eitaa logo
✿ بوستان امامت ✿
698 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
397 ویدیو
48 فایل
🌸 کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات 🌸 @Azizi00Z ♡ ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود‌.👏👏👏 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
😂🤣 🌸اعزام1 اوایل سال 64 جسه من همچنان کوچک و نحیف بود، هر طور بود مسول بسیج را راضی کردم اینبار هم به پادگان آموزشی اعزامم کند( آخه یکبار برگشتم داده بودند) از او انکار و از من اصرار بلاخره راضی شد اینبار هم اعزام بشم یکی از روزهای هفته با چند مینی بوس بسوی پادگان اموزشی ولی عصر عج ساری حرکت کردیم این پادگان در کنار دریا و در منطقه سرسبز و خوش آب و هوا و بسیار زیبا واقع شده بود، در بین راه در افکارم فرو رفته بودم چکار کنم تا مانند دفعه قبل برنگردم ،یک مجله در دست داشتم و دمبدم ورق میزدم و به عکسهاش نگاه میکردم( کلا کلافه بودم) ، تا اینکه خاطره ای توجهم جلب کرد، آن خاطره مربوط به رزمنده هم سن و سال خودم بوده که موفق شده بود با یک ابتکار جالب علیرغم سن کمش در پادگان بماند و آموزش ببیند و عازم جبهه شود خاطره این رزمنده بد جوری تو افکارم رخنه کرده بود، مدام با خودم کلنجار میرفتم که آیا میشه منم کاری ( شبیه کار این شهید را انجام بدم و ماندگار بشم و آموزش ببینم تا پام به جبهه باز بشه اما همه اینا فقط در ذهن من بود و عملی کردنش سخت ، خیلی فکر کردم خیلی ، تا اینکه تصمیم گرفتم از شگرد آن رزمنده به هر قیمتی شده استفاده کنم ، امتحانش مجانی بود اگر لو می رفتم که هیچ اگر نه که حتما میماندم آموزشی میدیدم در افکار خودم فرو رفته بودم ، که سرو صدای بچه ها نشانگر آن بود که به پادگان رسیده بودیم خلاصه ماشین ها پشت سر هم کنار کشیدند و ما هم یکی یکی پیاده شدیم و در گوشه ای منتظر مسولین پادگان بودیم تا بعد ارزیابی اونایی که واجد شرایط هستند بمانند و بقیه هم برگردند خاطره برادرعبدالله اکبری 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
✨قسمت :7⃣ صوتی کتاب 《 سلیمانی عزیز 》 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌷شوق دیدار تو غوغای دل است😊 بی تو مولا عمر ما بی حاصل است😔 🌷گوشه چشمی به ما کن ای عزیز😇 🌷بر سر راهت کسی نا قابل است😓 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🤲 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🍃خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه آنان خود را تغییر دهند. إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ.🍃 ❤️ 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🍁 📌سرانجام دختر بد حجاب: در یکی از شهرها پیرمردی خدا ترس که راننده تاکسی است روزی دربستی دختری را با سر و وضع بسیار نا مناسب سوار می کند وقتی سر و وضع او را می بیند بسیار اندوهگین می شود که اگر با این وضع بمیرد سوخت آتش جهنم می شود. به همین خاطر دلش تاب نمی آورد و به او می گوید: -دخترم از خدا و آتش سوزنده او بترس. بعد آن دختر هم تلفن همراهش را بیرون می آورد و رو به پیرمرد میگوید:بیا با این گوشی به خدایت زنگ بزن و بگو که در جهنم جایی برای من نگه دارد.العیاذ بالله پیرمرد با شنیدن این سخن اشک در چشمانش حلقه می بندد و تا آخر مسیر هیچ سخنی نمیگوید. وقتی در انتهای مسیر توقف میکند بعد از چند لحظه متوجه میشود که دختر از جایش تکان نمی خورد و وقتی به عقب می نگرد میبیند آن دختر هلاک شده است لذا به سرعت اورا به بیمارستان می برد نکته بسیار جالب اینجاست ک موبایل آن دختر به همان وضعی ک به پیرمرد گفته بود در دستانش مانده و هر قدر سعی می کنند که آن را از دستش بیرون بیاورند نمی توانند و به گفته شاهدان او را با همان گوشی کفن میکنند و در گور می گذارند. حال آن دختر موبایل در دست چگونه در پیشگاه خدا حاضر میشود؟ الله اعلم. بدانید ک خدا فرصت توبه را به هر کسی نمی دهد.پس تا فرصت هست به سوی او باز گردیم .چون وقتی که مرگ فرا برسد یک لحظــــــــــــــــــه جلو عقب نمیشود. 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
♨️ 🌻مشکل‌بعضیاهم ازاونجایے شروع شد ڪه یادشون رفتہ توپی‌وی نامحرم گر ڪسی‌نیست خداهست‌هنوز... یاداوری اینکه خدا داره نگاهمون میکنه یاداوری اینکه شاید عرزاییل کنار دستمون باشه و هرلحظه مرگمون برسه یاداوری اینکه شاید دیگه هیچوقت وقت نشه توبه کنیم این یادآوریاحسابی میتونه هوای نفسو بترسونه و بشونه سرجاش 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🔹️ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ 🔸️ پروردگارا، ما را زنان و فرزندانی مرحمت فرما که مایه چشم روشنی ما باشند. ❤️ سوره / آیه ۷۴ 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
🌻 💛 این چادر مشکے ضمانت امنیت من است.✌️🏻 خواهرم :🧕🏻 معنے آزادے رو درست متوجہ نشدے آزادے یعنے : مطمئن باشے اسیر نگاه ناپاکان نیستے 🌸 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat
😂🤣 🌸اعزام2 هنوز جمع و جور نشده بودیم که فرمانده پادگان از راه رسید و برادری که همراه ما بود نزد فرمانده آمد و بعد احوالپرسی پوشه ها را تحویل پاسدار همراه فرمانده داد من همچنان دنبال راهی می‌گشتم هر طوری شده یکاری بکنم والا که باید برگردم آخه همین سه ماه پیش بود از همینجا برگشته بودم ( یکی چپ یکی راست) یعنی سمت چپها برگردن سمت راستی ها بمانند هنوز اسم 30-40 خوانده نشده بود که با صدای بلندی اسم من خوانده شد برادر عبداله اکبری اینو گفت و پوشه را انداخت سمت چپ و انگار آسمان گرد سرم چرخ میخورد افتادم زمین رضا یکی از دوستام که همرام بود به فرمانده گفت آقا سید غش کرد فرمانده هم گفت از استرس است و آمد بطرفم معلوم بود نگرانم شده بود ، من که دستپاچه شده بودم تا دیدم فرمانده به این سمت میاد سریع بلند شدم و پشت سر رضا ایستادم و فرمانده که وضعیت عادی شده را دید برگشت اما من ناگهان مانند عقابی که بشکار خود حمله کرده باشد با یک چشم هم زدن به سمت پوشه ها دویدم و پوشه ای که درشت روی آن اسمم نوشته شده بود و برداشتم به مانند یوز مازندران جلوی چشم ۲۰۰_۳۰۰ تا نیرو بطرف نیزارها دویدم و داخل نی ها مخفی شدم یکی دو نفری از بچه ها دنبالم آمدند اما وقتی یک پشه پشت گوشش نیش زد برگشتند دیکه هیچکس دنبالم نیامد ولی فرمانده همانطور که خونسرد بود گفت اینجا بقدری پشه است که او دو دقیقه ای نمیتونه داخل نیزار بمانه ( پشه ها خودشان برش می‌گردانند) عده ای زده بودند زیر خنده و نظم از هم پاشید و هر کسی چیزی می‌گفت ،عده ای می‌گفتند مار نیشش زد فرار کرد😂😂😂 خخخ ، و دیگری می گفت امان از نیش پشه ها 😂😂😂خخخ و اون دیگری امان از درد شکم ..😂😂.. و من صدای آنها را می‌شنیدم و پشه ها دمبدم پشت را گوشم سرخ میکردند برادرعبدالله اکبری 💎 بوستان امامت 💎 @bostanemamat