🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 10
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌷توسل به امام زمان روحی فداه🌷
🌼 ... خیلی خوشحال بودم، تمام چیزهایی که توی آسمان بود غرق در خون بود و این گهوارهٔ موج انفجار بدون اینکه مرا پرت کند مرا آرام گذاشت روی زمین، به قدری آرام که سرم هیچ آسیبی ندید، اما بدنم پر از ترکش بود، یکی از پاهایم که شکسته و پر از ترکش و یکی دیگر از پاهایم که خرد خرد شده بود، کشکک زانویم سخت شکسته بود اما تمام این بدن، طحال، معده، رودهها تمام پاره شده بودند، و من آنجا آرام خوابیده بودم. تمام زمین و آسمان غرق در خون بود. نالههای العطش اهل بیت به گوشم میرسید، صدای العطش، العطش بچههای امام حسین علیهالسّلام به گوشم میرسید! صدای سم اسبها به گوشم میآمد، صحنه زیبایی بود، هر کس مجروح خودش را برداشت و رفت و من آنجا تنها مانده بودم، من آخرین نفری بودم که مرا بردند بیمارستان و من خوشحال خوابیده بودم، روبروی حرم امام حسین علیهالسّلام از حضرت تشکر کردم و گفتم آقا ممنونم، آقا بالاخره خون من هم در خانهٔ شما ریخت، حبیب ابن مظاهر، خوب قاصدی کردی، تمام بدن من پر از گلولههای سرب بود تمام بدنم مهر خورده شده بود و گل انداخته بود، عین مهری که به تن بخورد. ای حبیب خوب قاصدی کردی، ممنون هستم که این لیاقت را به من دادید، همان جایی که خون امام حسین علیهالسّلام روی زمین ریخت به من هم این لیاقت را دادید، وقتی مرا به بیمارستان بردند دکترها آمدند من نه فشار داشتم نه وضعیت مناسبی، اما گوشم میشنید، دکترها میگفتند: الشهید، الشهید! من بیهوش شده بودم، هر کاری میکردند که بتوانند یک کاری برای من بکنند نمیتوانستند.
💐ما در کنارت هستیم💐
🌼 یک دفعه دیدم یک آقایی که قد بلندی داشتند و ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 11
🌺دیدار یار در کربلا🌺
💐ما در کنارت هستیم💐
🌼 یک دفعه دیدم یک آقایی که قد بلندی داشتند و یک چهرهٔ دوست داشتنی و نورانی داشتند و بالای سر من آمده و یک عبایی روی من انداختند تا من پوشیده باشم، سپس گفتند: «بسمالله الرّحمن الرّحیم» و دوباره گفتند: نترس ما کنارت ایستادهایم! نگران نباش ما در کنارت هستیم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم بدون اینکه مرا بیهوش کنند شکم مرا باز کردند، با چشم خود میدیدم که دستی توی شکم من را جراحی میکند و میدوزد، تلپ تلپ کردن رودههایم را میشنیدم ولی هیچ کاری نمیتوانستم بکنم، به قدری این درد زیاد بود که نمیدانستم باید چکار کنم اینها بدون بیهوشی طحال را درآورده بودند، معده ترکش خورده بود، دوخته بودند، رودهها پاره شده بود دوخته بودند، همین طور متوسل به امام حسین علیهالسّلام شدم که یک دفعه یاد مادرم حضرت زهرا علیهاالسّلام افتادم و گفتم: «یا مولاتی یا فاطمه اغیثنی» مادرم من آمده بودم زیارت عزیزان شما، بیبی جان، خیلی درد دارم، شما کمکم کنید، یا لیاقت شهادت را نصیبم کنید یا اینکه بیهوشم کنید، یک فکری برایم بکنید مادر جان! همین طور التماس میکردم، در عین حال که درد میکشیدم، فقط میگفتم الحمدلله شکرالله، خدایا شکرت که این لیاقت را به من دادهاید.
🌸روح از بدنم جدا شد!🌸
🌼 در عین اینکه درد میکشیدم خوشحال بودم یک دفعه عین پرندهای که آزادش کنند دیدم طحالم در دست دکترهاست و میگویند این را ببرید خاک کنید و بعد هم بیائید خودش را ببرید خاک کنید.
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 12
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌸روح از بدنم جدا شد!🌸
🌼 در عین اینکه درد میکشیدم خوشحال بودم یک دفعه عین پرندهای که آزادش کنند دیدم طحالم در دست دکترهاست و میگویند این را ببرید خاک کنید و بعد هم بیائید خودش را ببرید خاک کنید. سبک شدم و حال خوبی داشتم روحم مثل یک پرنده شده بود. وارد یک جایی که مثل تونل بود شدم و به سرعت از داخل این تونل داشتم رد میشدم، به سرعت خیلی زیادی حرکت میکردم، دیگر هیچ جای بدنم درد نمیکرد. سبک، راحت، عین پرنده داشتم رد میشدم احساس میکردم که خوابم اما میدیدم نه خواب نیستم بچههام آمدند، هر کدامشان میگفتند: مادر به خاطر ما برگرد. میگفتم: من دیگر هیچ کاری با شما ندارم، دیگر همه شما را به سر و سامان رساندم و اصلاً جواب مثبت به هیچ کدام ندادم. اما من اصلاً نمیخواستم برگردم. حداقلش این بود که فهمیدم که وابسته به این دنیا نیستم، حداقل برای خودم ثابت شد. میروم آن طرف و از این زندان دنیا راحت میشوم. میگفتم خدایا ممنونم، ممنونم. یک دفعه دیدم که چشمهایم باز شد و دیدم دور تا دور تختم، خادمهای حضرت ابالفضل، سبزپوش ایستادهاند و از آب سرداب حضرت ابالفضل دارند داخل دهانم میریزند چشمهایم را بیشتر باز کردم دیدم اینها دارند گریه میکنند و دعا میکنند و آن زوارهایی هم که ترکش نخورده بودند رفتند حرم و متوسل شده بودند که من شفا پیدا کنم و نمیرم، چون هیچ امیدی به زنده بودن من نبود، در صورتی که من مرده بودم و مرگ را هم تجربه کرده بودم و برگشته بودم، همینطور درد میکشیدم، تمام بدنم مهر شده بود خیلی زود حاجت مرا دادند. تمام بدنم پر ترکش بود، همهٔ زوارها را مرخص کردند به جز من، تا اینکه بالاخره رضایت دادند و مرا از کربلا آوردند ایلام، در بیمارستان ایلام بستری شدم خیلی رسیدگی کردند که وقتی حالم بهتر شده بود فشارم تقریباً پنج بود. ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 13
🌺دیدار یار در کربلا🌺
🌸روح از بدنم جدا شد!🌸
🌼 ... تمام بدنم پر ترکش بود، همهٔ زوارها را مرخص کردند به جز من، تا اینکه بالاخره رضایت دادند و مرا از کربلا آوردند ایلام، در بیمارستان ایلام بستری شدم خیلی رسیدگی کردند که وقتی حالم بهتر شده بود فشارم تقریباً پنج بود. روی تخت خوابیده بودم، ولی احساس میکردم بین زمین و آسمان هستم. بعد آمدیم اصفهان و بعد کمیسیون پزشکی گذاشتند و نتیجه گرفتند که پا را قطع کنند و سه مرتبه پا را گچ گرفتند و دیدند سیاه میشود، خلاصه خود اهل بیت علیهمالسّلام نمیخواستند که من قطع عضو بشوم و یاریام کردند.
نمیدانم چه صلاحی بود که من دوباره برگشتم به دنیا، شاید به خاطر این بود که من دارالقرآن داشتم و خود حضرت ولی عصر روحی فداه در عالم رؤیا به من فرموده بودند برو در دارالقرآن تبلیغ مرا بکن، مرا به مردم معرفی کن و از طریق همین دارالقرآن افراد زیادی از خواب غفلت بیدار شدند و راه حق و حقیقت زندگی را شناختند و در راهی حرکت کردند که خدا و امام زمان روحی فداه میپسندیدند. فقط این را میدانم که خداوند مرا غرق در نعمت و معنویت کرد، چندین بار مرا بردند در اطاق عمل و آوردند و این پا خونریزی پیدا نکرد ولی لطف خداوند شامل حال من شد که گلولهای که به معده من خورده بود اگر چند میلی متر دیگر این طرف تر بود من قطع نخاع شده بودم یا ترکشی که در قفسهٔ سینهام خورده بود اگر چند میلی متر آن طرفتر بود صاف به قلبم خورده بود، اما صلاح خدا بود که من باز هم زنده ماندم، ولی تمام سانت سانت بدن من پر از ترکش بود، نمیدانم چه بگویم، فقط میگویم الحمدلله، فقط خوشحالم که روز قیامت اینها را میتوانم به مادرم نشان بدهم و بگویم که بیبی جان من حسنت را دوست دارم و دوست داشتم، من حسینت را دوست داشتهام و در عشق او میسوزم، من در روز بارها برای مهدی شما میمیرم و زنده میشوم و از خدا میخواهم که از یاران خاص الخاص آقا قرار بگیرم. تمام مردم این دنیا دارند دل مهدی فاطمه را میسوزانند، خدایا تو کاری کن که ما دل آقایمان را به درد نیاوریم. خدایا! صاحب ما را برسان. در مدتی که من بستری بودم که حدود شش ماه روی تخت بودم خدا را شاکر بودم که در خانهٔ امام حسین علیهالسّلام من این طوری شدم، و خوشحال بودم که شب جمعه در حریم امام حسین و پس از زیارت آن حضرت در خون خود دست و پا زدم و خدا را شاکرم که بار دیگر به من فرصت داد تا قدم بیشتری در مسیر رضایت خودش و معرفت اهل بیت علیهمالسّلام بردارم و مرا از تمام آن جراحات و دردها رها نمود و زندگی دوبارهام بخشید.
💐 دیـدار یـار 💐
🌼 ما همواره غرق در الطاف اهل بیتیم، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 474) قسمت 14
🌺دیدار یار در کربلا🌺
💐 دیـدار یـار 💐
🌼 ما همواره غرق در الطاف اهل بیتیم، این بار این گونه مرا نجات دادند و سال قبل نیز که در حرم امام حسین علیهالسّلام بودم شب جمعه پایین پای آقا علی اکبر علیهالسّلام چشمهای کورم افتخار پیدا کرد که حضرت ولی عصر روحی فداه را ببیند. چون مدت چهل پنجاه روزی بود که توسل داشتم تا توفیق دیدار حضرت روزیام شود. همین طور که داشتم طواف میکردم چشمم به چهرهٔ مبارک حضرت افتاد، آمدم خیلی مؤدب پشت سر ایشان نشستم، اول سلام خدمتشون کردم و عرض کردم آقا جان به من معرفت خودتان را بدهید و آن طوری که شما میخواهید مرا تربیت کنید ... سپس در حالی که داشتم قربون صدقهٔ حضرت میرفتم، متوجه شدم حضرت تشریف بردند. من سخت شیفته حضرت شده بودم و به همین خاطر در مدتی که در کربلا بودیم مکرر دعا میکردم و میخواستم تا یک مرتبه دیگر چشمان ناقابل مرا به جمال مبارک ایشان روشن کنند، در لحظات آخر که برای آخرین بار رفتیم زیارت و برگشتیم در همان حالی که داشتم میآمدم بیرون، یک مرتبه دیگر چشمان من به دیدار چهرهٔ مبارک آن حضرت افتاد.
*ای ساربان آهسته رو*
*آرام جــانم مــیرود*
*آن دل که با خود داشتم*
*با دل سـتانم مـیرود*
من محو جمال یوسف زهرا بودم که دوستم دستم را کشید و گفت زود باش اتوبوس رفت، دیر شد، تا سرم را برگرداندم دیگر آن عزیز را ندیدم.
این بار هم به این امید که بار دیگر مولایم را ملاقات کنم به کربلا رفتم که این جریانات پیش آمد و در اوج سختیها و حوادثی که پیش آمده بود دست یاری حضرت را آشکارا دیدم و این سوغات را برای شیعیان آن حضرت هدیه آوردم که: «نترسید من در کنارتان هستم!» و این حقیقتی روشن است که امام زمان همیشه به یاد ماست، او کهف حصین ما و پناهگاه ماست ولی ما کمتر به یاد اوییم و برای ظهورش کاری نمیکنیم! ای کاش ما از خواب غفلت بیدار شویم و زودتر به ندای مظلومیتش لبیک گوییم و روشنی دنیا را به نور زیبایش ببینیم.
در پایان باید بگویم علت اینکه تصمیم گرفتم این داستان را تعریف کنم فقط این بود که بتوانم تا حدی الطاف امام حسین علیهالسّلام و امام زمان روحی فداه را برای مردم بیان کنم و امیدوارم که مفید واقع شود.
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّک الْفَرَج💠
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۵۳ الی ۷۲.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌳موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌾(داستان 475) قسمت 1
⭐ این داستان برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیهالسّلام نویسنده حضرت آیتالله سیّد حسن ابطحی میباشد.⭐
🌷عشق و علاقه و تشرّف به محضر حضرت بقیّةالله ارواحنافداه🌷
🌿 یکی از وسائل توفیق یافتن به ملاقات امام زمان علیهالسّلام عشق و علاقه به آن حضرت است، شما اگر بتوانید محبّت و علاقهتان را نسبت به آن حضرت به قدری که لایق شأن و مقام او است زیاد کنید، قطعاً موفّق به زیارت آن حضرت میگردید. شاید بگوئید ما هر چه محبّتمان را نسبت به حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه زیاد کنیم باز آن محبّت و علاقه، لایق مقام والای آن حضرت نخواهد بود.
من در جواب میگویم: صحیح است، ولی اگر محبّت خالص باشد، یعنی به غیر خدا و حضرت ولیعصر به چیز دیگری علاقهای نداشته باشد و تمام محبّتهائی که به دیگران هست در یک جا جمع شود و متوجّه خدا و امام زمان علیهالسّلام که مظهر خدا است گردد آنها آن محبّت خالص را میپذیرند که گفتهاند:
*اگر خواهی آری به کف دامن او*
*برو دامن از هر چه جز اوست برچین*
ولی نباید شخصی که عاشق است، بخصوص در این مقام به خاطر عشقی که دارد، از دائرهٔ قوانین و احکام اسلام خارج شود، زیرا در این صورت اگر هم موفّق به زیارت و لقاء حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه شود! تنها برای کنترل او و یا نهی از منکر و بالأخره با لطف زیادی که از آن حضرت توقّع است خواهد بود.
صاحب کتاب «داستانهای شگفت» از قول مرحوم حاج مؤمن که مقداری از شرح حال و تقوایش را ذکر کردیم، مینویسد:
من در اوایل جوانی شوق زیادی به ملاقات حضرت *ولیّ عصر* ارواحنافداه پیدا کرده بودم، که بیقرار به هر کاری برای رسیدن به این مقصود دست میزدم. یک روز تصمیم گرفتم، اعتصاب غذا کنم و خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام نمایم، تا آنکه آقا را ببینم (که طبیعی است این تصمیم از روی نادانی و شدّت اشتیاق به آن حضرت بوده است.) بالأخره دو شبانه روز هیچ چیز نخوردم، شب سوّم که مقداری اضطراراً آب خوردم ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۲۳ الی ۳۳.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 475) قسمت 2
🌷عشق و علاقه و تشرّف به محضر حضرت بقیّةالله ارواحنافداه🌷
🌴 ... بالأخره دو شبانه روز هیچ چیز نخوردم، شب سوّم که مقداری اضطراراً آب خوردم (در مسجد سردزک) بیحال مانند کسی که غش کند افتاده بودم، دیدم حضرت *بقیّةالله* ارواحنا فداه تشریف آوردند و به من اعتراض کردند و فرمودند: «چرا چنین میکنی و خودت را به هلاکت میاندازی، برایت طعام میفرستم بخور.»
