در سال ۱۳۶۲ ، در عملیات والفجر ۲ شرکت کرد و بعد از آن به تهران اعزام گردید تا دوره دافوس را بگذراند . در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد . با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده ، همه وظایف خانه را خود انجام می داد . در عملیات خیبر نیز شرکت کرد . پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد .
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
علی تجلایی ، صبحدم روز ۲۹ بهمن ۱۳۶۳ ، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت :مرا حلال کنید . من پدر خوبی برای بچه ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام . حالا پیش خدا می روم ... . مطمئنم که دیگر برنمی گردم . همیشه می گفت : « خدا کند جنازه من به دست شما نرسد . » گفتم : چرا ؟ گفت : برادران ، بسیار به من لطف دارند و می دانم که وقتی به مزار شهیدان می آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ ، شهیدان بسیجی اند . دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم . تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس . در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد . قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی خواهد پشت بی سیم بنشیند و می خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند . او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد . تصور می کردند وی به خاطر
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است ، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند . تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع) ، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری ، عازم هورالعظیم شد . در جنگ از خود رشادت های بسیار نشان داد ، به گونـه ای که آنهایـی که او را نمی شناختند ، نام و نشـانش را از هم می پرسیدنـد و آنهایـی که می شناختند ، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند . از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند . نیروهای اصغر قصاب عبداللهی ، فرماندة گردان امام حسین از لشکر عاشورا ، تصمیم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف نمایند . تجلایی با آنها به راه افتاد . اصغر قصاب برای بچه ها صحبت می کرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد . امشب مثل شبهای گذشته نیست . امشب ، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین چگونه بود و یارانش چگونـه بودنـد ... امشب من هم با شمـا خواهـم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهـم کرد . اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند ، اما او رضایت نداد . همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند . اتوبان از دور نمایان شد . عده ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند . یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) می گوید ، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند . با فرمان تجلایی ، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند . تجلایی بی امان می جنگید و پیشاپیش همه بود . گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند ، اما خبری از آنها نبود . عده ای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده ای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد . اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند . تانکهای دشمن از اتوبان می آمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند . به طرف روستای القرنه حرکت کردیم . خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود ، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد . روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشت بامها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند . نیروهای عمل کننده تمام شد . اصغر قصاب در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید . تجلایی بسیار ناراحت بـود اما با اطمینـان کار می کرد . بی سیم چـی گـردان سیدالشهـدا از راه رسیـد و گفت : « گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم . » صدای تانکهای دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می شد . تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند . تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت . او لحظه ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد . خیلی آرام و آهسته دراز کشید ، بی آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد . با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم . تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود : « با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است . » آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
مهدی تجلایی در بهمن ۱۳۶۱ ، در عملیات والفجرمقدماتی به شهادت رسید و جنازه او در منطقه عملیاتی باقی ماند . در سال ۱۳۷۳ ، پیکرمطهرش کشف و به زادگاهش انتقال یافت ، اما پیکر علی ...
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
بخشی از وصیتنامه شهید :
برادران پاسدارم! امیدوارم با بزرگواری خودتان این بنده ذلیل خدا را عفو کنید. سفارشی چند از مولایمان علی (ع) برای شما دارم. در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر و حاضر بر اعمال خود بدانید. یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی مستضعفان باشید، مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید. سلسله مراتب و اطاعت از مسئولین را با توجه به اصل ولایت رعایت کنید. در هر زمان و هر مکان، با دست و زبان و عمل، امر به معروف و نهی از منکر کنید. برادران مسئول! که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب، شبانهروزی فعالیت میکنید، به عدالت در کارهایتان و تصمیمگیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید. عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای آنها بکوشید. در قلب خود، مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و طوری رفتار نکنید که از شما کراهت داشته باشند. برایم الهام شده که این بار اگر خداوند رحمان و رحیم بخواهد، به فیض شهادت نائل خواهم آمد
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهیدعلی_ومهدی_تجلائی
#مدافع_حرم
#شهید
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
طفل بوَد، در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق
دل چو بوَد مخزن اسرار عشق
جان که بود شارح تفسیر عشق
دم بدم از گوشه میدان عشق
می شنوم نعره تکبیر عشق
🌷معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_عباس_ساجدی
🎂زمینی شدن : ۳۷.۰۱.۰۱، چالوس
🕊آسمانی شدن : ۶۲.۰۲.۰۱، نورد اهواز
💠ارائه : جناب جامانده از شهدا
📆یکشنبه ۹۸.۱۱.۱۳
⏰ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
زندگی نامه و وصیت نامه شهید سید عباس ساجدی از شهدای ستاد نماز جمعه چالوس
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
طفل بوَد، در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق
دل چو بوَد مخزن اسرار عشق
جان که بود شارح تفسیر عشق
دم بدم از گوشه میدان عشق
می شنوم نعره تکبیر عشق
به یادشهدا:
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
قسم به خون مقدس شهیدان، قسم به اشک دیده یتیمان، قسم به سوز و گداز مادران، قسم به درد و غم تنهایان، قسم به جای گلوله سوزان جانبازان، قسم به فریاد الله اکبر جنگاوران، قسم به عشق و آزادی عدالت خواهان، قسم به زمین مقدس کربلای شهیدان، قسم به نیم روز عاشورای سوزان، قسم به خون و شرف و عزت خوبان، قسم به همه مقدسات که تا زمانی که کفر و ظلم و خباثت و جنایت است، خواهم جنگید و اگر شد جسمم و گرنه روحم را به کربلا خواهم رساند. »
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
آری، این فریاد سوگندنامه شهیدان اسلام از جمله معلم شهید سید عباس ساجدیاست. کسی که در اولین روز سال 1337 نگاهش در شهرستان چالوس به روی جهان گشوده شد. او سه برادر و چهار خواهر داشته و خودش فرزند پنجم خانواده اش بود.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
ایشان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و متوسطه را در شهرستان چالوس به اتمام رسانید و از سال 1356 تا 1358 به مدت 2 سال توانست فوق دیپلم در رشته علوم انسانی را از دانشسرای راهنمایی تحصیلی ساری با معدل عالی کسب کند و به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان چالوس در می آید. او در سال 1357 به مدت 4 سال مامور به خدمت در کمیته انقلاب چالوس می شود و رئیس کمیته بود و مسئول ستاد نماز جمعه هم بودند و خدمات ارزنده ای را در آنجا به یادگار می گذارند. او قبل از انقلاب در پخش اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی (ره) خیلی تلاش می کرد و چند بار توسط ساواک دستگیر و زندانی شد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
او عاشق شهادت و پرواز به سوی عرش بود و لذا در تاریخ دهم اردیبهشت سال 1361 در منطقه نورد اهواز بر اثر اصابت تیر مستقیم به سرش، به آرزوی دیرینه خودش رسید و در 21 اردیبهشت پیکرش بر روی دستان امت سلحشور چالوس تشییع و در گلزار شهدای یوسف رضای چالوس به خاک سپرده شد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
ویژگی های اخلاقی و ایمانی شهید
سید والامقام ساجدی انسانی وارسته بود که بر اساس فضای روحانی و معنوی خانواده اش از عمق وجودش جلوه های لاهوتی و ملکوتی موج می زد و عاشق خداو اسلام و قرآن و اهل بیت (ع) بود. او به مانند کبوتری عاشق بود که خود را در بند طبیعت اسیر و زندانی می دانست.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
او زمانی که به مقام معلمی نائل آمد، توانست جلوه های معرفت ناب را بروی شاگردان خود بگشاید و شهد شیرین شهادت را به گونه ای به کام شاگردانش شیرین نموده بود که پس از او بسیاری از شاگردانش به مرادشان رسیدند. او بسیاری از بت های ذهنی و عین خود را در سایه اخلاص و عبودیت شکسته بود تا توانست تذکره حضور بیابد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
جبهه های نبرد برای او بهترین کلاس بود. در آنجا فقط معلم، مدرسه، دانش آموز، میز و صندلی نبود که درس بیاموزد، بلکه سنگرها و خاکریزها و صدای دلخراش بمب ها راکت ها صحنه های قیامت را برایش تجسم می کرد. جان دادن همسنگران و دعاها و مناجات آن زاهدان شب و همه چیزش معلم عشق او بودند و از آسمان مذبح عشق قطعا باران وصال امید می بارید و روحش را را خدایی می کرد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
مادربزرگوار شهید سرکار خانم صدیقه حیدری از فرزند مهربانش می گوید:
« عباس جان من از کودکی عاشق مسجد رفتن، خداشناسی و نماز بود. بهترین معلمش امام جمعه چالوس، حاج آقا شاکری بود و حتی ساحل دریا رفتن او به بهانه یادگیری و کسب معرفت و درس آموزی و درس دادن بود. او در اوایل انقلاب علیه گروه های مارکسیستی مبارزه می کرد. عباس و محسن شهیدم، هردو برای انقلاب و دین خیلی تلاش کردند. بچه ها را در ساحل دریا جمع می کرد و به آنها درس خداشناسی می داد. حتی از او می خواستند مدیر شهرداری شود که او قبول نکرد.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
عباس در هدایت جوانان خیلی تلاش می کرد. روزی خانم و آقایی آمده بودند و یک فرزند داشتند که منافقین او را منحرف کرده بودند. با گریه می گفتند: عباس، چرا فرزند ما را ترک کردی که منحرف شود؟ البته عباس با تلاش زیادی او را به سمت خود و انقلاب کشید. البته شهید محسن هم شاگرد شهید عباس شده و دست پرورده خودش بود.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
وقتی از بیرون به خانه می آمد و می دید که ما صحبت می کنیم به ما می گفت: اگر اگر غیبت است من داخل خانه نیایم. عاشق و شیفته امام خمینی (ره) بود. او خود را وقف و فدای اسلام و انقلاب کرد. خیلی خوش برخورد بود و خلاف قولش عمل نمی کرد. چاپلوسی بلد نبود. شوخ طبع و مردمدار بود و به حقوق مردم خیلی توجه می کرد. همیشه به من می گفت: مادر دعا کن که می خواهم شهید شوم. البته بعد از نابودی دشمنان. او فقیر نواز و فقیر دوست بود.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
( مادر شهید درحالی که اشک از چشمانش جاری شده بود ) می گفت: آخرین باری که می خواست برود، نگاهش با من حرف میزد و انگار می خواست به من بگوید که دیگر برنمی گردم. مقداری ورقه های امتحانی را روی طاقچه گذاشت و گفت: بده به فلانی که تحویل مدرسه بدهد. وقتی پرچم سیاه بر سر منزل آویزان کردیم، یکی از دوستان با ناراحتی آمد و آنرا برداشت و گفت:شهید عباس به من ( وحتی در وصیتنامه اش ) گفت: پرچم سیاه عزا جلوی خانه من نزنید. به او می گفتند چرا زن نمی بری؟ می گفت: وقتی جبهه و جنگ تمام شد، آن موقع اقدام می کنم. یک شب خواب دیدم که دسته ای در حال حرکتند و سبزپوشند. عباس هم جلوی آنها حرکت می کند و خانمی هم همراهش بود. من گفتم چه خبر است؟ گفتند نمی دانی؟ عباس داماد شده و آن هم عروس اوست. بعد به من گفتند حاج خانم دیگر گریه نکن، عباس داماد شده است
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
بعد از شهادت عباس، محسن به جبهه رفت و دایم به جبهه می رفت و من همیشه احساس می کردم که او عباس است و او را همیشه عباس صدا می کردم و او به من می گفت من لیاقت عباس را ندارم. حتی حرکاتش هم مثل عباس بود و بارها می گفت: خدا کند که من مثل عباس باشم. او هم بطور شفاهی و هم در وصیتنامه اش به من می گفت: مادر من می خواهم تو پیش حضرت زهرا (س) و زینب (س) شرمنده نباشی.
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم
روزی رفته بودم مزار شهدا، روی خاک عباس نشسته بودم. یکدفعه دیدم خانمی مرا نگاه می کند.به من گفت تو چه نسبتی با شهید داری؟ من گفتم شما چه نسبتی با شهید داری؟ آن خانم گفت من هیچ نسبتی ندارم. من هم گفتم کاره ای نیستم. اصرار کرد، گفتم من مادر شهید هستم. به من گگفت خوشبحال تو. به او گفتم چرا گریه می کنی؟ در جوابم گفت: من از او حاجت گرفته ام. به آن خانم گفتم مرا هم دعا کن که به حاجتمان برسیم. در ادامه آن خانم گفت: من مریض بودم و با رها به دکتر رفتم. یک خانمی به من گفت در شب جمعه برو دست به دامن شهدا بشوید و من هم آمدم و مریضی ام خوب شد.
امت اسلام، عزیزان، از شما می خواهم تا وقتی که زنده اید، شهدا را فراموش نکنید. اینها برای اسلام ، پیامبر (ص) اهل بیت (ع) و امام زمان (عج) و امام خمینی (ره) انقلاب و کشور شهید شدند....»
#دفاع_مقدس
#شهادت_زمینه_سازان_ظهور
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_سید_عباس_ساجدی
#شهادت
#گردان_153_حضرت_قاسم