از آنجا که ایشان عضو سپاه بود و قبل از شروع جنگ تمام تحرکات نظامی عراق را توسط نیروهای اطلاعاتی کنترل می کرد لذا می شود گفت مانند اکثر پاسدران و رزمندگان خوزستان از روزهای اول در جنگ حضور داشت. نه تنها ایشان که پدر و برادر ایشان هم در دفاع مقدس حضور داشتند و سر انجام هر دو بزرگوار به شهادت رسیدند. و سید حمید راه این دو شهید را همچنان ادامه می داد
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_حمید_تقوی_فر
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
سید حمید سال ۱۳۵۸ با دختر خاله اش ازدواج می کند و مراسم عروسی ایشان در باغ معین (حیاط مرکز سپاه آن موقع اهواز) برگزار می شود و درمراسم عروسیشان با حضور محمدجمالپور، مرحوم حسین پناهی، حاج صادق آهنگران و علی شمخانی فرمانده سپاه اهواز نمایشی اجرا می شود و سید حمید با لباس سپاه در شب عروسی اش حاضر می شود.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_حمید_تقوی_فر
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های مریم، هدی، ندا و مونا می باشند. سید دوره ی نظامی دافوس را در دانشگاه امام حسین(ع)پشت سر می گذارد
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_حمید_تقوی_فر
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
باشروع نبرد رزمندگان عراق با عمال سعودی و صهیونیستی داعش و سلفی جهت آموزش و هدایت برادران مسلمان به کشور عراق می رود. و در آنجا به ابو مریم معروف می شود. درتاریخ شانزدهم دی ماه ۱۳۹۳پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول ا…» آغازمی شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیر انداز داعشی قرار می گیرد و بعد از اینکه به همرزمانش وصیت می کندکه عقب نروید و نگذارید زحمات بچه ها هدر برود وبعد از طلبیدن حلالیت به شهادت می رسد. در میان رزمندگان عراق اورا به ابو مریم میشناسند ودر چندین نقطه تندیس یادمان شهید تقوی فرساخته ونصب میباشد یادش گرامی راهش پررهو باد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_حمید_تقوی_فر
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
همسر شهید تقوی فر اظهار داشت: تلویزیون، صبحت های حضرت آقا را پخش میکرد که ایشان در حال ذکر خاطرهای بودند. آقا فرمودند در زمان جنگ در یک مهلکهای گیر افتاده بودیم که بعد از مدتی یک بنده خدایی آمد و ما را نجات داد.
مرادی افزود: همان طور که حاج حمید در حال کتاب خواندن بود، گفت که آن بنده خدا، من بودم. اما عادت نداشت بیشتر از این در مورد اقداماتش توضیح دهد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_حمید_تقوی_فر
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
● شهیدان را شهیدان میشناسند
● به مناسبت سالگرد شهید مدافع حرم حاج سید حمید تقویفر
● به نقل از همسر شهید:
○ حاج حمید واقعا تک بود. هم توی خانواده من و هم همسرم، حتی در بین دوستانش. این چیزی نیست که من الان بعد از شهادتش بگویم. همیشه میگفتم.
○ حاج حمید کارهایی را در زمان حیاتش انجام میداد که از هیچ کس سراغ ندارم. به عنوان نمونه همین مداومت حاج حمید بر روزه. حاج حمید از سال ۶۲ یعنی زمان شهادت پدرشان تا سال ۹۳، یعنی ۳۱ سال تمام هر روز روزه بود. البته غیراز روزهای حرام مثل روز عاشورا. اوایل زندگیمان اگر مسافرت بودند روزه نمیگرفتند، اما این اواخر حتی در سفرها هم روزه بودند. چون کثیرالسفر حساب میشدند.
○ از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان نماز شبشان بود. یاد ندارم که شبی نماز شب ایشان ترک شده باشد.
ای شهیدان #عشق مدیون شماست
هرچه ما داریم از #خون شماست
🌷معرفی سردار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علی_ابدی
🎂زمینی شدن : ۴۲.۰۲.۳۰، همدان
🕊آسمانی شدن : ۶۴.۱۱.۱۶، خرمشهر، عملیات والفجر ۸
💠ارائه : جناب جامانده از شهدا
📆یکشنبه ۹۸.۱۰.۰۸
⏰ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
سردار رشید اسلام شهید علی ابدی
سردار رشید اسلام شهید علی ابدی
نام پدر : محمود
نوع عضویت : سپاه
محل تولد : همدان
تاریخ تولد : ۳۰ / ۰۲ / ۱۳۴۲
تحصیلات : دیپلم
سمت : فرمانده اطلاعات عملیات لشگر ۴۳ امام علی (ع)
محل شهادت : خرمشهر
عملیات : والفجر ۸
تاریخ شهادت : ۱۶ / ۱۱ /۱۳۶۴
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
شهید علی ابدی در سال ۱۳۴۲ در همدان به دنیا آمد دوران کودکی را با انس و علاقه شدیدی که به قرآن و عارف الهی داشت سپری کرد. و برای آنکه بتواند سربازی آگاه و عالم برای اسلام و قرآن باشد فراگیری درس را شروع کرد. در حالیکه سن و سال او هنوز حکم نوجوانی میداد اما عدم آرام و قرارش در برابر بی عدالتیها حکایت از روحی بلند مرتبه داشت. علی در جریانات انقلاب با شوری وصف ناپذیر و قوتی برخاسته از سر عشق شرکت مینمود. و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نبود، شهید علی ابدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی خود را همواره مرید مخلص امام و راهبرش میدانست و هر جا احساس وظیفه مینمود از همه چیز خود مایه میگذاشت در سال ۵۹ وارد بسیج شد و بعد اخذ دیپلم در سال ۶۱ به عضویت سپاه درآمد پس از ورود به سپاه دریافت که مرغ دلش در قفس شهر گرفتار است و باید در آسمان پهناور آزادی، آنسوی جبهه عشق پرواز کند. بههمین جهت به کرمانشاه رفت تا دوره تخصصی تخریب را بگذراند. بعد از آموزش و کسب مهارت در این زمینه به میدان نبرد و جهاد پای نهاد و آنجا بود که خلاقیت و توان بالقوه او مجال بروز یافت. در جبهه مسئولیتهای متعددی را برعهده گرفت. مسئولیت تخریب قرارگاه سلمان، مسئولیت تخریب قرارگاه قدس و فرماندهی واحد اطلاعات و عملیات لشگر امام علی (ع) از جمله سمتهای او بودند. در عملیاتهای مسلمبن عقیل، طریق القدس، والفجر۵، میمک و عاشورا شرکت مستقیم داشت که منجر به دو مورد مجروحیت وی گردید اما او دست از مبارزه و جهاد علیه دشمنان خدا نکشید تا اینکه سرانجام در شب ۱۷ بهمن ماه ۶۴ در نهر عرایض خرمشهر به آنسوی مرزهای آسمان پر کشید جسم نازنینش در خون پاکش غلطید. مصاحبه با مادر شهید علی ابدی بسم الله الرحمن الرحیم با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و رهبر عزیزمان، آیت ا… خامنه ای و درود و سلام به شهدای عزیزمان . من مادر شهید علی ابدی هستم. بچه ای سالم، ساکت و صبور بود و موقعی که ایشان شیر می خورد من دعا می خواندم، قرآن می خواندم و جلسه مذهبی می رفتم . از خدا می خواستم مومن باشد و در راه خدا گام بردارد ،چون آن زمان دوران طاغوت بود و خیلی وضع زندگی مشکل بود. اخلاقش ، رفتارش خوب بود . تا دوران دبیرستان تحصیلاتش را ادامه داد. آن موقع کلاس راهنمایی نبود. بعد از کلاس ششم وارد دبیرستان می شدند، دو سه سال بود که دبیرستان صدر می رفت ، تا زمانیکه ۲ سال رزمنده بود، درسش تمام شد. دیگر این بچه رفت ، در بسیج مسجد امام سجاد (ع) و آن جا فعالیت انقلابی می کرد. من خودم هم از اول انقلاب در بسیج بودم و آن موقع که امام اعلام کردند، که مردم به جبهه ها بروند، خودم رفتم و اولین بار ، در قسمت خواهران ، من و خانم حجازی بودیم . ما آنجا مشغول بودیم و اینها هم اینجا به دستور امام گوش و عمل می کردند . دیگر بعد از آن ، مسولیت ستاد نماز جمعه را به دست گرفتم و از زمان آیت ا..مدنی فعالیت می کنم و حدود ۲۰ سال است که مسئولیت نماز جمعه را به عهده دارم .
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
برخورد شهید با خانواده چگونه بود ؟ خیلی خوب و ساکت و سالم و خوش رفتار و خوش برخورد بود و با من خیلی خوب برخورد می کرد . با پدرش هم خیلی رفتارش خوب بود . با خواهر و برادرانش هم خوب بودند. اهل جلسه بودند. مثل پدرش، ساکت و صبور بود و یک وقت بچه ها که شلوغ می کردند، می گفتم: آخر به این بچه که شلوغ می کند یک حرفی بزن، و اصلا این جور نبود ، که بخواهد با بچه ای تندی کند. موقع بازی ، بازی می کردند و موقع جلسه، اهل جلسه بودند. آن موقع ، آقای حسن فاضلیان جلسه داشتند و آنها مسجد ملا جلیل رفتند. جلسه ایشان درباره اخلاق و احکام دین و قواعد و مسائل دینی بود ، ایشان اینها را موقع جلسه آقای فاضلیان یاد گرفتند و علاقه به مسائل دینی داشتند. با همه اقوام و فامیل هم خوب بود. ما به آن صورت فامیل زیادی نداشتیم، ولی همان هم که بود، کلا با برخورد خوب و خوش اخلاقی با آنها رفتار می کرد . به چه کار هنری علاقه داشتند ؟ به منبت کاری بیشتر علاقه داشت ، با چوب بیشتر بسم ا.. می نوشت. علی (ع)، محمد (ص) درست می کرد و علاقه زیادی هم به کار منبت داشت و زیاد هم درست می کرد
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
از حالات معنوی ایشان بگوئید؟ به نماز اهمیت زیادی می داد، اصلا کل خانواده این جور بودند و اهل نماز بودند. ما نه تلویزیون داشتیم، نه رادیو. اصلا موسیقی و این جور چیزها بین خانواده ما نبود. با دوستانش خوب بود و کسی را اذیت نمی کرد و وقتی کسی را هم اذیت می کرد، ایشان گذشت می کرد و می گفت: عیب ندارد . از دوستانش، آقای بحرینی هستند، که به ما سر می زنند و همه اش از خوبیهاش تعریف می کنند. می خواستند بروند جبهه، چه حالاتی داشتند ؟ اول که ایشان می خواستند بروند، ۲ سال مانده بود درسش تمام شود. رفتند بسیج و اعزام شدند به مریوان. دو ماه درآنجا بودند و خدمت می کردند . ما تا دو ماه او را ندیدیم و از ایشان خبر نداشتیم. نمی دانستیم کجا است و چه کار می کند؟ بعد از دو ماه ، آمد . می گفت : ما آن جا که می خواستیم بخوابیم، روی پتوها سنگ می گذاشتیم تا یک کم ، باد کمتر بیاید ، بعد یک بار سنگ افتاده بود و سرش را شکسته بود!می گفت: من هیچی نداشتم، که با آن سرم را خشک کنم و با خاک خشک کردم و بعد برای نماز ، تیمم کردم . و ادامه داد : برای اینکه آنجا یک سطل می بردیم پایین کوه و یک جایی بود که قطره قطره آب می آمد و دو ساعت باید منتظر می ماندیم تا یک ذره برای وضو آب بیاوریم و به همین خاطر، برای نماز تیمم می کردیم . بعد از دو ماه از مریوان آمد و منتقل شد به سپاه و در آنجا خدمت کرد و بعد رفت کرمانشاه و آنجا خدمت کرد. وقتی از جبهه برمی گشت چه رفتاری داشت ؟ خیلی رفتارش خوب می شد. می گفت: جبهه جای خودسازی است، جایی است که انسان عاشق را به معشوق نزدیک می کند و در وصیت نامه اش هم این را نوشته . موقعی که می آمد خانه ، به من کمک می کرد. مثل سیر پوست کندن . کارهای دیگری هم انجام می دادند ، مانند : قند شکستن ، می رفت آنها را می آورد و منتقل می کرد خانه و ما هم بسته بندی می کردیم و می فرستادیم برای ستاد جنگ .درجبهه هم که بود ، فعالیت جنگی می کرد و اینجا هم که بود، باز برای جبهه کار می کرد و زیاد هم سفارش می کرد، که مادر شما خدمت کنید و فعالیت دشته باشید و در خدمت به اینها، کوتاهی نکنید .
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
در مورد ساده بودن و معنویت شهید بگوئید ؟ به ساده زندگی کردن خیلی اهمیت می دادند. یک موقع یک لباس می گرفتم برایش. می گفت: من لباس دارم، برای چه لباس می گیرید و من نیاز ندارم. یا وقتی که حمام می رفت و ما یک لباس تازه می دادیم که بپوشد ، نمی پوشید و با همان لباسی که تنش بود ، بیرون می آمد و این بودکه از نظر معنویت ، خیلی بالا بود و اصلا من فکر نمی کردم ، چیزی درباره این شهید بتوانم بگویم و زبانم قاصر است. نظر ایشان در مورد خانه به چه صورت بود ؟ از نظر محرم و نامحرم خیلی اهمیت می دادند. می گفت: مادر وقتی تو اتاق هستید ، پرده ها را بیندازید. از نظر معنوی خیلی بالا بود . دعایش اصلا ترک نمی شد . موقعی که از جبهه به منزل می آمد، روزه بود و در مورد تربیت بچه ها ، بچه ام کوچک بود و این نبود که بچه دیگری داشته باشم و آن را تربیت کنم . و خانواده مان به آن صورت نبود ، که خدای نکرده بی بند و بار باشیم و از خانواده های مذهبی زمان طاغوت بودیم و از خیلی از برنامه ها و برخوردهای آن موقع ، ناراحت بودیم و برایمان خسته کننده بود. مثلا اگر زمان طاغوت می گفتند: بیایید و رای بدهید ، ما استقبال نمی کردیم و دخالت نمی کردیم. وقتی فرزندتان را به جبهه اعزام می کردید چه حالتی داشتید ؟ خوشحال بودم، بی اندازه خوشحال بودم. به استقبالش می رفتم و بدرقه اش می کردم و می گفتم: به خدا می سپارمت ، و ای کاش ده تا یا بیست تا فرزند داشتم و می دادم در راه خدا ! وقتی ایشان را به جبهه می فرستادید چه سفارشی می کردید ؟ وسایل لازم را آماده می کردم. ماشاا… آنقدر پخته بود که احتیاج نداشت که من به او سفارش کنم. اصلا هیچی نمی گفت، که من چه کاره ام ، ما هم نمی دانستیم تا موقعی که ایشان شهید شد. فهمیدیم فرمانده است و منطقه ۷ تخریب به دست خودش فرماندهی می شود. اصلا نمی گفت، من سپاهی هستم.می گفت: من یک بسیجی ام. لباس سپاه هم نمی پوشید. یک موقع دوستانش می گفتند، که موقع خواب ما لباس سپاهی تن او می کردیم، نمی پوشید و می گفت: همان لباس بسیجی خوب است ، من این را می پوشم. نمی گفت : مثلا من فرمانده ام باید لباسم چنین باشد، اصلا به این جور چیزها اهمیت نمی داد . می گفت: ما برای خدا می رویم نه چیز دیگر.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
رفتن ایشان برای شما مشکل ایجاد نمی کرد ؟ اصلا برای ما مشکل نبود، برای ما افتخار بود که فرزند مان در جبهه فعالیت می کند و خودم هم در منزل کمک می کردم به جبهه و فعال بودم. اصلا برایم مسئله ای نبود. از دوختن لباس از همه جیز منزل. بعد از شهادت ایشان مشکلی نداشتید ؟ قبل از شهادت ایشان ، خودم هم در ستاد اقامه نماز بودم که در مسجد جامع واقع است. آن روز رفتم نماز و انگار، دلم به من ، یک چیزی می گفت ، ولی خودم را کنترل می کردم و می گفتم: خب من خودم امضا دادم که ایشان به جبهه بروند و در راه خدا رفتند و چرا ناراحتی کنم؟ بعد نماز جمعه بودم که متوجه شدم، خواهر ها با هم در گوشی یم چیزهایی با می گویند و دیگر خبردار شدم که ممکن است، علی شهید شده باشد. بعد رفتم محراب نماز و ۲ رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا، اگر علی شهید شده، خودت به من صبر بده و خودت می دانی که من خودم اصلا بیمی ندارم و ناراحت نیستم ، که علی در راه تو شهید شده. بعد آمدم منزل و دیدم ، که وضعیت یک طور دیگری است و مثل اینکه خانه یک ذره ای جمع و جور شده و هر چیزی جای خودش گذاشته شده، و دانستم که علی شهید شده و بدون اینکه ناراحت بشوم، رفتم پایین و سر زدم به وسایل جبهه و دیدم که همه وسایل را جمع کردند و فندق را قاطی نخود ونخود و قاطی تخمه کردند و بی اندازه ناراحت شدم و خدا می داند این خواهرهای همسایه و دوست و آشنا ، می آمدند ، می گفتم: می دانید، اگر علی من شهید شده، راه خودش را رفته و هیچ گریه ای نکردم ، چراکه چیزی را که آدم ، در راه خدا داده است ، گریه ندارد و از خدا سپاسگزارم که همچین لیاقتی را داده ، که در راه خدا فرزندم شهید شود و ای کاش علی من ده تا بود و می دادم در راه خدا و چیزی که انسان خودش در راه خدا داده، دیگر مشکل پیش نمی آید و هر جور مشکل هم باشد، آدم تحمل می کند . ارتباط شما با ایشان چگونه بود, نامه می نوشتید یا تلفنی بود ؟ یک موقع دوستانش می آمدند وسفارش می کردند و احوالپرسی می کردند، ولی من خودم هم آنقدر سرگرم بودم و پشت جبهه خدمت می کردم ، که دیگر همه مسائل برایم روشن بود . چرا که اینها عاشق امام بودند و هر چی که امام می فرمود، اینها سرپیچی نمی کردند و واقعا عاشق واقعی بودند، اینها فرزندان امام بودند و امام خودش سال ۱۳۴۲ فرمود، که یاران من در گهوار هستند. علی ما هم آن موقع توی گهواره بود. سرباز امام بود ، عاشق امام بودند و به مشهد هم که می رفت برای زیارت ، زود برمی گشت. صبح می رفت، فردایش سلام می داد و برمی گشت و زیاد هم مشهد می رفت و راه به این دوری را طی می کرد و زود هم یک سلام می داد و برمی گشت . ایشان همه امامان را دوست داشت . یک بار از ناحیه دستش زخمی شده بود، البته خودش نمی گفت و این را دوستاش تعریف می کردند و بعد از اینکه خوب شده بود ، به خانه آمد. حالتهای خاص ایشان : به زیارت عاشورا خیلی علاقه داشتند و زیارت هم زیاد می رفتند. برای اینکه وقتشان تلف نشود، زود می رفتند و برمی گشتند. مثلا ما می رفتیم و یک هفته می مانیم، آیا زیارتمان با معرفت بوده یا نه ؟ آدم باید برود و امام یک دفعه جواب بدهد و برگردد و ایشان هم همین طوری بود و زود می رفت و سلام می داد و برمی گشت . از زخمی شدنشان بگوئید ؟ اصلا چیزی نمی گفت. می پرسیدیم: علی جان چه شده است؟ می گفت: الحمدا.. چیزی نشده. یک بار زخمی شده بود، اصلا نگذاشت ما بفهمیم، بعدا دوستانش گفتند: می پرسیدیم علی آقا آنجا چه کار می کنید؟ می گفت: ما هم یک بسیجی هستیم. موقعی که شهید شد ما فهمیدیم که او فرمانده بوده. خوابشان را اوایل، یکی دو بار دیدم. اما بعدها ندیدم. اما خودش در دفترچه خاطراتش نوشته بود ، که یک دفعه یکی از دوستانش بنام حسین نانکلی را خواب می بیند و می پرسد : پس من کی و چه وقت پیش شما می آیم ؟ دوستش همان حسین نانکلی گفته بود: می آیی ولی حالا زود است . بعد ما تاریخ شهادت دوستش را تا تاریخ شهادت خودش نگاه کردیم، درست ۶ ماه فاصله داشت. یعنی بعد از ۶ ماه حسین شهید شد. این را در دفترچه خاطراتی که در جیبش بود، نوشته بود . به نمازشان خیلی اهمیت می داد . موقعی که شهید شده بود، نوشته بود که ۱۶ روز ، روزه برایم بگیرید ، یا بدهید بگیرند. ولی نماز را اصلا ننوشته بود که قضا دارم ، فقط روزه را نوشته بود و وصیت نامه که نوشته بود ، فقط روزه را ذکر کرده بود این را در یک تکه کاغذ جدا نوشته بود و موقعی که از جبهه می آمد ، روزه بود. این یک روز ، دو روزی را که خانه بود ، روزه می گرفت و می گفت: آنجا نمی توانم روزه بگیرم ، اینجا می گیرم. من اصلا نمی توانم تعریف و وصف او را بگویم . شهید و همراهانش رفته بودند برای باز کردن راه و آنجا را با خمپاره می زنند و ایشان در پل ارایض شهید می شوند و رادیو اسرائیل ، همه اینها را گفته بود و حتی تا آدرس خانه ما را هم گفته بودند .
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید_علی_آبدی
#مدافع