من با ملاقات آن حضرت و شنیدن کلام دلربایش به حال آمدم، دیدم ثلث از شب گذشته و در مسجد کسی نیست، ناگهان متوجّه شدم کسی در مسجد را میزند، در را باز کردم دیدم، شخصی عبا بر سر کشیده به طوری که شناخته نمیشود، ظرف پر از غذائی به من داد و به من مکرّر این جمله را گفت، بخور و به کسی از این غذا نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار، او وارد مسجد شد، من غذا را بردم، باز کردم دیدم پلو با مرغ بریان است، از آن غذا لذّتی چشیدم که قابل وصف نیست.
فردای آن روز بعد از غروب آفتاب مرحوم آقای میرزا محمّد باقر که از اخیار آن زمان بود، نزد من آمد، اوّل گفت: ظرفهای غذا را به من بده و بعد مقداری پول که در کیسهای بود به من داد و گفت تو را امر به مسافرت کردهاند، این پول را بگیر و با امام جماعت مسجد سردزک که عازم مشهد مقدّس است به زیارت حضرت *علیّ بن موسی الرّضا* علیهالسّلام برو و ضمناً بدان که در راه مشهد به بزرگی برخورد میکنی که از او بهرههائی خواهی برد.
من قبول کردم و با همان پول با جناب آقای سیّد هاشم، امام جماعت مسجد مذکور از شیراز به طرف مشهد رفتم و ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۲۳ الی ۳۳.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
✴موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
❇(داستان 475) قسمت 3
🌷عشق و علاقه و تشرّف به محضر حضرت بقیّةالله ارواحنافداه🌷
🌻 ... من قبول کردم و با همان پول با جناب آقای سیّد هاشم، امام جماعت مسجد مذکور از شیراز به طرف مشهد رفتم و وقتی که به تهران رسیدیم و از تهران بیرون آمدیم، به پیرمردی روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد و چون اتومبیل دربست به اجارهٔ آقای سیّد هاشم بود حقّ داشتیم که آن پیرمرد را در اتومبیل سوار کنیم، (همانگونه که آقای میرزا باقر از طرف مولایم دستور آورده بود و خبر داده بود که در راه مشهد به بزرگی برخورد میکنی که از او بهرههائی خواهی برد) این پیرمرد در ضمن سفر مطالب بسیار ارزنده و دستورالعملهای بسیار خوب به من تعلیم داد و حتّی پیشآمدهای زندگی مرا تا آخر عمر به من گفت و به من میفرمود که خیر تو در چیست، و چه کاری باید انجام دهی، خودش غذای شبههناک در ضمن راه نمیخورد و به من هم میگفت که: غذای شبههناک نخور، سفرهای با او بود، با آنکه من نمیدیدم او نانی تهیّه کند! همیشه از میان آن سفره نان تازهای بیرون میآورد با کشمش سبز و به من میداد و من میخوردم و بالأخره در راه که در آن زمان با نبودن آسفالت و ماشینهای غیر سریعالسّیر که طبعاً چند روزی طول میکشید خوب مرا تربیت کرد و تذکّرات لازم را برای تزکیهٔ نفس به من گفت.
و عجیب این است که تا به امروز همهٔ آنچه را که از زندگی و آیندهٔ من گفته دقیقاً اتّفاق افتاده است.
تا آنکه رسیدیم به قدمگاه حضرت *علیّ بن موسی الرضا* علیهالسّلام در آنجا مرا به کناری کشید و گفت: اَجَل من نزدیک است، حتّی من به مشهد نمیرسم و از دنیا میروم، ...
(ادامه دارد) ...
📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف و جوان عاشق، ص ۲۳ الی ۳۳.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi