🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌳موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 1
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌿 این داستان از کتاب دیدار یار در کربلا نوشته خانم ستودهنیا میباشد.
دنیا همچون کویری خشک و بیباران و تاریک است که اگر ابر بارانی نیاید و بر سر ما نبارد زندگی برای ما بیمعناست، و اگر ماه و خورشیدی در نیاید و بر ما نتابد رشد و نمو و حرکتی نخواهد بود. همان طور که این تن خاکی را ابر و نور و باد و بارانی لازم است، این دل را نیز نور و باران و طراوتی نیاز است، و نور و باران و حیات و طراوت این جان چیزی نیست جز محبت خدا و اولیاء خدا و اتصال به خوبان عالم، همان خوبانی که خورشید آسمان دل ما و ابر باران قلب و جان ما هستند و در اوج بیکسیها تنها یار و فریادرس و پشتیبانمان هستند. همان اهل بیتی که مایه آرامش اهل زمینند و همواره به یاد ما و در کنار ما میباشند و هرگز ما را رها نمیکنند. اما ما آنها را کمتر شناختهایم و کمتر به یادشان هستیم، و به راستی اگر ما خودمان را به آنها میسپردیم به هیچ عنوان گرفتار طوفانهای گوناگون نمیشدیم که رسول خدا (ص) فرمود:
*«مثل اهل بیت من همچون کشتی نوح است، هر کس سوارش شود نجات مییابد و هر کس سوار نشود هلاک میگردد.»*
و اما اکنون ماییم و گردابهای خطرناک آخرالزمان و کشتی نجات اهل بیت علیهمالسّلام،
ای کاش که هر چه زودتر از خواب بیدار شویم و سوار این کشتی شویم و از غافلین نگردیم. و ای کاش ناخدای زمان خویش و امام زمان مهربان خود را دریابیم و به نور هدایتگرش بپیوندیم. این کتاب خاطرهای واقعی از لطف اهل بیت علیهمالسّلام به من است که تقدیم دوستداران و عاشقان اهل بیت علیهمالسّلام مینمایم و امیدوارم مورد رضایت آن بزرگواران واقع شود.
✍🏻 مهناز ستوده نیا
💐کـربـلای عـشـق💐
🌴 پانزده روز مانده بود به ماه ذیحجه، خواهر زادهام محمّد مؤمنزاده مدیر آژانس عتیق اصفهان، به من گفت: خاله من امسال میخواهم به جای مکه، زوارها را ببرم کربلا، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 474) قسمت 2
🌺دیدار یار در کربلا🌺
💐کـربـلای عـشـق💐
🌼 ... پانزده روز مانده بود به ماه ذیحجه، خواهر زادهام محمّد مؤمنزاده مدیر آژانس عتیق اصفهان، به من گفت: «خاله من امسال میخواهم به جای مکه، زوارها را ببرم کربلا، دلم نمیخواهد که این راه بسته شود، اگر دلت خواست که بیایی گذرنامهات را به من برسان.» البته قبل از اینکه ایشان بگوید من خودم خیلی مشتاق بودم که به کربلا بروم و به همین خاطر هر وقت که ایشان را میدیدم میپرسیدم کی میروی کربلا؟ هر وقت خواستی بروی من را هم با خودت ببر، البته این دفعه چهارمم بود که میخواستم بروم کربلا، عشق عجیبی از امام حسین علیهالسّلام در سینه داشتم که هر وقت اسمش میآمد نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و عجیب بدنم شروع میکرد به لرزیدن!
با خوشحالی گذرنامهام را پیدا کردم اما وقتش تمام شده بود، خواهرزادهام گفت: «دیگه زحمت نکش چون به این زودی گذرنامهات حاضر نمیشه، انشاءالله دفعات بعد.» من گفتم شما کاری به من نداشته باشید آن کسی که من را میخواهد ببرد کسی دیگر است، شما زحمت به خودتان راه ندهید حالا من از یک طرف مشکل گذرنامه داشتم و از طرفی هم شوهرم میگفت: «من نمیتوانم بروم و شما را هم نمیگذارم که بروید»، ولی به هر حال من توسلی کردم و با شوهرم صحبت کردم تا بالاخره قلب ایشان نرم شد و به من اجازه دادند تا به کربلا بروم، ولی کارهای پاسپورت مانده بود. به پسر خواهرم گفتم من پاسپورتم را فرستادم تهران، او گفت «دیگر شما نمیتوانید بیائید، چون من ویزای مسافرانم را گرفتهام.» باز من به ایشان گفتم شما نگران من نباشید اگر من قرار است که بیایم میآیم.
🌷صدور برات کربلا🌷
🌼 به ظاهر خیلی عجیب بود اما حقیقت این است که اگر خدا چیزی را بخواهد دیگر تعجب معنا ندارد، به هر حال با اینکه هیچ کس باور نمیکرد گذرنامه من به این زودی حاضر شود در عرض ۵ روزه آماده شد و به دستم رسید و من خدا را شکر کردم. برات عشق، برات زیارت یار، برات رهایی از حرارت نار و برات سفر به بهترین دیار صادر شد!
🌸از خدا خواستم کربلایم جور دیگر باشد!🌸
🌼 سراسر شوق بودم و برای سفر لحظه شماری میکردم. ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 474) قسمت 3
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌸از خدا خواستم کربلایم جور دیگر باشد!🌸
🌼 سراسر شوق بودم و برای سفر لحظه شماری میکردم. مدام میگفتم خدایا من میخواهم این بار کربلایی بروم که مورد تأیید شما باشد و دلم میخواهد مهر تأیید حضرت به من بخورد، دلم میخواهد مُهری به وجود من بخورد که با پوست و گوشت و استخوان لمسش کنم. من مُهر تأییدم را از حضرت بقیه الله روحی فداه میخواهم، مهر تأییدم را از آقا امام حسین علیهالسّلام میخواهم. من مهر تأییدم را از آقا ابالفضل العباس علیهالسّلام میخواهم از آقا امیرالمومنین علیهالسّلام میخواهم که راه ۱۰۰ سالهٔ مرا به یک شب درست کنند و مرا به کمالات روحی برسانند. تا اینکه بتوانم بندهای از بندگان خاص خداوند شوم و تزکیه نفسم را کامل کنم. دیگر سِنم، سِنی نیست که بخواهم بدوم، آخر دیر بیدار شدم، دیر جنبیدم! چارهای ندارم جز اینکه با توسل به ائمه معصومین علیهمالسّلام ره صد ساله را یک شبه طی کنم و البته این شدنی نیست مگر به خواست خدای مهربان.
به هر حال پاسپورت را با ۲ قطعه عکس تحویل دادم و به من گفتند ویزای مسافران آمده و فکر نمیکنیم که شما بتوانید با ما بیائید. خلاصه کار من راکد ماند تا اینکه جریانی برای آن کاروان پیش آمد که مسافرتشان یک هفته عقب افتاد. من به پسر خواهرم گفتم چطور ممکن است که من هم با شما بیایم؟ او گفت اگر یکی از زوار انصراف بدهد شما میتوانی جایگزین شوی ولی جدیداً چون اگر کسی بخواهد انصراف بدهد باید یک مبلغی به دولت جریمه بدهد خیلی کم پیش میآید که کسی انصراف دهد. گفتم اگر آقا من را دعوت کرده باشند خودشان درست میکنند! در ضمن علاوه بر این همه مشکلات من هیچ پولی هم برای سفر نداشتم! و خیلی جالب بود که همان روز به صورت اتفاقی یک نفر از آشنایان که به من بدهکار بود سر و کلهاش پیدا شد و بدهیاش را یک جا داد و رفت! انگار خدا همه کارها را پشت سر هم ردیف میکرد.
🌷توسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام کلید مشکلات🌷
🌼 همه کارها ردیف بود فقط لازم بود تا یک جای خالی برای من پیدا شود. ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌠(داستان 474) قسمت 4
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌷توسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام کلید مشکلات🌷
🌼 همه کارها ردیف بود فقط لازم بود تا یک جای خالی برای من پیدا شود. من همچنان امیدوار بودم و با خدا راز و نیاز میکردم و میگفتم: خدایا اگر این سفر برای کمالات من مفید است و اگر این سفر سفری بامعرفت و شناخت است پس خودت راه را برایم باز کن. یا امام حسین من دلم میخواهد آن زیارتی که شما میپسندید و آن معرفتی که شما میخواهید نصیبم شود. مکرر متوسل به حضرت زهرا «سلام الله علیها» میشدم و عرض میکردم: یا فاطمه اغیثینی! بیبی جان مهر حسین تو در دلم افتاده، من به این مهر افتخار میکنم و خوشحالم که کنیز در این خانه هستم. پس مادر جان خودتان راه را برایم باز کنید.
یک هفته گذشت و بعد قرار شد که روز شنبه حرکت کنند. حالا تقریباً دو روز مانده به ماه ذیحجه و روز شنبه ساعت ۱۱/۱۰ صبح بود که خواهر زادهام به من زنگ زدند که خاله جان کار شما هم درست شد، انشاءالله باید ساعت ۱۲ ظهر بیایید ترمینال کاوه تا برویم. چون یک نفر انصراف داده و شما میتوانید جای ایشان بیایید. با خودم گفتم خدایا واقعاً این لطف توست که کارها جور شد و دوباره کربلا را روزیام کردی. به دخترم گفتم زینبم قرآن را بیاور تا من باز کنم ببینم که جریانی در این سفر هست؟ قرآن را باز کردم، از آیه این طور برداشت میشد که بسیار صابر و شکیبا باشید زیرا این سفر همراه با جنگ و کشتار و خونریزی است! و ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
✴موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
✳(داستان 474) قسمت 5
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌷توسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام کلید مشکلات🌷
🌼 ... قرآن را باز کردم، از آیه این طور برداشت میشد که بسیار صابر و شکیبا باشید زیرا این سفر همراه با جنگ و کشتار و خونریزی است! و البته در پس این کشتار و خونریزی و این صابر بودن، عنایاتی نهفته است، «اُدخلوا فی جنه تجری من تحتها الانهار ...» من قرآن را بستم، دخترم نگران شد، گفتم: نه مادر نگران نباش و به هیچکس هیچ حرفی نزن به پدرت هم صحبتی نکن که شاید منکر بشود، هر چه خواست خداست همان میشود. در ضمن چند روز قبل از اینکه بروم خواب دیدم که رفتهام داخل نهر علقمه و دارم غسل میکنم و میخواهم بروم حرم امام حسین علیهالسّلام زیارت کنم، اما هر کاری میکنم نمیتوانم سرم را زیر این آب بکنم یا آب روی سرم بریزم. آب تا روی قفسهٔ سینهام قرار گرفت و پائینتر نمیتوانستم بروم و بعد از نهر آمدم بیرون و رفتم در حرم مطهر امام حسین علیهالسّلام دیدم روی قبر مطهر حضرت خاکی است و در ضریح باز است. در همان عالم رویا کفشم را در آوردم و وارد ضریح شدم و خودم را انداختم روی قبر خاکی امام حسین علیهالسّلام و اشک میریختم و برای فرج امام زمان روحی فداه دعا میکردم و میسوختم و میگفتم که خدایا مرا به کمالات روحی برسانید و میگفتم یا امام حسین! مُهر تأییدهٔ مرا بدهید و مرا مورد تأیید خودتان قرار بدهید و مرا از یاران خاص الخاص خودتان و از یاران امام زمانم قرار بدهید، مرا موفق به تزکیه نفس و حرکت در صراط مستقیم کنید ... و دعا میکردم، یک دفعه دیدم صدای دلربا و زیبایی از قبر بیرون آمد و آیاتی از قرآن را تلاوت کرد، این قدر صدا زیبا بود که من محو آن شده بودم، یک لحظه با خودم گفتم: خدایا من که عرب زبان نیستم، خدایا آقا ابا عبدالله چه میفرمایند: دیدم ایشان خودشان شروع کردند به بیان معانی آیات قرآن، ولی اینقدر من محو صدا بودم که متوجه ترجمه نبودم، سپس گفتند وقتی شما به کربلا بیایید اتفاقاتی رخ میدهد، اول یک نور و دودی میبینید و بعد انفجاری میشود ... و همین طور مطالبی را فرمودند که من چیزی به یادم نمانده است.
🌺 در نجف 🌺
🌼 به هر حال ما عازم عتبات شدیم و ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
✴موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
✳(داستان 474) قسمت 6
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌺 در نـجـف 🌺
🌼 به هر حال ما عازم عتبات شدیم و اولین جایی که ما را بردند رفتیم نجف و سه روز نجف بودیم، خیلی خوب بود، زیارت خیلی خوبی کردیم، مکرر در حرم مطهر آقا بودیم و ذکر یا علی میگفتیم. من بیشتر میرفتم کنار ضریح مطهر مینشستم و درد دل میکردم و توسل مینمودم و از ایشان میخواستم که مهر تأیید به من بدهند و سفارش مرا به حضرت مهدی روحی فداه بکنند، سفارش مرا به حسینشان بکنند، سفارش مرا به آقا ابالفضل علیهالسّلام بکنند و مهر تأیید مرا بدهند، حال مناجات خیلی خوبی داشتم.
در وادی السلام هم خیلی حال خوبی داشتم و باز میگفتم آقا جان آیا مهر تأیید به من میدهید؟ آیا مرا مورد تأیید خودتان قرار میدهید؟ آقا من این دفعه که آمدم هیچی نمیخواهم جز تائیدیهٔ شما ...
روز آخر با آقا وداع کردم و نماز آقا را در حرم مطهر حضرت علی علیهالسّلام خواندم، احساس میکردم یک اتفاقهایی دارد میافتد اما متوجه نبودم، حرف که میزدم احساس میکردم که آقا خوب دارند صدایم را میشنوند و خوب به حرفهایم گوش میدهند.
🌸ای حبیب! تو چه کار کردی؟🌸
🌼 چهارشنبه شب بود رسیدیم کربلا، گفتند شام بخورید تا برویم حرم مطهر امام حسین علیهالسّلام، کی دیگر طاقت داشت صبر کند؟! دیگر دل تو دلمان نبود، وضو گرفتیم رفتیم حرم مطهر امام حسین علیهالسّلام، تا وارد حرم شدم چشمم به قبر حبیب ابن مظاهر افتاد یک دفعه زانوهایم لرزید و همان جا افتادم. دستم را انداخته بودم در شبکههای حرم مطهر حبیب ابن مظاهر و میگفتم: ای حبیب! ای حبیب تو چه کار کردی که این طور عزیز امام زمانت شدی؟ ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 474) قسمت 7
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌸ای حبیب! تو چه کار کردی؟🌸
🌼 ... دستم را انداخته بودم در شبکههای حرم مطهر حبیب ابن مظاهر و میگفتم: ای حبیب! ای حبیب تو چه کار کردی که این طور عزیز امام زمانت شدی؟ همهٔ شهداء را توی یک قبر خاک کردند و تو تنها آمدی روبروی ضریح اربابت، روبروی ضریح مولایت، اینجا به تو یک قبر دادند، اینجا بهت آبرو دادند، تو چه کار کردی که به این مقام رسیدی؟ در آنجا من خیلی دعا و التماس میکردم و مدام به مقام حبیب غبطه میخوردم، به مقام این پیرمرد باوفا غبطه میخوردم و میگفتم ای حبیب یک خواهشی دارم، تو را به حق امام زمانت تو واسطه شو، برو خدمت امام زمانت و از امام زمانت بخواه که من هم عزیز امام زمانم بشوم، از یاران خاص الخاص و از منتظرین واقعی امام زمان بشوم. حبیب به امام زمانت بگو من آمدهام مهر تأییدیهام را از شما بگیرم. این مهر تأییدیه من را باید طوری به من بدهید که همهٔ دنیا متوجه بشوند خودم متوجه بشوم، اینقدر این مهر زیبا باشد که یک عمر با این مهر با آبرو زندگی کنم، یک عمر با آن با مباهات زندگی کنم، یک عمر در دنیا و آخرت با این مهر به من آبرو بدهند و دیگر اینقدر نگرانی و تشویش نداشته باشم. همین طور به این پیرمرد التماس میکردم و گریه میکردم. یک دفعه یادم افتاد به خودم آمدم، خودم را جمع کردم رفتم توی حرم امام حسین علیهالسّلام، دور حرم امام حسین علیهالسّلام پرپر میزدم، صورتم را به شبکههای ضریح امام حسین علیهالسّلام میزدم و میگفتم: آقا فدات بشم، به چه چیز من نگاه کردید و لیاقت دادید که بیایم به پابوستان، به من آبرو دادید که بتوانم بیایم به دیدنتان، قربان این همه لطف و محبت شما ... همین طور با امام حسین علیهالسّلام حرف میزدم، روضهٔ آقا علی اصغر علیهالسّلام را میخواندم و قسمشان میدادم به آقا علی اصغر، روضهٔ آقا علی اکبر علیهالسّلام را میخواندم و قسمشان میدادم به آقا علی اکبرشان، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌠(داستان 474) قسمت 8
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌸ای حبیب! تو چه کار کردی؟🌸
🌼 ... همین طور با امام حسین علیهالسّلام حرف میزدم، روضهٔ آقا علی اصغر علیهالسّلام را میخواندم و قسمشان میدادم به آقا علی اصغر، روضهٔ آقا علی اکبر علیهالسّلام را میخواندم و قسمشان میدادم به آقا علی اکبرشان، روضهٔ خواهرش حضرت زینب سلام الله علیها را میخواندم و به خواهرش حضرت زینب قسمش میدادم و میگفتم یا امام حسین مرا مورد تأیید خودتان و امام زمانم قرار بدهید، من آمدهام مهر تأییدم را از شما بگیرم آقا، حالم را نمیفهمیدم ولی احساس میکردم که دیگر نمیتوانم خیلی زیارت کنم. پس از آن رفتیم خدمت آقا ابالفضل العباس علیهالسّلام تا رسیدم به دم در حرم مطهر آقا، دو زانو آمدم زمین، اُبهت آقا مرا منقلب کرده بود، درست در حال زیارت میمردم و زنده میشدم، میمردم و زنده میشدم، انگار آخرین زیارتم بود که میکردم، یک حال عجیبی داشتم که قابل بیان کردن نیست، زیارت با توجهی بود، زیارت کردیم و آمدیم هتل. در هتل به ما گفتند که برای نماز صبح آماده باشید که با هم به زیارت میرویم. آمدم بخوابم، دیدم خوابم نمیبرد، هر چی لباس داشتم شستم، حتی کفشهایم را شستم، یک حال خوبی داشتم احساس میکردم که میخواهم بروم سفر، رفتم حمام غسل زیارت کردم تا پاک پاک باشم تا چهار صبح همهٔ کارهایم را انجام دادم خوابم نمیبرد، ساعت چهار خواهر زادهام آمدند و گفتند میخواهیم برویم حرم، لباسهای نو را پوشیدم و رفتیم زیارت، بعد از اینکه زیارت کردم، دو رکعت نماز توبه زیر بقعهٔ مطهر حضرت خواندم، هم وقت اذان و هم موقع نماز صبح به ذهنم افتاده بود که این نماز، آخرین نماز من است که دارم میخوانم!.
آمدیم هتل بعد از صبحانه خواهر زادهام آمد و گفت: میخواهیم برویم تلّ زینبیه، میخواهیم برویم کف العباس، لباسهای نو را پوشیدم، وضو گرفتم و خیلی با توجه رفتیم تل زینبیه و خیمه گاه، بعد گفتند بروید کف العباس، همین طور در راه که داشتیم میرفتیم در راه درد دل میکردم که میشه با آن دستهای بریده مهر تأییده مرا بدهید، این چشمهای کور مرا شفا بدهید، میشود آن دستهای بریده را به این جان و سینهٔ من بکشید و این سینهٔ مرا شفا بدهید. همین طور داشتم با آقا ابالفضل حرف میزدم، حال خیلی خوبی داشتم.
💥مـوج انـفـجـار💥
🌼 دم درب باب القبله امام حسین علیهالسّلام که رسیدیم یک کارتونی جلوی ما بود، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 474) قسمت 9
🌺دیدار یار در کربلا🌺
💥مـوج انـفـجـار💥
🌼 دم درب باب القبله امام حسین علیهالسّلام که رسیدیم یک کارتونی جلوی ما بود، ناگهان یک نوری زد و یک دودی بلند شد و یک شعله بیرون زد، همان چیزهایی که آقا اباعبدالله الحسین علیهالسّلام در عالم خواب به من گفته بودند، همانها دقیقاً اتفاق افتاد، تا من به یاد خوابم افتادم دیدم پسر خواهرم به شدت پرتاب شد بالا و افتاد زمین و پر از خون شد! در همین حال با موج انفجار من هم به آسمان بالا رفتم و متوجه شدم که عملیات انفجاری انجام دادند و آن کارتون هم هفت یا هشت کیلو مواد منفجره بود که منفجر شده بود و نمیدانم که چقدر طول کشید ولی فقط یادم میآید که فقط داشتم خدا را شکر میکردم، مکرر شکر میکردم، بدون دلهره و اضطراب و نگرانی، اصلاً ترسی نداشتم.
🌷توسل به امام زمان روحی فداه🌷
🌼 خیلی حال خوبی داشتم یک دفعه یاد امام زمان روحی فداه افتادم و گفتم آقا کجایی، صلیالله علیک یا شریک القرآن، صلیالله علیک یا قاطع البرهان! چندین مرتبه این ذکر را گفتم، هنوز روی این موج بودم و تازه متوجه شدم که انگار استخوانهای پای مرا داخل آسیاب گذاشتهاند و یک سنگ بزرگ هم روی بدنم قرار دادهاند و احساس میکردم این استخوانهای پایم دارد خرد میشود. اما با تمام این حرفها چنان حس خوبی داشتم که انگار خدا مرا در آغوش کشیده بود. خیلی خوشحال بودم، تمام چیزهایی که توی آسمان بود غرق در خون بود و این گهوارهٔ موج انفجار بدون اینکه مرا پرت کند مرا آرام گذاشت روی زمین، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 474) قسمت 9
🌺دیدار یار در کربلا🌺
💥مـوج انـفـجـار💥
🌼 دم درب باب القبله امام حسین علیهالسّلام که رسیدیم یک کارتونی جلوی ما بود، ناگهان یک نوری زد و یک دودی بلند شد و یک شعله بیرون زد، همان چیزهایی که آقا اباعبدالله الحسین علیهالسّلام در عالم خواب به من گفته بودند، همانها دقیقاً اتفاق افتاد، تا من به یاد خوابم افتادم دیدم پسر خواهرم به شدت پرتاب شد بالا و افتاد زمین و پر از خون شد! در همین حال با موج انفجار من هم به آسمان بالا رفتم و متوجه شدم که عملیات انفجاری انجام دادند و آن کارتون هم هفت یا هشت کیلو مواد منفجره بود که منفجر شده بود و نمیدانم که چقدر طول کشید ولی فقط یادم میآید که فقط داشتم خدا را شکر میکردم، مکرر شکر میکردم، بدون دلهره و اضطراب و نگرانی، اصلاً ترسی نداشتم.
🌷توسل به امام زمان روحی فداه🌷
🌼 خیلی حال خوبی داشتم یک دفعه یاد امام زمان روحی فداه افتادم و گفتم آقا کجایی، صلیالله علیک یا شریک القرآن، صلیالله علیک یا قاطع البرهان! چندین مرتبه این ذکر را گفتم، هنوز روی این موج بودم و تازه متوجه شدم که انگار استخوانهای پای مرا داخل آسیاب گذاشتهاند و یک سنگ بزرگ هم روی بدنم قرار دادهاند و احساس میکردم این استخوانهای پایم دارد خرد میشود. اما با تمام این حرفها چنان حس خوبی داشتم که انگار خدا مرا در آغوش کشیده بود. خیلی خوشحال بودم، تمام چیزهایی که توی آسمان بود غرق در خون بود و این گهوارهٔ موج انفجار بدون اینکه مرا پرت کند مرا آرام گذاشت روی زمین، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi