🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🍃(داستان 362) قسمت 1
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
🌺 عالم فاضل، حاج ملا باقر بهبهانی، مؤلف کتاب «الدَّمْعَه السّاکِبَه» ارادتی کامل به حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) داشت. روی این ارادت و اخلاص باغی در ساحل «هندیه»1 و در اطراف مسجد سهله احیاء و غرس کرده و نام آن را «صاحبیّه» گذاشته بود؛ اما به سبب مخارج آن باغ و ضعف در آمد کتابفروشی که شغلش بود و کثرت عیال، در اواخر بدهکار و پریشان حال شده بود. پس از مدتی مشهور شد که صاحب الامر علیهالسّلام باغ صاحبیه حاج ملا باقر را خریداری کردهاند. باز پس از مدتی مشهور شد آن حضرت قرضش را ادا نمودهاند. من جریان را از خود آن مرحوم سؤال کردم، ایشان در جواب فرمود: یکی از باغبانهای صاحبیه پیرمردی یزدی و صالح است. روزها در باغ باغبانی میکند و شبها را در مسجد سهله بیتوته مینماید. از طرفی من به خاطر بدهی که در این اواخر پیدا شده بود مضطرب بودم که مبادا مدیون مردم بمیرم؛ لذا در این باره به امام عصر علیهالسّلام متوسّل شدم چون این باغ را به نام ایشان کرده و جلد آخر کتاب «الدمعة الساکبه» را در احوال حضرتش نوشته بودم. روزی باغبان مذکور آمد و گفت: امروز بعد از نماز صبح در صفّهٔ (سکو) وسط حیاط مسجد سهله نشسته و مشغول تعقیب نماز بودم، ناگاه شخصی آمد و گفت: ...
(ادامه دارد) ...
📚:1- شعبهای است از رود فرات که بعد از منطقه مسیب جدا میشود و به کوفه میرود. آبادی معتبری کنار این شط هست که «طویریج» نام دارد و در راه حله به سمت کربلا واقع شده است.
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
💎(داستان 362) قسمت 2
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
☘ ... روزی باغبان مذکور آمد و گفت: امروز بعد از نماز صبح در صفّهٔ (سکو) وسط حیاط مسجد سهله نشسته و مشغول تعقیب نماز بودم، ناگاه شخصی آمد و گفت: «حاج ملا باقر این باغ را نمیفروشد؟» گفتم: «تمامش را نه؛ اما گویا قسمتی از آن را چون قرض دارد میخواهد بفروشد.» آن شخص گفت: «پس تو نصف این باغ را از طرف او به من به یک صد تومان بفروش و پول آن را بگیر و به او برسان.» گفتم: «من که وکالتی از او ندارم.» گفت: «بفروش و پولش را بگیر، اگر اجازه نداد پول را برگردان.» گفتم: «لابد باید سند و شهودی در کار باشد و تا خود او حاضر نباشد نمیشود.» گفت: «بین من و او سند و شهودی لازم نیست.» بالاخره هر قدر اصرار کرد قبول ننمودم. گفت: «من پول را به تو میدهم، ببر و تو را در خریدن باغ وکیل میکنم، اگر فروخت برای من بخر و الا پول را برگردان.» با خود گفتم: «پول مردم را گرفتن هزار دردسر دارد؛ لذا قبول نکردم و به او گفتم: «من هر روز صبح اینجا هستم از او میپرسم و جواب را به تو میرسانم.» وقتی گفتهٔ مرا شنید برخاست و از مسجد خارج شد. حاج ملا باقر میگوید: ...
(ادامه دارد) ...
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌏موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌴(داستان 362) قسمت 3
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
🌷 ... وقتی گفتهٔ مرا شنید برخاست و از مسجد خارج شد. حاج ملا باقر میگوید: باغبان وقتی این واقعه را ذکر کرد به او گفتم: « چرا نفروختی و چرا قبول نکردی؟ من که به تنهایی از عهدهٔ مخارج این باغ برنمیآیم به علاوه قرض دارم و هیچ کس هم تمام این باغ را به این قیمت نمیخرد. (چه رسد به نصف آن).» باغبان در جواب گفت: « تو در این باره به من اجازه نداده بودی و من هم این فضولی را مناسب خود ندیدم، حال که خودت میخواهی چون فردا وعدهٔ جواب است شاید بیاید، اگر آمد به او میگویم.» گفتم: « او را ببین و هر طوری که میخواهد من مضایقه ندارم و هر طور شده او را پیدا کن و معامله را انجام بده، یا این که با هم به نجف بیایید و هر طور و نزد هر کس که میخواهد برویم و معامله را به آخر برسانیم.» فردا باغبان آمد و گفت: « هر قدر در صفّهٔ مسجد منتظر شدم نیامد.» گفتم: « قبلاً او را دیدهای و میشناسی؟» گفت: «ندیدهام و نمیشناسم.» گفتم: « برو نجف و مسجد و باغات را بگرد، شاید او را پیدا کنی یا بشناسی.» باغبان رفت و وقتی برگشت گفت: « از هر کس پرسیدم خبری نداشت.» مأیوس شدم و به همین جهت بسیار متأسف گردیدم؛ زیرا اگر این معامله صورت میگرفت هم قرض من ادا میشد و هم باعث سبکی مخارج باغ میگردید. ...
(ادامه دارد) ...
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌠(داستان 362) قسمت 4
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
🌳 ... باغبان رفت و وقتی برگشت گفت: « از هر کس پرسیدم خبری نداشت.» مأیوس شدم و به همین جهت بسیار متأسف گردیدم؛ زیرا اگر این معامله صورت میگرفت هم قرض من ادا میشد و هم باعث سبکی مخارج باغ میگردید. پس از یأس و تحیر و گذشتن مدتی از جریان شبی در مورد قرض و پریشانی حال خود و این که من از عهدهٔ مخارج باغ و عیال برنمیآیم و مطالبی از این قبیل فکر میکردم و با همین خیالات خوابم برد. در عالم رویا دیدم شرفیاب محضر مولایم حضرت صاحب الأمر علیهالسّلام هستم، آن بزرگوار به من توجه کردند و فرمودند: « حاج ملّا باقر، پول باغ نزد حاج سیّد اسدالله (عالم عامل حاج سید اسدالله رشتی اصفهانی) است، برو از او بگیر.» این را گفتند و من از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم به سبب دیدن این خواب شاد گشتم؛ اما بعد از کمی تأمل با خود گفتم: شاید این خواب از خیالات باشد و گفتن آن به سید باعث بدخیالی او دربارهٔ خود من بشود؛ یعنی تصور کند این مطلب را وسیلهای برای درخواست کمک از ایشان کردهام چون من برای اثبات این مدعی دلیلی در دست ندارم. ولی دوباره گفتم: سید مرد بزرگی است و میداند که من از این نوع مردم نیستم. دیدن سید و نقل خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم نگفتهام تا نزد خدا مسئول باشم. ...
(ادامه دارد) ...
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 362) قسمت 5
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
🌺 ... دیدن سید و نقل خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم نگفتهام تا نزد خدا مسئول باشم. مصمّم بر رفتن نزد سید و گفتن خواب شدم. نماز صبح را خواندم. خانه سید در مسیر منزل تا کتابفروشیام بود؛ لذا بعد از نماز به طرف مغازه به راه افتادم. در اثنای عبور، به درِ خانه سید رسیدم و توقف کردم و دست به حلقهٔ در بردم و آهسته آن را حرکت دادم، ناگاه صدای ایشان از بالا خانهٔ مشرف به در منزل بلند شد: «حاج ملا باقر هستی؟ صبر کن که آمدم.» تا این را شنیدم با خود گفتم: شاید از روزنهای مرا دیده است. اما او سریعاً در حالی که کلاه و لباس خلوت به تن داشت از پله پایین آمد در را باز کرد و کیسهٔ پولی به دستم داد و گفت: «کسی نفهمد.» بعد هم در را بست و بدون این که چیز دیگری بگوید رفت. کیسه را آوردم و پولها را شمردم، یک صد تومان تمام در آن بود و تا زمانی که سید مذکور زنده بود این واقعه را به کسی نگفتم، اگر چه از تقسیم پول به طلبکارها و قرائن دیگر، بعضی از افراد خبردار شدند و به یکدیگر میگفتند؛ ولی بعد از فوت سید این قضیه انتشار یافت.
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
📚: ملاقات با امام زمان علیهالسّلام در کربلا، ص ۲۵۱ الی ۲۵۴؛ ج ۲، ص ۱۷۶، س ۲ و عبقری الحسان، ج ۱، ص ۳۹۷
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🔮موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
☘(داستان 362) قسمت 5
🌼تشرّف حاج ملّا باقر بهبهانی🌼
🌺 ... دیدن سید و نقل خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم نگفتهام تا نزد خدا مسئول باشم. مصمّم بر رفتن نزد سید و گفتن خواب شدم. نماز صبح را خواندم. خانه سید در مسیر منزل تا کتابفروشیام بود؛ لذا بعد از نماز به طرف مغازه به راه افتادم. در اثنای عبور، به درِ خانه سید رسیدم و توقف کردم و دست به حلقهٔ در بردم و آهسته آن را حرکت دادم، ناگاه صدای ایشان از بالا خانهٔ مشرف به در منزل بلند شد: «حاج ملا باقر هستی؟ صبر کن که آمدم.» تا این را شنیدم با خود گفتم: شاید از روزنهای مرا دیده است. اما او سریعاً در حالی که کلاه و لباس خلوت به تن داشت از پله پایین آمد در را باز کرد و کیسهٔ پولی به دستم داد و گفت: «کسی نفهمد.» بعد هم در را بست و بدون این که چیز دیگری بگوید رفت. کیسه را آوردم و پولها را شمردم، یک صد تومان تمام در آن بود و تا زمانی که سید مذکور زنده بود این واقعه را به کسی نگفتم، اگر چه از تقسیم پول به طلبکارها و قرائن دیگر، بعضی از افراد خبردار شدند و به یکدیگر میگفتند؛ ولی بعد از فوت سید این قضیه انتشار یافت.
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
📚: ملاقات با امام زمان علیهالسّلام در کربلا، ص ۲۵۱ الی ۲۵۴؛ ج ۲، ص ۱۷۶، س ۲ و عبقری الحسان، ج ۱، ص ۳۹۷
گروه⛅🌹بوى ظهور🌹⛅
https://chat.whatsapp.com/CwfcV2Ysy4JCM5071GEki5
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi