eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
164 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
بالم شکسته بود و هوایی نداشتم از دست روزگار رهایی نداشتم بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدم مشهد اگر نبود که جایی نداشتم
خورشید شبِ فاطمه بالا آمد شکل دگر علی و زهرا آمد مشتاق زیارت حسن بود، حسین این بود که شش ماهه به دنیا آمد
من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری 🔸شاعر:
زانو بغل کرده ولی انگار خوابیده یا از نفس افتاده یا اینبار خوابیده بر خشت خوابیدن برایش کار سختی نیست طفلی که تا دیشب به روی خار خوابیده
دست مرا برای گدایی نوشته اند؛ رزق مرا امام رضایی نوشته اند..
ای جلوۀ خدایی بی‌انتها حسن؛ خورشید روشن سحر سامرا حسن ...
نَفْسْ مثل خیبر است و هیچ‌کس فتاح نیست فتح این قلعه فقط با دست می‌شود یا که اول هست و آخر نیست ، یا بالعکس آن این چه موجودیست هم اول ، هم آخر می‌شود از همین‌جا می‌شود فهمید با مهر عاقبت این عاقبت‌ها خیر یا شر می‌‌شود ... محضر "یاد على" و محضر "ناد على" هر که آدم می‌شود از این دو محضر می‌شود ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
خورشید شبِ فاطمه بالا آمد شکل دگر علی و زهرا آمد مشتاق زیارت حسن بود، حسین این بود که شش ماهه به دنیا آمد ══💝══════ ✾ ✾ ✾
بالم شکسته بود و هوایی نداشتم از دست روزگار رهایی نداشتم بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدم مشهد اگر نبود که جایی نداشتم ✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲
من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری 🔸شاعر: ●➼‌┅═❧═┅┅───┄