مسافرت بروم و نیاز به.... او صحبت تو را قطع می‌کند و می‌گوید: - حالا بفرما داخل. دستت را با صمیمیت می‌گیرد و با هم وارد خانه می‌شوید. بالاخره هرچقدر پول خواستی در اختیارت می‌گذارد و پس از خداحافظی به منزل برمی گردی. با اهل خانه صحبت می‌کنی. عزم جزم خودت را با آن‌ها در میان می گذاری. ساک خود را برداشته و راهی پایانه مسافربری مشهد می‌شوی. بلیت اتوبوس خریده و سوار می‌شوی. ماشین که از پایانه بیرون می‌آید در جاده کفی می‌افتد. راننده هم گازش را می‌گیرد و به سرعت مسیر تهران را به پیش می‌راند. از کنار پنجره نگاهی به پشت سر خودت می‌اندازی. خانه‌ها را می‌بینی که به سرعت در حال کوچک شدن هستند. به نظر می‌آید که تک تک خانه‌ها به هم فشرده می‌شوند و بالاخره از نظرها ناپدید می‌شوند. باد سردی از بیرون ماشین به داخل می‌وزد. دهانت خشک و سرد شده است. گوش‌های تو هم به خاطر زوزه‌های باد چیزی نمی شنوند. نگاهی به بیابان‌های اطراف جاده می‌اندازی. باد، بوته‌های خار دو سوی جاده را می‌کند و به رقص در می‌آورد. ترانه باد هم شنیدنی است. کم کم صورتت کج و کوله می‌شود. درد به تو هجوم می‌آورد و اخم چهره ات را پر می‌کند. بالاخره پس از ساعت‌ها و چندین بار توقف، به تهران می‌رسی. از آنجا به قم آمده و پس از زیارت قبر شریف حضرت معصومه علیها السلام راهی جمکران می‌شوی. با مسؤولین مسجد جمکران صحبت می‌کنی تا مدّتی در آنجا خادم باشی، مدارک لازم را ارائه می‌کنی و آن‌ها هم قبول می‌کنند که تو از فردا لباس خدّام را بپوشی. خوشحال هستی که خادم مسجد آقا شده ای. در این لباس همه یک رنگ هستند و هر کاری که به آن‌ها می‌گویند انجام می‌دهند و آن را افتخار می‌دانند، افتخار! از روزی که شروع به خدمت در مسجد مقدّس جمکران کرده ای شروع به شمارش می‌کنی. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۳۲ الی ۳۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor