🌼السّلام علیک یا بقیةالله فی ارضه🌼
💐یابن الحسن (عج)💐
🍃سالی گذشت و زمین گشت در مدار تو
🍃اما نداشت خاتمه ای انتظار تو
🍃امسال هم همه ی هفته ها گذشت
🍃یك جمعه اش نبود زمـان قـرار تو
🍃با این شكوفه ها دل من خوش نمی شود
🍃آیـد پـس از كـدام زمستـان، بهـار تو ؟
🍃این روزها همه به سفر فكر می كنند
🍃من قصد كرده ام که بمـانم كنار تو
🍃امسال كه به درد ظهورت نخورده ام
🍃سـال جدیـد كاش بیـایـم به كار تو
💠اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج💠
🌹🌤بـوی ظـهـور🌤🌹
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 427) قسمت 5
🌷رؤیای آقای کوپایی🌷
🌻 ... به من فرمودند: «بیلان اشخاصی که کمک به این ساختمان نمودهاند بده به من».
با این که هنوز بیلانی تهیه نشده بود، در جواب، کاغذی مشتمل بر اسامی همه آنهایی که وجه داده بودند خدمتشان دادم. دیدم کلیه آنهایی که کمک نمودهاند اطراف آقا جمع شدند آقا دست بلند فرمودند و اول نام حضرت آیةالله بروجردی بود و دعا فرمودند و یک یک اشخاصی که کمک نموده بودند تا شخص آخر که ده تومان داده بود همان دعا را فرمودند. دعا از نظرم رفته است.
بعد نظر مبارک را از قبله برگردانده و روی به کمک کنندگان، فرمودند: «بروید در اطاقهای خودتان منزل کنید». مثل این که اطاقهای آنها مشخص و معین بود. هر کدام به اطاقهای خود رفتند، از آن جمله مرحوم حاجی محمّد حسین معتمدی که کمک زیادی به خرید زمین و ساختمان دو حمام و حسینیه سامرا نموده بود، همین قِسم که بنده از مقابل اطاق او عبور میکردم مرا صدا زدند. رفتم به اطاق ایشان گفتم: «عجب اطاقهایی که یک درب باغ پشت اطاقها میباشد». فوراً درب مقابل را باز نموده گفت: «از این باغ محل آنها بهتر است!» دیدم عجب باغی است، زمین آن تماماً از گُل و ریاحین پوشیده و در حدود سه متر از زمین بالاتر مفروش به فرشهای زربافت و تمام درختان میوه مثل این که ریشه آنها به بالا و سر درختان نزدیک فرشها که هر کس میخواست میوه بخورد به آسانی از درخت میوه میگرفت. دو نفر را آنجا دیدم یک مرد و یک زن، از ایشان پرسیدم: «اینها چه کسی هستند؟» گفتند: «این مرد پدرم و آن هم مادرم است». حقیر پدر ایشان را ندیده بودم و آن موقع، عکس هم نبود ولی صبح که خواب را برای ایشان نقل کردم نشانههای او را از خال صورت و چشمان پدر ایشان را که گفتم تصدیق به مطابقت با پدر خود نمودند.
از اطاق ایشان بیرون آمدم خواستم از پلکانی بالا بروم که طبقه دوم را هم ببینم زیر پلکان اطاق تاریکی بود شخصی متصدی ساختمان بود و به عللی از او رضایت نداشتیم او را دیدم گفتم: «شما اینجا چه میکنید؟» گفت: «این محل را هم به من دادهاند». در این هنگام از خواب بیدار شدم.(1)
💠اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج💠
📚: ملاقات عارفان با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف، ص ۶۸ الی ۷۵.
📚:1- عنایات حضرت مهدی موعود علیهالسّلام به علماء و مراجع تقلید: ۱۲۲، همان، ص ۴۳۶.
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
حجت الاسلام دارستانی @Darestani..,.mp3
زمان:
حجم:
7.49M
﷽
👆بـسیار زیـبا و شـنیدنی👆
.
📥داسـتان شـنیدنی پسـر مهـزیار
و امـام زمـان..
.
مـیشـه یـوسف زهـرا رو دیـد..
مانـع دیـدار ، گـنـاهـان مـاسـت..
چـرا هـمـه طـلبکـاریـم از امـام زمـان..!
.
✅ پرسشهای شما، پاسخهای عارفان📝
🔸قسمت 184
0⃣6⃣1⃣. چه کنیم که در خرجی کم نیاوریم؟‼
🌸 طلبهای نزد شیخ محمّد کوهستانی رحمهالله آمد و گفت: «خرجی من تمام شد، از شما کمک میخواهم».❕
👈 آقا پرسید: «نماز شب میخوانی؟» گفت: «بله! آقاجان»❕
👈 در جواب فرمود: « راست نمیگویی طلبهای که نماز شب بخواند بی خرجی نمیماند».(1)❗🍃
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖
📚: پرسشهای شما، پاسخهای امام زمان عجل اللّه تعالی فرجهالشریف و عارفان، ص ۲۵۶.
📚:1- همان، ص ۱۱۹، حجةالاسلام والمسلمین شیخ غلام ابراهیمی.
🏴☀بوی ظهور☀🏴
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
@resane_zohoor
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 428) قسمت 1
🌺ملاقاتی از مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی🌺
🌾 عارف بزرگ، شیفته و محبّ اهل بیت علیهمالسّلام مرحوم آیةالله حاج ملا آقاجان زنجانی رحمةالله یکی از کسانی است که مکرّر به محضر امام عصر (ارواحنافداه) مشرّف شده و بارها جمال نورانی آن حضرت را با معرفت به نظاره نشسته است. یکی از تشرّفات ایشان را که به زبان ترکی و در قالب شعر از ایشان نقل شده و بسیار زیبا و آموزنده است، بدون مقدّمه و به صورت اختصار تقدیمتان میکنیم:
حضرت امام عصر (ارواحنافداه) که همچون طاووس زیبا بر من سایه انداخته بود به من فرمودند: «برخیز، که میخواهیم به منزل شما بیاییم» عرض کردم: «آقاجان! خوش آمدی، به روی چشم، جانم به قربان قدمهایت». (حضرت تشریف فرما شدند و لحظاتی در کنار هم بودیم و آن ساعات بهترین لحظههای زندگی من است) آنگاه حضرت کاسه آبی به من دادند و فرمودند: «میل کن»، من آن باده را گرفتم و خوردم و سرمست از عشق و محبت به امام زمانم شدم. گفتم: «مولاجان عجب آبی بود، خوردیم و سرمست و با نشاطیم. (و باز هم مایلیم که بنوشیم)» فرمود: «بس است ای عاشق یا نه؟» عرض کردم: «باز هم مینوشم (که این آب حیات است)» نگار من فرمود: «یک باده بس است، یک مرتبه میافتی!» عرض کردم: «نگران من نباش، به این نوشیدنی عادت کردهام!» فرمود: «این دست که اکنون به تو مینوشاند با دستهای دیگر فرق میکند، تو از این دست نخوردی، ما در این آب جوهر هستی ریختهایم، این میِ عشق است، عشق، اگر بد حال باشی ما شما را از کنار خود دور میکنیم، جوانها در راه این آب حیات، سر دادند، ما همه را امتحان میکنیم، هر کس بدمست و غافل باشد از این غرفه (وصال) بیرونش میکنیم!» عرض کردم: «ما هم از جان خود میگذریم برای اینکه به این آب حیات برسیم، آن هم به دست شما و با کاسه شما، لطف کن باز هم برایم بریز که از جان گذشتیم و طعنهها در عشق تو شنیدیم، خیلیها گمان کردند با این حرفها میتوانند ما را از عشق تو فراری دهند، ولی ما هرگز از محبّت شما بر نمیگردیم، بریز آب هستی مولای من! میخوریم و جان میدهیم». فرمود: «حال عاشق را ندیدی! وقتی افتاد، ما قبرش را حفر میکنیم!» عرض کردم: «باده را بده، سعادت خوبی است که از عشق تو بمیریم، ...
(ادامه دارد) ...
📚: ملاقات عارفان با امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف، ص ۷۶ الی ۸۰.
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi