eitaa logo
✿ بوستان امامت ✿
698 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
397 ویدیو
48 فایل
🌸 کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات 🌸 @Azizi00Z ♡ ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌸 😂🤣🌸 🌸آچمز 🌸سراسیمه خودش را به تبلیغات رساند. ساختمان تبلیغات به آشپزخانه نزدیک بود. همان طورکه پوتین به پا داشت روی زانو تا نصف اطاق رفت، سراغ یکی از مداح ها که تازه اعزام شده بود را گرفت. مداح که از حمام برگشته بود، آینه کوچکی کف دستش گرفته بود با دقت مو و محاسنش را شانه می زد. برگشت رزمنده را نگاه کرد، شناخت. روز اول مداح آمده بود هنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که این رزمنده سر شوخی را با او باز کرد. اما تا آمد به خودش بجنبد مداح با چند تکه کلام تخصصی مخصوص خودشان جوابش را داد، حالش را گرفت. به قول بچه ها آچمز کرد. بچه ها گفتند با جماعت مداح دیگر نمی توانی شوخی کنی. دوباره آمده سراغ مداح حتماً از رو نرفته بود. با دیدن مداح دیگر مراعات زیر انداز را نکرد روی پا ایستاد دست مداح را گرفت به طرف در کشاند. مداح که غافلگیر شده بود خواست دستش را بیرون بکشد نتوانست گفت: - چه خبر شده؟ - مجلس، مجلس داری زود بیا. مداح بی اختیار تا نزدیک در همراهش رفت بعد ایستاد پرسید: - بیام چی کار کنم؟ - بخون دیگه باید مداحی کنی زود. مداح قبول کرد اما ناگهان برگشت، به طرف جعبه چوبی مهماتی که گوشه اطاق بود رفت زانو زد گفت: - دفترچه، دفترچه رو بر نداشتم. - نمی خواد از حفظ بخون. مداح دفترچه را برداشت، از کلمن یک لیوان آب ریخت دست پاچه چند جرعه خورد. کنار در نیم نگاهی به آینه روی دیوار کرد، گفت: - بریم. - بابا تا تو بخواهی بیائی تموم شده دیگه. - من آماده ام دیگه بریم. دوباره دستش را گرفت به طرف آشپزخانه دویدند. مداح مثل بچه مدرسه هایی که یکی دستش را گرفته باشد به زور به طرف مدرسه ببرد، یک دست دفترچه، همراه او کشیده می شد. وارد آشپزخانه شدند. کنار جمعی رفتند که دایره وار نشسته بودند در سکوت آرام آرام کار می کردند. آنها هم از دستپاچگی و عجله آن دو تعجب کردند. وقتی نزدیک جمع رسیدند رزمنده کمک کرد مداح در وسط دایره قرار گرفت، ایستاد مردد به جمع نگاه می کرد، نمی دانست چکار کند. پرسید: - خب چی کار کنم؟ - بخون دیگه. - چی بخونم؟ - نمیدونم ظهر عاشورا قتلگاه شام غریبان هر چی می خواهی بخون. - یعنی چی. - یعنی چی نداره دیدم اینها دارن پیاز خرد می کنند اشکشون سرازیر شده، گفتم شما که تازه کاری بیایی بخونی اشکاشون هدر نره. صدای خنده دسته جمعی بچه های تدارکات در فضای خالی آشپزخانه پیچید. مداح دفترچه جلد چرمی اش را پرتاب کرد خم شد یک پیاز بزرگ برداشت به طرف رزمنده جوان پرتاب کرد به دنبالش دوید. رزمنده با چابکی فرار کرد از پنجره خودش را به بیرون انداخت رفت و اشک بچه های تدارکات از خنده زیاد سرازیر شد یک دست چاقو یک دست پیاز ریسه رفته بودند خستگی شان در رفت. از آن به بعد با مداح دوست شد اما اسم مداح را گذاشت مداح پوست پیازی. تمیز نازک نارنجی اشک در بیار. 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ایده خلاقانه و زیبا برای هنرمندای عزیز کانال🤩😉 ترفند جالب بستن خمیر😍👌 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹✨🌔› ‌ •° "رفـیقش‌میگفت: گاهۍ‌میرفت‌یہ‌گوشہ‌ۍِ‌خلـوٺ، چفیہ‌اݜ‌را‌میڪشید‌رویِ‌سرش تو‌حالـت‌سجـده‌میمونـد.. بہ‌قول‌معروف‌یہ‌گوشہ‌اي خُـدا‌را‌گیر‌می‌آورد" •° ✨🌔¦⇢ مصطفی صدرزاده 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🔴چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام میدهیم ؛ به مقام و درجات بالا نمیرسیم؟ ✳️ تا خودت پاک نباشی، پاک بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. 🔵باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟ 💥وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم. 🌹آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش، برکات زندگی را می برد. 📝کسی اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟ 💠خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: 🔴اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! ❗️نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل یه چیزی مینوشتیم در جوابش! 🌸 یک خشم فرو خوردن، آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می رساند. خیلی حرف بزرگی است... 💠من مومنی را می شناختم که آقا انقدر این تلخ بود،می رفت تو مسجد تمام نوافل،تمام مستحبات انجام میداد. ✳️اما خانه که می آمد انگار اژدها وارد شده! چرا در این روغن باز است؟چرا اینجا اینجوری است و... فکر می کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچه اش آرام شدند. 💥اینجوری که آدم به خدا نمی رسد !هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛ به هیچ جا نمیرسی! 🌟پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم... 🌻پیامبر صلی الله علیه و آله: بدانيد كه خشم پاره آتشى🔥 در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ هاى گردنش را (هنگام خشم) نديده اند. هر كس چنين احساسى پيدا كرد، روى زمين بنشيند. 📕منبع: پایگاه علاقمندان آیت الله فاطمی نیا 📘مفردات الفاظ قرآن ص 608 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🌸 😂🤣🌸 🌸گربه 🌸فقط دو نارنجک داشتیم. با یک ماشین متعلق به جهاد به سوی آبادان حرکت کردیم. من که دوره نظامی ده روزه بسیج را در ملاثانی طی کرده بودم و یک اردوی کوتاه هم در پادگان منظریه تهران داشتم، نامه ای از عباس صمدی گرفتم مبنی بر اینکه کلیه آموزش های نظامی را گذرانده ام، به هر ترتیب خود را به خرمشهر و مسجد جامع رساندم. در آنجا نامه را به آقای موسوی از افراد سپاه خرمشهر، تحویل دادم و آماده تحویل گرفتن اسلحه شدم، اما از آنجا که اسماعیل فرجوانی مجروح شده بود، من اسلحه اسماعیل را گرفتم و آماده رفتن به مقر بچه های مسجد جزایری شدیم... برنامه به این صورت بود که هر روز صبح به نزدیکی مسجد می رفتیم و به محل هایی که می‌گفتند اعزام می شدیم. خرمشهر برق نداشت و آب و غذایمان را از مسجد می‌گرفتیم. معمولا غذای ظهر و شب برنج و خورشت و آن هم در نایلکس بود که به تعداد می‌گرفتیم. یک شب هنگام خوردن شام که همه دور هم نشسته بودیم و در سینی گردی غذاها را ریخته و مشغول خوردن بودیم - چون روشنی و دید خوبی نبود - وسط شام خوردن ناگهان یکی از بچه ها گفت: «نخورید نخورید.» چراغ قوه قلمی کوچکی روشن شد و دیدیم یک گربه همراه ما در سینی مشغول خوردن غذاست که متوجه نشده بودیم. دیگر غذا گوارایمان نبود. کتاب دین علیرضا مسرتی 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
Part07_سه روایت از یک مرد.mp3
10.63M
"سه روایت از زندگی شهید سید حسین علم الهدی" قسمت 7⃣ پایان 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊|🥀 دوستش‌ می‌گفٺ: توی‌ مدتے ڪه عراق‌ بۅد وقتی‌ می‌خواست‌ به کࢪبلا‌ برھ روی‌ صورتش‌ چفیہ می‌انداخت و‌ می‌گفت: اگر‌ به نا‌محرم‌ نگاه‌ ڪنے‌؛‌ راه‌ شہادت‌ بستہ میشه..:) شهید هادۍ ذوالفقار؎.. 🚶🏻‍♂ 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
••┈┈••❥•♥️⁩•‌❥••┈┈•• ● •|🪁حضرت‌علی(ع)مےفرماید: • روزگارےخواهدآمدکہ‌ازقرآن‌جزنشانی‌و ازاسلام‌جزنامےباقےنخواهدماند.مسجد هادرآن‌روزگارآباد اما ازهدایت ویران‌است. • • •|😔مسجدنشینان‌وسازندگان‌بناهاےشکوهمند مساجدازبدترین‌مردم‌زمین‌میباشندکہ‌خودشان‌ کانون‌هرفتنہ‌وجایگاه‌هرگونہ‌خطاکارے اند. • • •|🦋هرکس‌ازفتنہ‌برکناراست‌اورابہ‌فتنہ‌بازگردانند. وهرکس‌کہ‌ازفتنہ‌عقب‌مانده‌اورابہ‌فتنہ‌هاکشانند. • • •|🥺خداےبزرگ‌مےفرماید:سوگندکه‌برآنان‌فتنہ‌اے بگمارم‌کہ‌انسان‌صبورهم‌در آن‌سرگردان‌ماند. • [ ,حکمت ۳۶۹]🌱 • 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🌸 😂🤣🌸 🌸 شوخی با شهادت 🌸یک شب قبل از شروع عملیات کربلای چهار، بین نماز مغرب وعشاء روحانی از آخرت و شهادت و اینکه فردا شب معلوم نیست کدام یک از شما هست، همین طور مرثیه و روضه می خواند و همه غرق در اشک و سوز و گداز.. آخر مجلس هم طبق معمول ما سه نفر تخس، مشغول شوخی و مزه پرانی و سروصدا و... تا جایی که صدای روحانی درآمد و با خطاب غیرمستقیم به ما، که.. آخر چقد لهو ولعب؟ چقدر شوخی؟ چقدر بی خیالی؟ خلاصه کلی چیز بارمون کرد حسن با خنده و کمال خونسردی گفت ببخشید حاج آقا شما که اینجوری همه رو به گریه و زاری انداختید قطعا همه دوستان یا شهیدن و یا مجروح ما داریم گناه می‌کنیم که لااقل زنده بمونیم جسدها رو بیاریم عقب کل مجلس شد خنده و کرکر. 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
💛 ابلیس‌وقتی‌نتواندبھ‌ڪسـی‌بگوید "بیاخراب‌شـو"مدام‌می‌گوید: «توالان‌خوب‌هسـتی»‌ اورادرهمین‌حدمتوقـف‌می‌کند... درحالی‌ڪہ‌این،مرگ‌ایمان‌و هلاڪت‌انسـان‌است:)..! ـ استاد‌پناهیان🌻 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat