هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌷(داستان 408) قسمت 1
🌼کشیکچی (هالوی اصفهانی)🌼
🌳 هنوز چند قدمی با مسجد فاصله داشتم که دیدم جنازهای را میبرند. وضع تابوت و چند نفری که اطرافش بودند نشان میداد میت از افراد سرشناس و مورد توجه نیست، بلکه از طبقهٔ پایین و اشخاص گمنام است، چون جنازهاش در نهایت سادگی همراه چند تن از باربرها و کشیکچیهای (1) بازار تشییع میشد. آنچه حیرتم را برانگیخت این بود که دیدم یکی از تجار معروف اصفهان، با حال پریشان و چشم گریان پشت سر تابوت میرود و مثل شخصی که عزیزش را از دست داده منقلب است اشک میریزد. من او را میشناختم، مردی بزرگوار و مورد اعتماد و از چهرههای مؤمن و مشهور بازار بود. وقتی او را با آن حال افسرده و چشمان اشکبار در پی جنازه دیدم، سخت متحیر شدم و با خود گفتم اگر این میت از بستگان نزدیک وی باشد که چنین بیتابانه در مرگش زار میزند و اشک تأثر میافشاند، چرا جنازه را بیتشریفات و بدون اعلام قبلی اینطور بیاهمیت حرکت دادهاند و تجار بازار و سایر آشنایان نیامدهاند؟! و اگر میّت با این بازرگان عالی مقام بستگی و پیوندی ندارد، چرا در عزای او چنین سر از پا نشناخته و ماتمزده، سرشک غم میبارد و مثل مادر بچه مرده گریه میکند؟!
در این فکر بودم و تعجب زده مینگریستم که آن تاجر چشمش به من افتاد. وقتی مرا دید جلو آمد و با صدای شکسته و آهنگ حزینی گفت: آقا به تشییع جنازهٔ اولیای حق نمیآیید؟ سخن او چنان در قلبم تأثیر گذاشت که از مسجد رفتن و نماز جماعت منصرف گشتم و بیاختیار به طرف جنازه کشیده شدم. من با آن بازرگان محترم در تشییع جنازه شرکت کردم و همراه باربرها و کشیکچیهایی که تابوت را بر دوش داشتند، به سمت غسالخانه حرکت نمودم.
در آن روزگار غسالخانه مهم اصفهان در محلی به نام سرچشمهٔ پاقلعه قرار داشت که اموات را برای غسل و کفن به آنجا میبردند.
هنگامی که به غسالخانه رسیدیم من در گوشهای نشستم و به فکر فرو رفتم. خیلی خسته شده بودم، راه درازی را پیاده در پی جنازه پیموده بودم، در آن حال به سرزنش خود پرداختم و ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و دعوتشدگان، ص ۵ الی ۱۱؛ برگرفته از کتاب: سوار در برف، به نقل از عبقری الحسان
📚:1- کشیکچی به معنای مراقب و نگهبان است و سابقاً کسانی را که به کار حفاظت از خانهها و مراقبت از بازار و مغازههای شهر مشغول بودند، کشیکچی میگفتند.
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
✅ پرسشهای شما، پاسخهای عارفان📝
🔸قسمت 118
7⃣9⃣. چرا ما درک نمیکنیم که زمان غیبت چه سختیهایی برای ما دارد ؟‼
✅ اگر دقّت کنید زمان ما، زمانی است که از افق آن نور بیرون زده است ولو اینکه برای ما فرقی نمیکند. برای انسان گمشده فرقی نمیکند که در تاریکی یا روشنایی باشد، روز باشد یا شب باشد چون که سرگرم دنیا است. میگویند درندهای شخصی را دنبال کرد و این شخص خودش را درون چاهی پرت کرد دستش را به دو تا ریشهٔ درخت گرفت و آویزان شد نگاه کرد دید که ریشههای درخت را موشها میجوند تا آن را قطع کنند و این بیفتد. در همین بین مشغول لیسیدن عسل مختصری شد که با خاک مخلوط شده بود و به دیوار چاه مالیده شده بود.❗
☝ شب و روز همان موشهایی است که ریشهٔ عمر ما را میجوند.(1) شیطان و تمام بدبختیها هم دنبال سر ما کردهاند به فکر هیچ علاجی که نمیافتیم، بماند، در چاه هم افتادهایم و مشغول خوردن عسل خاکآلودهٔ دیوارهٔ چاه هستیم که این دنیا است که ما را گرفته است. محبّت دنیا و فکر دنیوی و اشتغال به لذّات مادّی ما را مشغول کرده است.🍃
👈 گاهی انسان گم میشود و به دنبال پیدا کردن راه هم نمیرود و مشغول کاری میشود. شخصی برای من نقل میکرد که جمعی گم شده بودند، بچّهای که نمیفهمید گم شدن یعنی چه، آن گوشه مشغول گِلبازی بود. ما نمیفهمیم گم شدن یعنی چه، همهٔ معارفمان را از ما گرفتهاند.
👈 خدا لعنت کند آن کسی را که درِ خانهٔ علی بن ابیطالب را بست و درِ خانهٔ فاطمهٔ زهرا را آتش زد درِ رحمت را به روی ما بستند ما اصلاً نمیدانیم چون *«تعرف الاشیاء بأضدادها»*(2) هر چیزی با ضدّش شناخته میشود تا انسان به مقام عبودیّت و به کمال انسانیّت نرسد نمیفهمد که چقدر عقب است. ما را چه شده است؟❗
👈 ما همه انسانیم اگر شما را الان کنار سلمان بگذارند و آنچه که سلمان میفهمد شما هم بفهمید، آن وقت میفهمید که تا به حال اشتباه میکردهاید تا روز نباشد شب شناخته نمیشود و تا شب نباشد روز شناخته نمیشود. نمیشود کاری کرد، برای شخصی که فقط شب را دیده هر چه بخواهند شرح بدهند روز به چه شکلی است، نمیفهمد و برای کسی هم که همیشه روز را دیده است هر چه بخواهند شب را شرح بدهند، نمیفهمد❗برای کسانی که بعد از ظهور امام زمان علیهالسّلام زنده باشند و متولّد شوند و در آن زمان باشند هر چه ما بخواهیم شرح بدهیم که بر ما در زمان غیبت چه گذشت نمیفهمند واقعاً نمیفهمند.👌 گاهی میشود از نظر علمی ممکن است بفهمند ولی وجدان نمیکنند و برای شما هم الان هر چه بخواهیم شرح بدهیم که در زمان ظهور چه طور میشود و چه خصوصیّاتی دارد نمیتوانیم بیان کنیم، همان طوری که نمیتوانیم بیان کنیم که در بهشت چه نعمتها و خصوصیّاتی هست.👌❗
📓: (حضرت آیتالله سیّد حسن موسوی ابطحی)(3)
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖
📚: پرسشهای شما، پاسخهای امام زمان عجل اللّه تعالی فرجهالشریف و عارفان، ص ۲۱۲ الی ۲۱۳
📚:1- کمال الدین - جلد ۲ - صفحهٔ ۵۹۲. بحارالانوار - جلد ۷۵ - صفحهٔ ۳۹۹ - قسمتی از قصهٔ بلوهرویوذاسف. معراج السعاده - صفحهٔ ۲۶۳ و ۲۶۴.
📚:2- نظم اللتالی - ص ۲۸.
📚:3- انوار صاحب الزمان علیهالسّلام، ص ۴۸۴.
🏴☀بوی ظهور☀🏴
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
@resane_zohoor
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌾(داستان 408) قسمت 2
🌼کشیکچی (هالوی اصفهانی)🌼
🍃 ... هنگامی که به غسالخانه رسیدیم من در گوشهای نشستم و به فکر فرو رفتم. خیلی خسته شده بودم، راه درازی را پیاده در پی جنازه پیموده بودم، در آن حال به سرزنش خود پرداختم و در دل به خویشتن نهیب زدم که چرا بدون جهت، نماز اول وقت با جماعت را در مسجد از دست دادی؟ چرا این همه رنج و زحمت بر خود روا داشتی؟ چرا به خاطر یک جمله که آن تاجر افسرده دل گفت؛ چنین بیهوده راه افتادی و دنبال تابوت دویدی و خویش را به مشقت و سختی افکندی؟
در این اندیشه بودم که آن بازرگان نزد من آمد، کنارم نشست و گفت: «از من پرسیدید که این جنازهٔ کیست؟» شتابزده پرسیدم: «بگویید این میت کیست و شما او را از کجا میشناسید؟» گفت: «داستان او داستان عجیبی است و آشنایی من با وی قصه شنیدنی و بهتانگیزی دارد». من که سخت در شگفت بودم و خیلی میل داشتم ماجرای او را بدانم مشتاقانه پرسیدم: «قضیه چیست؟» گفت: «میدانید که امسال برای حج و زیارت بیتاللّه عازم مکه شده بودم». جواب دادم: «آری! امّا، حکایت شما با این میت چیست؟» گفت: «آشنایی من با او از همین سفر حج پیدا شد و عظمت مقام او را که به ظاهر یک فرد عادی و از کشیکچیهای شهر است، در مسیر مکه دانستم». سپس ماجرای آن مرد و آشنایی خود را با وی چنین شرح داد: «قافله به مقصد حج از اصفهان حرکت داد. ابتدا وارد عراق شدیم تا پس از زیارت امام حسین علیهالسّلام و سایر مشاهد مشرفه رهسپار حجاز شویم. هنوز مسافتی تا کربلا مانده بود که تمام پولها و وسایل سفر و اشیای مورد نیازم مورد دستبرد واقع شد و مفقود گردید. هر چه جستجو کردم اثری از آنها نیافتم. وقتی وارد کربلا شدم در موقعیت دشواری قرار گرفتم. از یکسو شوق مکه در دل داشتم و به آرزوی دیدار کعبه و قصد حج آمده بودم، از سوی دیگر ادامهٔ سفر و انجام مناسک حج برایم امکان نداشت، چون همهٔ هزینهٔ سفر و اسباب مورد نیازم به سرقت رفته بود و در کربلا هم کسی را نمیشناختم که از او پولی قرض کنم و توشهٔ راه سازم. خیلی متأثر شدم، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و دعوتشدگان، ص ۵ الی ۱۱؛ برگرفته از کتاب: سوار در برف، به نقل از عبقری الحسان
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi