#تلنگرانہ🌿🖤
وایازماانسانهایغرقدرشهرت😞
یکیمهست!
بهشمیگمحضرتاقا . . ♥️
شخصاولمملکتهها!
ولیپنجسالهفرمعینکشوعوضنکرده:)
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
👈🏼 استقامت در راه حق
🔻حضرت آیتالله خامنهای: یک قلم از تعلیمات پیامبر مسئلهی استقامت و ایستادگی است. در سورهی «هود» خدای متعال به پیغمبر میفرماید: «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا»: همچنانی که به تو دستور دادیم، در این راه ایستادگی کن، استقامت کن و صبر نشان بده. ۱۳۸۵/۱/۶
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🦋رازِ پرواز🦋
🌿ديشب موقع خواب به خدا گفتم:
بگير از من، هر آنچه تو را از من ميگيرد... 😇😇
ناگهان ندا آمد:
گوشيتو بده... 😳😂
منم سريع رفتم زير پتو خروپف كردم... 😴😴
دوباره ندا آمد:
ديگه حرف بیخود نزنيا...!!! 😠😡
گفتم: چشم😢
✅ما ها میخوایم به همه کس عالم برسیم اما از هیچ کس و چیزی نگذریم.
❗️نمیشه که داداشه من باید از پله اول بگذری تا بری دوم و از دوم بگذری تا...آخرش.
🔰وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ [۹]حشر
اونایی که پا رو دلشون گذاشتن بالا رفتن.
💖آخه سقف دل ما حیاط خونه خداست.💖
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌸 #طنز #جبهه 😂🤣🌸
🌸مگس
🌸بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود.
یک روز در فاو نشسته بودیم. درهمان اروژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم. مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا.
علی رضا هم برگشت گفت:
- نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده #خلاقیت
یه ایده خلاقانه و زیبا برای هنرمندای عزیز کانال🤩😉
ایدهی خلاقانه تزیین خمیر نون 😍🥖🥨
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌹 #رهبر_انقلاب:
✨ اعمال ما بر امام زمان عرضه میشود...امام زمان از هرآنچه که نشانهی مسلمانی و عزم راسخ ایمانی در آن هست و از ما سر میزند،خرسند میشود. اگر خدای نکرده عکس این عمل بکنیم، امام زمان را ناخرسند میکنیم.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🔰 رهبر انقلاب: عظمت حادثهی ولادت پیغمبر به قدر علو مرتبهی پیغمبر است
🔻 حضرت آیتالله خامنهای، صبح امروز در دیدار میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى و جمعی از مسئولان نظام: عظمت حادثهی ولادت پیغمبر(ص) به قدر علوّ مرتبهی پیغمبر است. همان رتبهی عظیمی که در عالم وجود از اول خلقت تا آخر با این عظمت خدای متعال موجودی نیافریده است و عظمت امانتی که خداوند بر دوش او گذاشته است.
خداوند متعال کتاب مکنون را بر قلب مقدس پیغمبر نازل کرد. بر زبان مطهر و پاک آن بزرگوار جاری کرد. برنامهی سعادت بشر را به طور کامل به او سپرد، بر دوش او گذاشت و او را مأمور کرد که این برنامه را هم عمل کند، هم ابلاغ کند، هم از پیروان خود مطالبه کند.
ولادت پیامبر در واقع شروع یک دورهی جدید در زندگی بشر است. بشارتی است برای اینکه یک دورهی تازهای از ارادهی الهی و تفضّلات الهی بر بشریت آغاز شد.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
🌸 #طنز #جبهه 😂🤣🌸
🌸جواب نامه فوری
🌸سوز دل مداح در تاریکی سنگر، حال خوبی بهم داده بود. در خلوت معنوی ای که برای خودم دست و پا کرده بودم
یک هو یکی از بچه های سنگر از کنارم رد شد و چیزی روی زانویم گذاشت، بعد هم رفت سرجایش نشست. تاریکی داخل سنگر نگذاشت بفهمم آن برادر رزمنده چه کسی است؟ دست روی زانویم گذاشتم و آن شی را لمس کردم. پاکت نامه.
پای نامه که به میان آمد، دیگر آن حال معنوی چند دقیقه پیش را نداشتیم و حس معنوی مثل سرعت باد از دل و جانم دور شد.
دل توی دلم نبود. دوست داشتم زودتر مراسم دعا تمام شود و سردر بیارم کی برای من نامه نوشته و موضوع نامه چی است؟
باز کردن نامه بین بچه های سنگر، آن هم در مراسم دعا، صورت خوشی نداشت.
بالاخره دعا تمام شد. فانوس های توی سنگر روشن شد و بچه ها یکی یکی اشک هاشان را پاک کردند.
بیرون سنگر، جای دنجی برای بازکردن نامه پیدا کردم. رفتم آنجا و در نامه را باز کردم.
معلوم بود کاغذنامه، از وسط دفتری جدا شده است. فرستنده ی نامه هم همسرم بود. همه ی نامه فقط همین یک خط بود:
سلام ....! بچه ها همه حالشان خوب است.
کل سفیدی کاغذ بعد از این یک جمله هم، این چند کلمه بود:
- جواب نامه، فوری، فوری....
از این همه خست همسرم در نوشتن نامه و آن همه پافشاری برای جواب دادن نامه تعجب کردم. سابقه نداشت. آنها عادتم را می دانستند ، عادت به نامه نوشتن نداشتم، ولی حالا مجبور بودم جواب نامه شان را بدهم.
هزار فکر و خیال به سراغم آمد. نکند برای بچه ها یا همسرم اتفاقی افتاده باشد؟ نکند از اقوام نزدیک، کسی چیزی شده باشد و آنها نخواستند تلفنی خبرش را به من بدهند، ولی نه، اگر این طور بود، اخر، نامه نوشتن دردی را دوا نمی کرد.
از کار همسرم متعجب بودم که صدای خنده ی یکی، توجه مرا به خودش جلب کرد. دور و برم را پاییدم. بیشتر که دقت کردم، دیدم «بابایی و معافی» سرشان را از سوراخ سنگر دیده بانی آوردند بیرون و دزدکی دارند می خندند.
صادق مکتبی هم یک کم آن طرف تر کنارشان بود. تازه از ماجرا سر درآوردم، اما پیش خودم گفتم زود قضاوت نکنم، شاید خنده شان برای چیز دیگری باشد، پس آن همه مهر پشت پاکت نامه برای چی بود؟
یک بار دیگر پشت پاکت نامه را با دقت دیدم. خوب که نگاه کردم، دیدم همه آن چند تا مهری که پشت پاکت نامه خورده، نقش سیب زمینی برش داده شده ای هست که محکم به کاربن کوبیده شده. دیگر جای شک و تردیدی باقی نماند. کار بابایی و معافی بود.
حسابی از ضدحالی که خوردم، حالم گرفته شد. باید یک جورهایی حالشان را می گرفتم. با اسلحه ی کلاشم به طرف سنگر دیده بانی شان نشانه رفتم. هر دویشان از ترس، سرشان را از سوراخ سنگر دزدیدند تا یک وقت شیطنت ام گل نکند و تیری طرفشان شلیک نکنم. برای این که فکر نکنند. تهدیدم الکی است، دو سه تا تیر به طرفشان شلیک کردم تا این جوری هم درس بزرگی بهشان داده باشم و هم عقده ی دلم را سرشان خالی کرده باشم.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
✨ #نمایش صوتی کتاب
《خون دلی که لعل شد 》
✨(خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب )
✨#زندگینامه
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat