🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍀(داستان 642) قسمت 5
🌺 سید ابوالحسن اصفهانی 🌺
🌿 ... سید فرمود: الآن وقت صحبت کردن نیست فردا شب به منزل ما بیایید تا با هم صحبت کنیم.
از بحرالعلوم، خداحافظی کردیم و به خانه آمدیم. سید مثل شبهای گذشته مشغول کارهایش شد، انگار نه انگار که فردا شب به این آقا قول دیدن امام زمان علیه السلام را داده است.
آرامش سید نگرانی مرا تبدیل به اشتیاق و شوق کرده بود.
آن شب حال عجیبی داشتم. [۱] گویی فردا من هم قرار ملاقات با حضرت را دارم. با امید و آرزو، سر به بالین گذاشتم، چه کسی میداند، شاید فردا بعد از سالها دوری و فراق، وصال محقق شود.
در همان حال، به سید ابوالحسن فکر میکردم و این چند سالی که در خدمت او بودم. در این سال ها، کوچک ترین گناه یا حتی مکروهی را از او ندیدم. پول هنگفتی که به عنوان سهم امام به سید سپرده میشد، هیچ موقع مورد سوء استفاده قرار نمی گرفت، واقعاً اگر امام زمان علیه السلام به بزرگ ترین مرجع تقلید شیعه، نظر رحمت و رأفت نداشته باشد پس به چه کسی نظر دارد؟!
با مرور خصوصیات اخلاقی سید ابوالحسن و صدق گفتار و کردارش که سالیان زیادی دل مرا شیفته خود کرده بود، یقین کردم که فردا اتفاق مهمّی خواهد افتاد. خدایا یعنی میشود؟! »
همین که این فکر در ذهنم خطور کرد قلبم به شدّت گرفت و با ترکیدن بغض گلویم، اشک از گوشه چشمانم جاری شد و همین طور با حضرت به درد دل پرداختم:
ای مولای من! سالها خدمت فقیه شما را کردهام به این امید که روزی چشمم به جمال زیبایتان بیفتد، حالا یک عالِمی که شیعه هم نیست و هنوز از راه نرسیده باید با شما دیدار داشته باشد آن وقت من....
آهی کشیدم و این شعر را با خود زمزمه کردم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: سید ابوالحسن اصفهانی - صفحه ۳۲ و ۳۳.
📚[۱]: زبان حال ناقل تشرف است.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#سید_ابوالحسن_اصفهانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍀(داستان 642) قسمت 6
🌺 سید ابوالحسن اصفهانی 🌺
🌿 ... آهی کشیدم و این شعر را با خود زمزمه کردم.
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
در این شب سیاهم گم کشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
شب موعود فرا رسید. بحرالعلوم و پسرش به خانه سید ابوالحسن آمدند. بعد از صرف شام، سید به خادمش گفت: «مشهدی حسین! چراغ را روشن کن میخواهیم برویم بیرون»
مشهدی حسین که پیرمرد با صفای خانه سید بود و دلباختگی اش به سید در رفتار و کارهایش هویدا بود، سراغ چراغ رفت.
سید با اشاره ای به بحرالعلوم و پسرش فرمود:
«اگر آماده اید برویم»
بحرالعلوم نگاهی به پسرش انداخت و بعد از مکث کوتاهی بلند شد. هر سه به همراه مشهدی حسین راه افتادند. من و پسر سید هم آماده شدیم تا دنبالشان برویم که سید برگشت و فرمود: «هیچکدامتان نیایید»
قدم هایمان از حرکت ایستاد. نه میتوانستیم از این فرصت بزرگ چشم پوشی کنیم و نه ادب اجازه میداد که حرف سید را اطاعت نکنیم.
آنها رفتند و ما با دلی اندوهناک و چشمی حسرت آلود بر قدمهای مشهدی حسین نگاه میکردیم. [۱]
شب از نیمه گذشته، انتظارمان برای آمدن آنها فایده ای نداشت، به پسر سید گفتم:
من دیشب دیر خوابیدم با اجازه میروم استراحت کنم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: سید ابوالحسن اصفهانی - صفحه ۳۲ الی ۳۴.
📚[۱]: سروده نقال تشرف: درد فراق یار را من به بیان و گفت و گو شرح نمی توان دهم نکته به نکته مو به مو جامه صبر بردرم چند به یاد روی شه قطعه به قطعه نخ به نخ تار به تار و پو به پو می طلبم نشانه از هر که رهم نمی دهد گفته بگفته دم به دم دسته به دسته سو به سو اشک به دامن آورم روز و شبان به یاد شه دجله به دجله یم به یم رود به رود و جو به جو
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#سید_ابوالحسن_اصفهانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍀(داستان 642) قسمت 7
🌺 سید ابوالحسن اصفهانی 🌺
🌿 ... شب از نیمه گذشته، انتظارمان برای آمدن آنها فایده ای نداشت، به پسر سید گفتم:
من دیشب دیر خوابیدم با اجازه میروم استراحت کنم.
آن شب با اینکه خیلی دیر خوابیدم، از شوق شنیدن جریان دیشب خیلی زود از خواب بیدار شدم و سراغ ابراهیم پسر بحرالعلوم رفتم. در چهره اش بهجت و معنویت خاصی دیده میشد.
پرسیدم: دیشب کجا رفتید؟
خندید و با خوشحالی گفت: «الحمد للَّه ما به برکت سیدابوالحسن شیعه شدیم».
خیلی خوشحال شدم و با تعجب بیشتر پرسیدم:
«مگر دیشب چه اتفاقی افتاد»
ابراهیم گفت: دیشب ما در وادی السلام به مقام حضرت حجّت علیه السلام رفتیم. وقتی به حصار مقام رسیدیم، سیدابوالحسن چراغ را از مشهدی حسین گرفت و به او گفت: شما اینجا بنشین تا ما برگردیم.
پیرمرد با چشمانی پر از اشک کنار حصار مقام حضرت حجّت علیه السلام نشست و ما سه نفری وارد شدیم. سید چراغ را روی زمین گذاشت و کنار چاه رفت و با آرامش خاصی وضو گرفت. بدون اینکه چیزی به ما بگوید، داخل مقام شد. از رفتارش فهمیدیم که ما نباید داخل مقام برویم.
با پدرم بیرون مقام حضرت حجّت علیه السلام قدم میزدیم که متوجه شدیم، سید مشغول نماز شده است. پدرم چون به مذهب تشیع معتقد نبود میخندید و کارهای سید را به تمسخر میگرفت. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: سید ابوالحسن اصفهانی - صفحه ۳۴ و ۳۵.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#سید_ابوالحسن_اصفهانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍀(داستان 642) قسمت 8
🌺 سید ابوالحسن اصفهانی 🌺
🌿 ... با پدرم بیرون مقام حضرت حجّت علیه السلام قدم میزدیم که متوجه شدیم، سید مشغول نماز شده است. پدرم چون به مذهب تشیع معتقد نبود میخندید و کارهای سید را به تمسخر میگرفت.
بعد از مدّتی صدای استغاثه سید با ذکر یابن الحسن به گوشمان رسید. او عاجزانه چندبار یابن الحسن، یابن الحسن را تکرار کرد.
بعد از مدّتی سکوت، متوجه شدیم که سید با کسی مشغول صحبت است. پدرم که در حال قدم زدن بود، ایستاد و با تعجب به من گفت:
کسی اینجا نبوده است، سید با چه کسی صحبت میکند؟!
دو سه دقیقه با دقت، صدای صحبتهای او را گوش دادیم ولی تشخیص ندادیم که صحبت درباره چیست.
ناگهان سید پدرم را صدا زد که «بحرالعلوم داخل شو!»
پدرم با اضطراب داخل شد، من هم خواستم پشت سرش، داخل مقام شوم که سید فرمود: «نه! شما نیا»
همانجا ایستادم. بعد از مدّت خیلی کمی، باز به قدر چهار، پنج دقیقه صدای صحبت شنیدم امّا صحبتها را تشخیص نمی دادم. ناگهان نوری که از آفتاب روشن تر بود در مقام حجّت تابید. به محض روشن شدن مقام، صدای صیحه پدرم را شنیدم. بلافاصله سید مرا صدا زد: «ابراهیم! بیا که پدرت از حال رفت.»
من سریع با ظرفی که کنار چاه بود، آب برداشتم و به داخل مقام رفتم.
سید گفت: شانه هایش را بمال تا به حال بیاید. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: سید ابوالحسن اصفهانی - صفحه ۳۵ و ۳۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#سید_ابوالحسن_اصفهانی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍀(داستان 642) قسمت 9
🌺 سید ابوالحسن اصفهانی 🌺
🌿 ... من سریع با ظرفی که کنار چاه بود، آب برداشتم و به داخل مقام رفتم.
سید گفت: شانه هایش را بمال تا به حال بیاید.
آب به صورت پدرم زدم و شانه هایش را مالیدم. به محض باز شدن چشمانش، صدای گریه اش نیز بلند شد و بی اختیار خود را روی پاهای سید انداخت تا پاهای سید را ببوسد. سید هم بلافاصله خم شد و پدرم را از روی پاهایش بلند کرد و گفت: «این کار را نکنید درست نیست». امّا پدرم از حال عادی خارج شده بود و دائماً میگفت: «یابن رسول اللَّه! یابن رسول اللَّه! التوبه التوبه، من دیگر شیعه شدم، مذهب شیعه را به من تعلیم بده، من توبه کردم» و دائماً اشکش جاری بود.
با خوشحالی به او گفتم: شما کسی را ندیدید؟
گفت: فقط همان نوری که مثل تابش آفتاب همه جا را روشن کرده بود لحظه ای نظرم را جلب کرد. امّا صدای صحبتهایی را میشنیدم.
وقتی جریان را از پدرم پرسیدم، اشاره به سکوت کرد و من هم اصراری نکردم.
از ابراهیم جدا شدم و به محل کارم رفتم. جریان شگفت آوری را شنیده بودم و اعتقادم به سید دو چندان شده بود.
این قضیه گذشت. بحرالعلوم بعد از شیعه شدن به یمن برگشت. چهارماه بعد چند نفر از زوّار یمنی به نجف آمدند و پولهای زیادی برای سید ابوالحسن به عنوان وجوهات سهم امام آوردند. بحرالعلوم هم نامه ای توسط زوّار فرستاد و در آن نامه ضمن تشکر از سیدابوالحسن اصفهانی، نوشته بود که به برکت عنایت و هدایت شما، تاکنون دو هزار و اندی از مقلّدین من، شیعه دوازده امامی شده اند.[۱]
والسلام علی من اتبع الهدی
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان سوم: سید ابوالحسن اصفهانی - صفحه ۳۶ و ۳۷.
📚[۱]: نقل از آیت اللَّه ناصری دولت آبادی، کتاب عنایات حضرت مهدی به علما و طلب، ص ۹۱.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#سید_ابوالحسن_اصفهانی