eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
165 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlin4_5841643667068028740.mp3
زمان: حجم: 1.14M
♨️ رنگ دعای رنگ توبه و انابه 🌟 روز 👌 بسیار شنیدنی 🎤 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
تن بى سر شده چون بیکس و بى یار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم این است بلایى که سر من آمد بین گودال سر جسم تو تکرار شود قاسم نعمتی ‌ •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
! گر به عشق تو مرا دارالعماره ميبرند گوئيا جان بر تنم با يك اشاره ميبرند زيور از گوش تمام دخترانت باز كن ورنه از گوش رقيه گوشواره ميبرند😭 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ای امیر عرفه بی تو صفا نیست که نیست بی تو در آن عرفه عشق و وفا نیست که نیست ای امیر عرفه یوسف زهرا مهدی(عج) حاجتی غیر ظهورت به خدا نیست که نیست ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 649) قسمت ۷ 🌷 فرق خونین 🌷 ☘ ... تا به نزدیکی منزل می‌رسی عدّه ای را می‌بینی که آنجا جمع شده اند. هر کدام سطلی در دست به طرف خانه شما می‌دوند. دود هم تنوره کشان از اتاق‌ها بالا می‌رود. خودت را به جلوی حیاط منزل می‌رسانی که ناخودآگاه فریاد می‌زنی: - بیچاره شدم... بیچاره!... از گوشه در، نیم نگاهی به داخل اتاق‌ها می‌دوزی. در پرتو کم نور بعضی از لامپ‌ها که سالم مانده اند چشمت به داخل اتاق‌ها و اثاثیه می‌افتد. تلّی از خاکستر و دود همه جا را گرفته. اثاثیه سالمی نمی بینی. دیوار سفیدی هم به چشم نمی خورد. بسیار دل شکسته و پریشان می‌شوی. تمام وجودت از شدّت ناراحتی مور مور می‌شود. دندان هایت را از شدّت ناراحتی به هم می‌سایی و به طرف اتاق‌ها می‌روی. تا می‌خواهی وارد اتاق سوخته بشوی پای تو به آستانه در گیر می‌کند. سکندری می‌خوری و با سر به جلو خم شده و نزدیک است که به زمین بخوری. یک نفر دست هایش را باز کرده و به طرف تو می‌آید. تو هم بازوهایش را می‌گیری و خودت را کنترل می‌کنی. به دیوار تکیه می‌دهی. تا پشتت به تیغه دیوار می‌رسد جای زخم‌ها زق زق می‌کنند. امّا تو دیگر به آن‌ها توجّهی نداری. در تفکّری ژرف فرو می‌روی. احساس گناه، سراسر وجودت را می‌گیرد. گناه مثل زالو در تمام رگ هایت می‌لولد و خون تو را می‌مکد. دلت می‌خواهد یک نفر دیگر باشی، بهتر از آنچه که هستی. احساس می‌کنی که در بدنت زندانی شده ای و غل و زنجیر به جان خودت زده ای. باید خودت را نجات بدهی و مهاجرت کنی. راستی چرا قوز بالا قوز شده است؟ به حیاط می‌آیی و به پشت دراز کشیده و به آسمان خیره می‌شوی. یک ستاره چشمک زن سبز رنگ را می‌بینی که بالای سرت است. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: آخرین پناه - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: محمود ترحمی ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران 📝 داستان دوم - فرق خونین - صفحه ۳۰ و ۳۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor