eitaa logo
داستانهای مهدوی
161 دنبال‌کننده
735 عکس
35 ویدیو
6 فایل
داستانها، ملاقات و معجزات حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ارتباط با ادمین @sh_gerami گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 کانال «بوی ظهور رسانه ظهور» @booye_zohoor_resane_zohoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌍موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌴(داستان 689) قسمت ۴ 🌷 شهادت دادن انار به خلافت خلفای راشدین🌷 🌿 ... هنگامی که صبح شد، به نزد حاکم برو و به او بگو: من جواب این قضیه را با خود آورده‌ام و آن را فقط در خانه وزیر بیان خواهم کرد. هنگامی که به خانه وزیر وارد شدید، هنگام ورود در سمت راست خود، اتاقی را خواهی دید. پس به حاکم بگو، جز در آن اتاق جواب را نمی گویم. وزیر از ورود به آن اتاق جلوگیری خواهد کرد، ولی تو برای رفتن به داخل اتاق اصرار کن و نگذار که وزیر قبل از تو داخل شود. چون وارد اتاق شدی، روی طاقچه اتاق، کیسه سفیدی است که داخل آن کیسه قالب گلی است که آن ملعون به وسیله آن قالب، این حیله را به کار گرفته است. سپس در حضور حاکم، انار را داخل قالب بگذار تا برای وی معلوم شود و به حاکم بگو: معجزه دیگر امام ما این است که چون انار را بشکنید، داخل آن جز دود و خاکستر چیز دیگری نیست و به حاکم بگو به وزیر دستور دهد در حضور مردم آن را بشکند و چون آن را بشکند، دود و خاکستر بر سر و روی او خواهد نشست. هنگامی که محمّد بن عیسی این سخنان اعجاز آمیز را از حجّت خداوند و فریادرس درماندگان شنید، بسیار شاد شد و با شادی به سوی دیگران بازگشت. چون صبح شد، نزد حاکم رفتند و تمام آن چه را که امام به او دستور فرموده بود، انجام داد و معجزات امام به دست وی آشکار شد. حاکم به محمّد بن عیسی عرض کرد: این حوادث را چه کسی به تو خبر داده است؟ محمّد بن عیسی فرمود: امام زمان و حجّت خداوند بر مردم. حاکم پرسید: امام زمان شما کیست؟ محمّد بن عیسی، ائمّه علیهم السلام را از اوّل تا آخر برای ایشان شمرد و نام برد تا به حضرت صاحب الزمان علیه السلام رسید. حاکم گفت: دستت را دراز کن تا به این مذهب با تو بیعت کنم و شهادت می‌دهم که جز خدای یگانه، خداوندی نیست و شهادت می‌دهم که محمّد رسول و بنده خداست و شهادت می‌دهم که خلیفه بلافصل بعد از او، امیرالمؤمنین علیه السلام است و سپس به امامت هر یک از ائمّه علیهم السلام تا آخر شهادت داد و ایمان آورد و دستور قتل وزیر را داد و از مردم بحرین عذرخواهی نمود و از آن زمان تاکنون، قبر محمّد بن عیسی نزد مردم بحرین معروف شده و آن را زیارت می‌کنند. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان دوازدهم - شهادت دادن انار به خلافت خلفای راشدین - ص ۴۸ و ۴۹. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 💎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌳(داستان 690) 🌼 فریادرس بیابان‌ها 🌼 ☘ شخصی به نام آقا سید رضا دزفولی از مردم مورد اعتماد نجف چنین نقل می‌کند که سالی به زیارت کربلای معلّی مشرّف شدیم. در آن سال از قافله، برای خودم یک الاغ و برای خانواده‌ام یک قاطر کرایه کردم و ایشان را بر آن سوار نمودم. چون قافله به میانه راه رسید، به پشت سر خود نظری افکندم و خانواده خود را ندیدم. به قافله سالار گفتم که خانوادام را نمی بینم. او مسافت زیادی را در جستجوی ایشان به عقب برگشت و چون آن‌ها را نیافت، گفت: احتمالاً همراه کاروان دیگری که قبل از ما حرکت کرده، رفته اند. بسیار مضطرب شدم، لیکن با سخن شتردار خود را تسلّی می‌دادم. با نگرانی وارد کربلا شدم و به سمت منزلی که همیشه در آن اقامت داشتیم، حرکت کردم. در را کوبیدم و همسرم در را گشود. چون او را دیدم، از او سؤال کردم که شما در کجا از قافله جدا شدید و کی رسیدید؟ گفت: در بین راه، مقداری غذا را از ظرف مسی برای بچّه‌ها بیرون آوردم. از صدای به هم خوردن در ظرف، قاطر رم کرد و گریخت. هرچه بیشتر می‌رفت، صدای به هم خوردن در، بیشتر می‌شد و قاطر بیشتر رم کرده می‌دوید. ما نیز هرچه فریاد زدیم در هیاهوی قافله کسی نشنید. به هر حال قاطر مدّتی دوید و ما از ترس افتادن و کشته شدن یا صدمه دیدن به امام عصر علیه السلام پناهنده شدیم و فریاد یا صاحب الزمانمان بلند شد. ناگهان شخصی نورانی در شکل و شمایل اعراب با جلال و جبروت نمایان شد و فرمود: نترس! نترس! و چون این کلمه را گفت قاطر ایستاد و گامی برنداشت. پس به نزدیک ما آمد و فرمود: آیا به کربلا می‌روید؟ عرض کردم: بله. افسار قاطر را در دست گرفت و ما را از بیراهه برد. در بین راه پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: من کسی هستم که برای فریادرسی درماندگان در این بیابان تعیین شده ام. همسرم اضافه کرد: اکنون حدود یک ساعت و نیم است که رسیده ایم و در کمال آرامش، چای نیز صرف کرده ایم. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان سیزدهم - فریادرس بیابان‌ها - ص ۵۰ و ۵۱. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 691) قسمت ۱ 💐 درک حضور امام زمان علیه‌السلام و رفع عطش💐 🍀 حاج سید محمّد خلخالی نقل می‌کند که یکی از دوستانم را که سیدی بزرگوار بود، به منزل دعوت کرده و یک شبانه روز، او را نزد خود نگاه داشتم. چون فصل تابستان بود و هوا به شدّت گرم، تشنگی زیاد عارض می‌شد و من با آب و شربت‌های خنک از ایشان پذیرایی می‌کردم. ایشان اظهار تشنگی نمی کرد و هرچه برای ایشان می‌بردیم، از روی تفنّن قدری آشامیده و باقی آن می‌ماند. عرض کردم: چرا در این یک شبانه روز اظهار تشنگی نکردید؟ گفت: من تشنه نشدم. دوازده روز پس از این جریان با ایشان به کوفه رفتیم و یک هفته با هم در یک منزل بودیم. ایشان در این یک هفته نیز هرگز تشنه نشد. روز آخر که تصمیم به بازگشت گرفتیم، به او بسیار اصرار کردم که دلیل عدم تشنگی اش را بفرماید و اگر دارویی برای رفع عطش یافته به ما نیز بدهد تا از آن استفاده کنیم. چون زیاد اصرار کردم، فرمود: با من بیا تا قدری کنار رودخانه قدم بزنیم. کنار رودخانه رفتیم، هنگام قدم زدن فرمود: چهل شب چهارشنبه به نیت درک حضور حضرت مهدی علیه السلام به مسجد سهله رفتم. یک شب هنگام خارج شدن از مسجد تنها و پیاده بودم و آب همراه من نیز تمام شد. تنهایی، کهولت، پیاده روی و ترس از تاریکی و راهزن و نیز تشنگی زیاد، من را از پای درآورد. پس بر جای خود نشستم، متوجه امام زمان علیه السلام شدم و عرض کردم: یا صاحب الزمان علیه السلام ادرکنی! ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان چهاردهم - درک حضور امام زمان علیه‌السلام و رفع عطش - ص ۵۲ و ۵۳. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🌠(داستان 691) قسمت ۲ 💐 درک حضور امام زمان علیه‌السلام و رفع عطش💐 🍀 ... تنهایی، کهولت، پیاده روی و ترس از تاریکی و راهزن و نیز تشنگی زیاد، من را از پای درآورد. پس بر جای خود نشستم، متوجه امام زمان علیه السلام شدم و عرض کردم: یا صاحب الزمان علیه السلام ادرکنی! ناگهان دیدم شخصی عرب در برابرم ایستاده، سلام کرد و با لهجه نجفی فرمود: شما از مسجد سهله می‌آیید و قصد تشرّف به کوفه را دارید؟ با نهایت ضعف عرض کردم: بله! ایشان دست مرا گرفت و گفت: برخیز! مرا از جای بلند کرد. عرض کردم: من تشنه‌ام و توان راه رفتن ندارم. ایشان سه خرما به من دادند و فرمود: این خرماها را بگیر. من متعجّب شدم، چرا که خرما باعث شدّت عطش می‌شد و گرمای بدن را افزایش می‌داد. ایشان به اصرار فرمود: بگیر و بخور! از سرپیچی کردن ترسیدم و گفتم: ان شاء اللَّه هرچه می‌رسد، خیر است. پس یکی از خرماها را در دهان گذاردم و چون آن را خوردم، آرامشی عجیب به من دست داد و بلافاصله عطش و التهاب من کم شد. پس دوّمی را خوردم، عطر آن از اوّلی بیشتر بود و چون سوّمی را خوردم، تا به حال تشنه نشده‌ام و عجیب آن که خرماها هسته نداشت. سپس او به راه افتاد و چون چند قدم با وی برداشتم، فرمود: این مسجد است. متوجّه در مسجد شدم، دیدم مسجد کوفه است و چون به کنارم نظر کردم، آن مرد عرب نبود. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: صفای دل - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: زهرا برقی ناشر: مسجد مقدس جمکران برگرفته از کتاب "عبقری الحسان" اثر علی اکبر نهاوندی 📝 داستان چهاردهم - درک حضور امام زمان علیه‌السلام و رفع عطش - ص ۵۳ و ۵۴. گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