🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 631) قسمت 1
💐 *قول مردانه* 💐
🍃 یا امام رضا! یک کاری کن که این آخرین سفر مجرّدیام باشد که به پابوست میآیم. ان شاء اللَّه به لطف و کرم شما از مشهد که برگشتم همه چیز حل بشود و ما جواب بله را بگیریم.
با همین درد و دلها سوار اتوبوس شدم. جوانی هم کنارم نشست. با سلام و احوال پرسی گرمی که کرد، به نظرم جوان با ادبی آمد.
حدود ساعت ۱۰ بود که راه افتادیم. برای این که حوصلهام سر نرود بهانه ای را برای صحبت کردن با آن جوان پیدا کردم.
- ببخشید! شما هم برای زیارت، تشریف میبرید؟
کمی مکث کرد و با لبخند گفت:
- البته با اجازه شما به زیارت مشرف میشوم.
- میتوانم اسم شما را بپرسم؟
با روی باز گفت: من امیرحسینم، شما؟
- من اسمم بهروز است.
وقتی اسمم را شنید دیگر حرفی نزد امّا من ادامه دادم:
- شما دانشجو هستید؟
نگاه آرامی به من کرد و گفت:
- من درسم را تمام کردهام و حالا به عنوان تکنسین در یک شرکت کار میکنم.
کمی ابروهایم را جمع کردم و گفتم:
- چی چی سین!؟
لبخندی زد و گفت:
- تکنسین.
- آهان ما هم یکی از اینها را در فامیلمان داریم.
خلاصه با امیرحسین خیلی گرم گرفتم، جوان باصفایی بود. ساعت از دوازده رد شده بود که دیدم امیرحسین از جایش بلند شد و پیش آقای راننده رفت.
بعد از کمی احوال پرسی گفت:
- ببخشید اگر میشود یک جایی نگه دارید، من نمازم را بخوانم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۲۵ و ۲۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#قول_مردانه
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 631) قسمت 2
💐 *قول مردانه* 💐
🍃 ... بعد از کمی احوال پرسی گفت:
- ببخشید اگر میشود یک جایی نگه دارید، من نمازم را بخوانم.
راننده لب و لوچه اش را هم کشید و گفت:
- حالا زود است، یکی دو ساعت دیگر داخل شهر برای ناهار و نماز نگه میدارم.
امیر حسین کمی ناراحت شد و با اصرار گفت:
- نه، دو ساعت دیگر خیلی دیر است، خواهش میکنم همین کنار نگه دارید تا نمازم را بخوانم.
راننده با عصبانیت نگاهی به امیرحسین انداخت و گفت:
- اَه، عجب گیری کردیم، برو بشین آقا، توی این بیابان مگر مجبوری؟ صبر داشته باش.
امیرحسین ول کن نبود و با هر دردسری که بود توانست راننده را راضی کند تا چند دقیقه ای در کنار جاده توقف کند. مسافران بی خبر از ماجرا نگران شدند چون نمی دانستند که چه اتفاقی افتاده است. میگفتند: حتماً ماشین خراب شده که راننده در وسط بیابان، نگه داشته است، ولی تا ماشین ایستاد امیر حسین با خوشحالی پایین رفت با یک لیوان آب وضو گرفت، رو به همان سمتی که قبله نمایَش، نشان میداد، ایستاد و نمازش را خواند وقتی نمازش تمام شد، خاکهای نشسته بر لباسش را تکاند و سوار اتوبوس شد. همین که راننده چشمش به امیر حسین افتاد با طعنه گفت: راحت شدی؟
امیرحسین در حالی که لبخند رضایتی بر لبانش نقش بسته بود گفت:
- خدا خیرتان دهد.
داشتم از تعجّب شاخ در میآوردم که چرا امیرحسین این قدر روی نماز اوّل وقت حساس است.
وقتی روی صندلی نشست، گفتم: قبول باشد.
- قبول حقّ.
طاقت نیاوردم و خیلی زود پرسیدم:
صبر میکردی موقع ناهار که نگه میداشت نمازت را هم میخواندی، چرا این همه عجله؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۲۶ الی ۲۸.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#قول_مردانه
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 631) قسمت 3
💐 *قول مردانه* 💐
🍃 ... طاقت نیاوردم و خیلی زود پرسیدم:
صبر میکردی موقع ناهار که نگه میداشت نمازت را هم میخواندی، چرا این همه عجله؟
امیرحسین نفس راحتی کشید و گفت:
- راستش آقا بهروز من به کسی قول دادهام نمازم را اوّل وقت بخوانم به همین دلیل حاضرم سرم برود ولی قولم نرود.
با تعجب پرسیدم:
- به چه کسی قول دادی که این قدر مهم است؟
- حالش را داری که برایت تعریف کنم؟
- با کمال میل! امّا انگار راننده را دلخور کردی.
- از دلش در میآورم، مرد خوبی است.
مشتاقانه منتظر بودم تا از جریان قول و قرار امیرحسین باخبر شوم.
- آقا بهروز راستش را بخواهی، من مدرکم را در کشور فرانسه گرفتم.
برایم جالب بود، با تعجب گفتم:
- اِه دمت گرم، کارِت درست است بابا! ما هم یکی از فامیل هایمان خارج رفته است و چند روز دیگر میآید. البته برای حجّ به عربستان رفته است.
- به سلامتی.
امیر حسین ادامه داد: در شهر پاریس، اجاره خانه گران بود، به همین دلیل در یکی از دهکدههای اطراف پاریس خانه ای اجاره کردم، این دهکده حدود یک ساعت با پاریس فاصله داشت، از این دهکده هم فقط صبح ها، یک اتوبوس به پاریس میرفت و ظهر هم برمی گشت.
در ایران از ترس مادرم، نماز میخواندم ولی در فرانسه نماز نمی خواندم و کاری به مسائل مذهبی نداشتم، فقط درس میخواندم و به کار دیگری هم مشغول نمی شدم. دیگر تحصیلم به پایان خود نزدیک شده بود. امتحان آخر برای گرفتن مدرک را هم در پیش داشتم. حسابی خودم را آماده امتحان آخر کرده بودم تا این که روز امتحان فرا رسید، صبح ساعت ۶ سوار اتوبوس شدم تا ۷ برسم پاریس. ساعت ۸ هم امتحان داشتم. هنوز بیست دقیقه، از حرکت اتوبوس نگذشته بود که ماشین خاموش شد و آقای راننده پایین آمد، حدود ده دقیقه ای سرش به موتور بند بود، خبری نشد. مسافرها از ماشین پیاده شدند، من هم آمدم پایین، ساعت "۶: ۴۰ دقیقه شد، ولی ماشین هم چنان خراب بود و قصد روشن شدن نداشت، دیگر داشتم دل شوره میگرفتم، هر چقدر هم جاده را نگاه میکردم، هیچ خبری از ماشین نبود، چند نفری هم مثل من عجله داشتند و با نگرانی در کنار جاده ایستاده و به آخر جاده نگاه میکردند.
خیلی نگران بودم، اگر به این امتحان نمی رسیدم، زحماتم هدر میرفت، شاید یکی دو سال عقب میافتادم، ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۲۸ و ۲۹.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#قول_مردانه
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 631) قسمت 4
💐 *قول مردانه* 💐
🍃 ... خیلی نگران بودم، اگر به این امتحان نمی رسیدم، زحماتم هدر میرفت، شاید یکی دو سال عقب میافتادم، دیگر از همه جا ناامید شده بودم، کنار جاده نشستم و زانوی غم بغل گرفته، به فکر فرو رفتم کاری از دستم بر نمی آمد که یکدفعه نور امیدی در دلم روشن شد. به یاد حرف مادرم افتادم که هنگام خداحافظی در فرودگاه ایران، گفت: پسرم در کشور غربت هر وقت مشکلی برایت پیش آمد، امام زمان علیه السلام را فراموش نکن.
شروع کردم به درد دل کردن با امام زمان علیه السلام؛ آقاجان یا صاحب الزمان! اگر اینجا به داد من برسی قول میدهم نمازم را حتماً بخوانم، آن هم اوّل وقت. امام زمان! خودت به دادم برس، آقاجان در دیار غربت گیر افتاده ام.
در حال دردِ دل کردن با امام زمان علیه السلام بودم که راننده گفت: فایده ندارد، درست بشو نیست باید بروم تعمیرکار بیاورم.
یکدفعه دیدم آقایی آمد به راننده گفت: شما برو استارت بزن تا من یک دستی به موتور بزنم.
راننده گفت: آقا فایده ندارد، خیلی ور رفتم درست بشو نیست. آن آقا گفت: حالا شما برو استارت بزن ضرر که ندارد.
آقای راننده رفت سوار ماشین شد و این آقا هم یک دستی به موتور زد که تا راننده استارت زد، ماشین روشن شد. مسافرها هنوز مطمئن نشده بودند که ماشین درست شده باشد. با گاز آخری که آقای راننده داد همه خوشحال شدند و من از خوشحالی، اوّلین نفری بودم که سوار ماشین شدم. مسافرها هم با عجله سوار شدند. ماشین که خواست حرکت کند، همان آقایی که ماشین را درست کرده بود، پایش را روی رکاب اتوبوس گذاشت و به من گفت: قولت را فراموش نکنی.
گفتم: کدام قول؟
فرمود: مگر قول ندادی نمازت را اوّل وقت بخوانی. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۲۹ الی ۳۱.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#قول_مردانه
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
☄️موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 631) قسمت 5
💐 *قول مردانه* 💐
🍃 ... گفتم: کدام قول؟
فرمود: مگر قول ندادی نمازت را اوّل وقت بخوانی.
این را گفت و به سمت عقب اتوبوس حرکت کرد من سریع یاد قولم به امام زمان علیه السلام افتادم، دویدم ببینم این آقا کیست که از قول من خبر دارد امّا هیچ کس را پشت اتوبوس ندیدم، هاج و واج مانده بودم که بوق اتوبوس من را به خود آورد، وقتی به خودم آمدم دیدم چشم هایم پر از اشک و قلبم پر از محبتِ اوست.
الحمدللَّه به خوبی امتحان را دادم و تصمیم گرفتم هم نمازهای قضایم را بخوانم و هم این که همیشه و در هر حال، نمازم را اوّل وقت بخوانم.
- پسر دمت گرم؛ یعنی تو امام زمان علیه السلام را دیدی؟ ای واللَّه بابا!
امیر حسین آهی کشید و گفت:
- نمی دانم امام زمان بود یا نه، امّا هر که بود از قول و قرار من خبر داشت و مرا کمک کرد. به هر حال من به امام زمان علیه السلام قول دادم و روی قولم هم هستم.
در حالی که به او غبطه میخوردم، گفتم:
- روحانی مسجد ما میگفت: امام زمان علیه السلام دور و نزدیک ندارند از همین جا هم اگر کسی با صداقت و اخلاص سلام بدهد آقا جوابِ سلامش را میدهد، امّا فکرش را بکن امام زمان علیه السلام در اروپا هم، گره از مشکلات مردم باز میکنند.
یا امام زمان! فداتون بشوم آقاجون، یک کاری کن این وصلت سر بگیرد و ما هم سر خانه و زندگی مان برویم. آخر تا کی مجردی؟
- اِه امیرحسین چرا داری گریه میکنی؟
- چیزی نیست، ان شاء اللَّه خدا حاجت شما را هم بدهد؟
- ان شاء اللَّه خدا از زبانت بشنود.
📗 برگرفته از کتاب: میر مهر
✍ نوشته: پور سیّد آقایی
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان دوم: قول مردانه - صفحه ۳۱ الی ۳۳.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#قول_مردانه
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 632) قسمت 1
🌷 *یـار پـنـهـان* 🌷
🍀 تنهای تنها، بی هیچ همدم و رفیقی، خسته از احوال روزگار، کلافه و بی مونس کنار حوض نشسته بودم و به بیچارگی خودم فکر میکردم.
خدایا! سی سالم تمام شد ولی هنوز نه زن دارم، نه خانه، نه زندگی، نه....
ناصرِ خدا خیر داده، هنوز ۲۲ سالش نشده که الآن رفته ماه عسل، خانه اش هم که ردیف است.
ولی من چی؟ آه ندارم با ناله سودا کنم، چه برسد به خانه و زندگی. پدر و مادرم هم از مجردی من خسته شدند. پدرم میخواهد اسباب زندگی را برایم جور کند ولی بنده خدا همه درآمدش را جمع کند به خرج خانه و قبض آب و برق کفاف نمی دهد. خدایا! فَرَجی برسان، تا کی دست روی دست بگذارم و صبر کنم.
تعطیلات بود، همه بچهها به خانه هایشان رفته بودند، خادم هم رفته بود و مدرسه را به من سپرده بود؛ چون میدانست من جایی نمی روم. گاه گاهی مغازه دارها میآمدند و استخاره میخواستند که برایشان می گرفتم، وقتی میپرسیدند: شما چرا نرفتید؟ نمی توانستم بگویم که پول نداشتم که بروم، یک بهانه ای میآوردم و حرف را عوض میکردم، دیگر خودم هم خسته شده بودم، پیر پسرِ مدرسه بودم. بچهها اگر روشون میشد مرا بابا بزرگ صدا میزدند.
در همین فکرها بودم که جرقه ای به ذهنم خورد، باخودم گفتم: ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: فریاد رس - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: یار پنهان - صفحه ۳۳ و ۳۴.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#فریاد_رس
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#یار_پنهان