🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌠(داستان 639)
🌸 حکایت جوان عاشق 🌸
☘ خاطرخواه دختری شده بود،
اما به دامادی قبولش نمیکردند.
میگفتند دخترمان خواستگار بهتر دارد.
رفت مشهد ....
🔘 داستان تصویری
📗 برگرفته از العبقری الحسان، ج ۲، ص ۴۸۴.
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: داستان صوتی - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#حکایت_جوان_عاشق
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#داستان_تصویری
#داستان_تشرف
#معجزات_حضرت
☘☘☘
☘☘
☘
🔰 موضوع :
معجزات حضرت مهدی🌹
(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)
📚 برگرفته از کتاب عنایات حضرت مهدی علیه السلام، به علما و طلاب، محمد رضا باقی، ص ۱۳۰.
─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─
عنوان: امید آخر
داستانهایی از کرامات امام زمان (عج)
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمکران
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─
التماس دعا
#منتظران_ظهور 🌱
https://t.me/joinchat/Q6lXRTi8pcfzBSrZ
گروه در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 640) قسمت 1
🌼 توبه روحانی 🌼
🍃 غم و اندوه، خانه را فرا گرفته است. اهل خانه کم حرف و بی حوصله شده اند، سه روز است که پدر از دنیا رفته است، کسی که مردم به خاطر زهدش با عشق به او اقتداء میکردند. اویی که در کوچههای خاکی روستا به پیر و جوان و کودک سلام میکرد و انتظار احترام از هیچ کسی نداشت.
مقتدایی که با اخلاق خوبش، همه را مرید خود کرده و اخلاص وجودش، در و دیوار را عطر آگین نموده بود.
غم فراق، نه تنها اهل خانه، بلکه اهل روستا را هم فرا گرفته بود و گویا همگی پدرشان را از دست داده بودند. پیرمردهای روستا دیگر شادابی قبل را نداشتند و به دیوار کاهگلی خانه ای تکیه میزدند و بی هیچ حرف و حدیثی در گرمای هوا کنار هم مینشستند و یاد خاطرات شیرین گذشته را در دل هایشان زنده میکردند.
مشهدی حیدر که کمرش از تکیه زدن خسته شده بود تکانی به خودش داد و گفت: «خدا رحتمش کند. چه رونقی به مسجد داده بود امّا حالا، نه امام جماعتی داریم نه رمقی برای مسجد رفتن.» ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول: توبه روحانی - صفحه ۷ و ۸.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#توبه_روحانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 640) قسمت 2
🌼 توبه روحانی 🌼
🍃 ... مشهدی حیدر که کمرش از تکیه زدن خسته شده بود تکانی به خودش داد و گفت: «خدا رحتمش کند. چه رونقی به مسجد داده بود امّا حالا، نه امام جماعتی داریم نه رمقی برای مسجد رفتن.»
حاج یحیی که به تازگی سنّش از ۵۰ سال گذشته بود. با صدایی گرفته و محزون گفت: «به همین راحتی هم نمی شود از خیرش گذشت، باید فکری کرد، من دیشب با خودم خیلی کلنجار رفتم و فکر کردم، تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که سراغ حسن، پسر حاج آقا برویم و از او بخواهیم جای پدرش را پُر کند و امام جماعت مسجد شود.»
قاسم آقا که از حرف حاج یحیی یکّه خورده بود از جایش بلند شد و گفت: «چی میگی حاجی، مگر به همین سادگی است. سواد میخواهد، معلومات میخواهد، امام جماعت باید عادل باشد، حسن که درس نخوانده، مکتبی نرفته؟»
حاج یحیی با آرامش گفت: «فکر این مسائل را هم کرده ام، با خودم گفتم بالاخره، حسن، پسر حاج آقاست هرچی باشد، چیزی از او به ارث برده، از عهده یک نماز جماعت که بر میآید، ۲۰ سال در خانه حاج آقا زندگی کرده، مطمئناً خیلی از مسائل را یاد گرفته است.
اگر موافق باشید همین حالا سراغش برویم تا مشکل بی رونقی مسجد را حل کنیم.»
قاسم آقا در ادامه گفت: «اگر قبول نکرد چه؟»
حاج یحیی لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید، من فکر همه چیزش را کرده ام. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول: توبه روحانی - صفحه ۸ و ۹.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#توبه_روحانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 640) قسمت 3
🌼 توبه روحانی 🌼
🍃 ... حاج یحیی لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید، من فکر همه چیزش را کرده ام. حسن آقا خیلی دوست داشت داماد من شود ولی من به خاطر مسائلی، بهانه میآوردم و قبول نمی کردم حالا از مسائلی که قبلاً بوده چشم پوشی میکنم و به او میگویم که در صورت قبول کردن جانشینی پدرش، دامادیش را قبول میکنم.»
مشهدی حیدر آهی کشید و گفت:
« اجازه بدهید کفن خدا بیامرز خشک شود بعد فکر عروسی و شادی بیفتید.»
حاج یحیی که کمی پکر شده بود گفت:
«حالا کی خواست عروسی بگیرد، ما فقط قرارش را میگذاریم، الآن هم بلند شوید برویم تا بلکه به این وسیله مشکل مسجد را حل کنیم.»
حاج یحیی به همراه بقیه ریش سفیدها با صدای «یااللَّه» وارد خانه حسن آقا شدند. بعد از پذیرایی و تعارفات اوّلیه، حاج یحیی گلویش را صاف کرد و گفت: «خدا حاج آقا را رحمت کند برای اهل روستا باعث خیر و برکت بود، شما هم که پسر ایشان هستی نباید بگذاری جای خالی ایشان احساس شود، باید دقیقاً کارهایی را بکنی که پدرت انجام میداد؛ مثلاً تو هم بیایی مسجد، امام جماعت باشی، به سؤالات جواب بدهی و در کل، مسؤولیتهای پدر خدابیامرزت را به عهده بگیری.»
حسن، هاج و واج مانده بود و نمی دانست حاج یحیی جدّی میگوید یا شوخی میکند.
خیلی محکم گفت: «من نه درس خواندهام که بتوانم روحانی شوم نه کارهای یک روحانی را بلدم.» ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول: توبه روحانی - صفحه ۹ و ۱۰.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#توبه_روحانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 640) قسمت 4
🌼 توبه روحانی 🌼
🍃 ... خیلی محکم گفت: «من نه درس خواندهام که بتوانم روحانی شوم نه کارهای یک روحانی را بلدم.»
قاسم آقا اجازه نداد حسن حرفش را ادامه بدهد و با اطمینان گفت: «به هر حال شما بیست سال خدمت حاج آقا بوده اید، چیزهایی یاد گرفته اید و پسر ایشان هستید حتماً از اخلاق و کمالات ایشان چیزهایی به ارث به شما رسیده است.»
حسن هنوز گیج بود، اصلاً فکرش کار نمی کرد، جوابش معلوم بود ولی اصرار این بزرگترها...
حاج یحیی کمی جابه جا شد و گفت: «حسن آقا! اگر قبول کردید، ما هم خانه ای در اختیار شما میگذاریم و هم حقوق ماهیانه برای شما مقرر میکنیم و از همه مهم تر، دخترم را به عقد شما در میآورم. یک نماز خواندن که کاری ندارد....
در بین صحبتهای حاج یحیی، مشهدی حیدر از جایش بلند شد و به طرف عمامه حاج آقا که روی تاقچه بود رفت، همه چشمها را هم دنبال خودش برد. عمّامه را برداشت و مستقیم سراغ حسن آقا آمد و با فرستادن صلواتی عمّامه را روی سر حسن آقا گذاشت و گفت:
«ما برای نماز مغرب و عشاء منتظر شما هستیم، یااللَّه آقایون برویم که شیخ حسن خیلی کار دارد.» حسن آقا خشکش زده بود حتی نمی توانست برای بدرقه آقایان تا دم در بیاید. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان اول: توبه روحانی - صفحه ۱۰.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#توبه_روحانی